فیلوجامعه‌شناسی

مرور جریان‌های سوسیالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ برآمدن سوسیالیسم
▬    سوسیالیسم در خلال سال‌های ۱۸۱۵ (پایان دوران ناپلئون) تا ۱۸۴۸ (سال انتشار مانیفست کمونیست کارل مارکس و سال، انقلاب ملی لیبرال در سراسر اروپا)، واکنشی بود به انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی و عوارض آن‌ها. سوسیالیسم، از جنبش‌های ۱۸۴۸ الهامات ژرفی گرفت که منشأ شکل‌گیری سنت نظری سوسیالیسم، و همچنین موجد بسیاری از مسائل عمده سوسیولوژی شد.
▬    مصادف با وقوع انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، رفته رفته، انتظام کهن اروپای غربی نابود گردید، و دموکراسی لیبرال و نظام کار صنعتی جایگزین آن شد.
▬    طی این فرایند، بورژواها یا همان بورگ‌نشینانی که صاحب مایملکی در بورگ‌ها یا شهرهای بندری اروپا بودند، جایگزین اشراف به عنوان طبقه اجتماعی غالب شدند.
▬    با لغو سرواژ در سراسر اروپا طی جنگ‌های ناپلئون، دهقانان اروپا، روستاها را ترک کردند و با مهاجرت به شهرها، به کار در صنایع جدید قرن نوزدهم پرداختند.
▬    در این دوره، جمعیت شهرهای اروپایی منفجر شد، و زندگی طبقه کارگر صنعتی جدید، اسف‌بار و پرنکبت بود.
▬    «انقلاب دوگانه» (“dual revolution”) قرن نوزدهم، یا همان فایق آمدن توأمان نظام سیاسی لیبرال و نظام اقتصادی صنعتی، نظام اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی، هویت‌های سنتی اروپا را نابود کرد، و به جای آن، فردگرایی مرد سفیدپوست متمول و بورژوا را جایگزین نمود، و تلفیق ناجوری پدید آورد.
▬    این نظم جدید، به کام اقلیت بورژوا بود که در شهر از مالکیت برخوردار بود، البته به قیمت ستم بر کارگران، دهقانان و زنان که مایملکی نداشتند. این ستم که به آستانه‌های فاحش، عذاب‌آور و هولناکی رسیده بود، خشم روشن‌فکران موسوم به سوسیالیست را علیه لیبرال دموکراسی برانگیخت، و از همه سو، از هنر، فلسفه، ادبیات و علم‌الاجتماع، خروشی برآمد.
▬    حقوق کارگران، بند فروش نیروی کار در بازار به بالاترین پیشنهاد ممکن بود، و از آن‌جا که دستمزد در یک سیستم سرمایه‌داری به نیروهای بازار گره خورده بود و هست، و نیروهای بازار عملاً در اختیار قدرت‌های مسلط در آن است، این نظام در کار استثمار هولناک کارگران، دهقانان و زنان بود. از این قرار، سوسیالیست‌ها، سرمایه‌داری را یک پیکره غیراخلاقی یا غیرانسانی قلمداد می‌کردند.
▬    بنا بر این، لیبرال دموکراسی و سوسیالیسم در قرن نوزدهم در مقابل هم صف‌آرایی کردند. سؤال این بود که دموکراسی متکفل حراست از چه کسانی است؟ بورژوازی که دارای مالکیت خصوصی است، یا طبقه کارگری و دهاقین و زنانی که فاقد مالکیت هستند؟
▬    برای سرمایه‌داران لیبرال، مالکیت خصوصی، مقدس‌ترین حق بشر قلمداد می‌شود، در حالی که سوسیالیست‌ها، مالکیت را ریشه همه شرور جهان مدرن می‌دانستند.
▬    ریشه این اختلاف، برمی‌گردد به تلقی‌های متفاوت از وضع طبیعی انسان و جامعه. در شرایطی که به نظر می‌رسید پس از انقلاب، همه چیز در هم پیچیده و هیچ چیز سر جای خودش نیست، مفهوم قدیمی اصالت وضع طبیعی در مقابل قرارداد اجتماعی به کمک آمد و اهمیت دو چندان یافت، و سوسیالیست‌ها در شناسایی وضع طبیعی، مرهون مفهوم‌سازی‌های مسیحی و کاتولیک، سر تامس مور (Sir Thomas More, 1478-1535)، تومازو کامپانلا (Tommaso Campanella, 1568-1639)، و ژان ژاک روسو (Jean Jacques Rousseau, 1712-1778) در اروپای قاره‌ای هستند.

░▒▓ سوسیالیسم محافظه‌کار
▬    بخشی از واکنش‌ها به نابسامانی ناشی از «انقلاب دوگانه»، شامل سوسیالیسم محافظه‌کار بود که اساساً از دیدگاه‌های ادموند برک (Edmund Burke, 1729-1797) منشأ می‌گرفت و در ادامه در طیف وسیعی از متفکران از سوسیالیست‌های محافظه‌کار تا آلکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville, 1805-1859) تأثیر گذاشت. ادموند برک در عین آن که از حامیان انقلاب امریکا بود، ولی انقلاب فرانسه را تخطئه می‌کرد، و تلفیقی از فکر محافظه‌کاری و آزادی‌خواهی و ضدانقلابی‌گری را با هم آمیخته بود. آنچه این خط فکری از برک تا دومیستر و دوبونال و لامناس و توکویل را به هم می‌پیوندد، ضدیت با انقلاب به عنوان فوران فردیت فربه و جامعه‌گریز است، که انتظام اجتماعی را به نحو خطرناکی متزلزل می‌سازد.
▬    صرف‌نظر از برک و توکویل که فعلاً محل بحث و سخن ما نیستند، از جمله سوسیالیست‌های محافظه‌کار، ژوزف دومیستر (Joseph-Marie, comte de Maistre, 1753-1821) بود. او بر مبنای آموزه‌های مسیحی، اولویت جمع بر فرد، ضرورت جدایی از وابستگی‌های مادی را برای تقلیل ناگواری‌های اجتماعی را گوشزد می‌کند. او همچنین، ازخودبیگانگی را به عنوان کمبود یقین را حاصل این توجه بی‌سابقه و ضددینی به دنیا می‌داند. به این ترتیب، احیای همبستگی اجتماعی و فایق آمدن بر فردگرایی فربه شده، مستلزم پذیرش سوسیالیسم مندرج در دین است.
▬    لویی دوبونال (Louis Gabriel Ambroise, Vicomte de Bonald, 1754-1840)، از دگرگونی‌های انقلابی رمیده بود و آرزوی بازگشت به آرامش و هماهنگی دوران قرون وسطی را در سر می‌پروراند. او اعتقاد داشت که چون خداوند جامعه را آفریده است، مردم نباید در آن دست برند، و نباید بکوشند این آفرینش قدسی را دگرگون سازند. دوبونال، به اتکاء مسیحیت، مفهومی از تقدس جامعه و دین جامعه را برآورد.
▬    بعدها روبر دو لامناس (Hugues-Félicité Robert de Lamennais, 1782-1854)، سعی کرد تا اجتماع‌گرایی و اقتدارگرایی الهی را به صورت عملیاتی در آورد.

░▒▓ سوسیالیسم تخیلی
▬    سوسیالیسم در شکل سازمان‌یافته‌تر، زیر نفوذ ژان ژاک روسو نضج گرفت. سهم روسو در سوسیالیسم، برجسته و قاطع بود. به زعم روسو، انسان در وضع طبیعی وحشی نیک است و ذاتاً گرایش به حیات اجتماعی دارد. ولی سقوط و انحطاط او با مالکیت خصوصی آغاز شده است. به این ترتیب، روسو با طرح وضع طبیعی و نظریه خاص خود در زمینه قرارداد اجتماعی، جریان نظریه سوسیالیستی را تحکیم و تقویت کرد.
▬    در این فضای فکری بود که مساوات‌طلبان، مردم را فراخواندند تا قدرت را به دست گیرند، سلسله مراتب اجتماعی را انکار کنند، و نهادی برای اداره ثروت عمومی برافرازند. مساوات‌طلبی طرح این ایده بود که جامعه با ارزش‌تر از تک تک افراد است. مساوات‌طلبی خواهان دموکراسی ناب و فارغ از اختلافات حزبی بود. ایثار، تعهد و فداکاری برای جامعه، نشانه مساوات‌طلبی بود. در حواشی، ضمن آن که هدف اصلی مبارزه با فقر بود، ترور هم برای خلع ید ثروتمندان، و توزیع مجدد ثروت توصیه می‌شد.
▬    شارل فوریه (Charles Fourier, 1772-1837)، که اغلب به عنوان پدر سوسیالیسم تخیلی شناخته می‌شود، استدلال کرد که صنعتی شدن و لیبرال-دموکراسی، پیشرفت تاریخی تلقی نمی‌شود. او بر آن شد که جامعه بورژوایی، بازتاب خروج اساسی از پایه و اساس زندگی اجتماعی انسان است و زندگی اجتماعی را نابود و مضمحل می‌سازد. فوریه ترقی بر اساس صنعت و تکنولوژی را رد کرد و در عوض، دست به کار ایجاد یک نحو سازمان جمعی غیربورژوایی به نام «فالانستر» (phalanstères) شد. فالانسترها واحدهای زراعی بودند که بر اساس حداقل مقررات، حداکثر آزادی فردی، برابری جنسیتی، و حذف ازدواج به عنوان یک نهاد اجتماعی بود.
▬    کلود آنری سن سیمون (Claude Henri de Rouvroy Saint-Simon, 1760-1825)، با خصومت فوریه با صنعت مشکل داشت. او حتی این را که جامعه‌ی سرمایه‌داری لیبرال قدرت اقتصادی و سیاسی کارگران را افزوده است را نیز مورد انتقاد قرار داد. در عوض، او طراح یک دکترین اقتصادی متمرکز بود. از نظر سن سیمون، انسان ذاتاً به نظم و بهره‌وری (efficiency) گرایش دارد. هم منافع کارآفرینان (آنتروپورنرها) و هم منافع کارگران در این است که بهره‌وری در سایه شکل‌گیری یک سازمان جمعی و مشترک اقتصادی به حداکثر برسد. بنابراین، مالکیت خصوصی، با بهره‌وری از سیستم صنعتی ناسازگار بود. با انتقال مالکیت خصوصی به دولتی که تحت کنترل مجلس کارگری خواهد بود، امتیازات موروثی ناپدید خواهد شد. علاوه بر این، سیستم بانکی، به عنوان یک نهاد اجتماعی، مقدورات اقتصادی را برای کل جامعه فراهم می‌سازد. سن سیمون برنامه‌های مفصلی برای حمایت از اقشار تحت ستم، زنان، بینوایان و مجرمان، که همه آن‌ها را قربانیان دولت غیر اخلاقی سرمایه‌داری بورژوازی می‌دانست، داشت.

░▒▓ سوسیالیسم/سوسیولوژی
▬    جریان دیگری که در پایه‌گذاری سوسیالیسم بسیار مؤثر بود، موضع بسیار نافذ رابرت اون در انگلستان و لویی بلان در فرانسه بود که در آن، انقلاب‌های دوگانه مفروض گرفته شده است، و سعی می‌شود که با ظرفیت‌های مثبت روشنگری، آرمان مساوات‌طلبی (Egalitarianism) پی‌گیری شود. امتداد این خط فکری به سن‌سیمون متقدم و اگوست کنت و ایده «سوسیولوژی» منتهی می‌شود.
▬    رابرت اون (Robert Owen, 1771-1858)، که تأثیر و نفوذ قابل ملاحظه‌ای نیز بر مارکس داشت، خود، یک صنعتگر بود. رابرت اون (در کتاب ”نگاهی تازه به جامعه“، مورخ ۱۸۱۳) معتقد بود که مخرب‌ترین آموزه انقلاب درخشان بریتانیا یا فرانسه، یا هر ایدئولوژی دیگر، می‌تواند این باشد که فرد می‌تواند تقدیر خویش را جابجا کند. از نظر اون، تقدیر بشر زیر نفوذ جامعه و محیط، خانواده، و آموزش قرار دارد. سعادت و نگون‌بختی انسان، آزادی و عدالتی که از آن بهره می‌برد، محصول محیط و جامعه اوست. اون معتقد بود که اصلاحات اقتصادی رادیکال با روحیۀ سوسیالیستی را می‌توان با توسل به منافع کلی بشری و به مدد قدرت دولتی موجود انجام داد. این دیدگاه که مبارزه سیاسی را تابع منافع اقتصادی می‌داند، هنوز هم وجه مشخصه جنبش کارگری در انگلستان است. نظریه سوسیال-دموکراسی که احزاب سیاسی را ارگان‌های اتحادیه‌های کارگری می‌دانند نیز در حقیقت تداوم همین اندیشه است. از این قرار، با وجود رابرت اون، مارکس هیچ گاه نفوذ پاینده‌ای در انگلستان به دست نیاورد.
▬    لویی بلان با توجه به ایده‌های هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel, 1770-1831) در برآمدن دولت، از تکامل تاریخی جامعه مدنی، بر آن بود که راه پی‌گیری آرمان سوسیالیسم، دستیابی به دولتی است که اهداف آن برآمده از مطالبات اجتماعی عامه باشد. از این قرار، او سعی می‌کند که دولت را محور پیشبرد یک جامعه سوسیالیستی قلمداد کند.

░▒▓ سوسیالیسم مارکسی
▬    تحلیل کارل مارکس (Karl Marx, 1818-1883) از وضع آشفته جریان‌های زیادی متنوع سوسیالیسم در قرن نوزدهم، او را متقاعد کرد که سوسیالیسم فرانسوی، یک سوسیالیسم تخیلی است. کارل مارکس، بویژه در سند مهم «مانیفست کمونیست»، که به قلم وی و فردریش انگلس (Friedrich Engels, 1820-1895) در سال ۱۸۴۸ منتشر شد، یک نقشه راه مشخص برای انقلاب کمونیستی به رهبری کارگران صنعتی ترسیم نمود. مارکس، با ارائه درک دیالکتیکی از تاریخ و رزم طبقاتی، و خصوصاً با تشریح دیالکتیکی‌ترین مفهوم خود، یعنی طبقه و نبرد طبقاتی، توانست الگوی ملموسی از منازعه اجتماعی به هدف دستیابی به عدالت را ترسیم کند.
▬    مارکس، استدلال کرد که هویت انسان‌ها بر اساس «کار» و هر نوع فعالیتی که شامل خلق جهانی از آن خود است، تعیین می‌گردد. این مفهوم وسیع از «کار» در هر دوره تاریخی، به نحوه غالب و عمده فعالیت انسانی در آن دوره تخصیص می‌خورد، و در دوره تاریخی سرمایه‌داری، وجه غالب «کار»، «کار صنعتی» است. کار و صورت خاص آن، یعنی کار صنعتی، مستلزم نیروهای کار و روابط کار است، و به باور مارکس، نیروهای کار و روابط کار برابر توزیع نشده‌اند. آن طبقه اجتماعی که بخش عمده نیروهای کار را در اختیار دارد و روابط کار را به نفع خود تنظیم می‌کند، می‌کوشد تا در جهت تحکیم موقعیت ممتاز خود، با گسترش نیروی کار که تابع فرآیندهای جبری تاریخ است مقابله کند و این کوشش، طبقه حاکم را در مقابل طبقات فرودست قرار می‌دهد. رویارویی این دو طبقه همان موتور محرک و پیش‌رانه تاریخ است.
▬    از نظر مارکس، شرایط حاکم در دوره سرمایه‌داری، و خصوصاً امکان برقراری ارتباطات گسترده، وضعیت بی‌بدیل تاریخی را فراهم آورده است که هم وقوع زودهنگام انقلاب را نوید می‌دهد، و هم پایان سیکل مستمر نبرد طبقاتی را؛ چرا که برای نخستین بار است که نیروهای انقلابی، شامل اکثریت جمعیت می‌شوند. مارکس پیش‌بینی می‌کرد که با امکانات ارتباطی موجود، می‌توان به یک انقلاب فراملی حاصل از اتحاد اعضای پرولتاریا در هر کشور صنعتی امید داشت.
▬    شکست کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، موجب شد که مارکس در این باور اولیه که جامعه سوسیالیستی، از طریق یک جنبش خشونت‌آمیز و در عین حال خودجوش تحقق یابد، تجدید نظر کند. مارکس در آثار بعد، تلویحاً ضرورت یک سوسیالیسم دموکراتیک را به رسمیت شناخت، چنان که پس از مرگ مارکس، مشی فردریش انگلس هم مؤید آن بود. این دوگانگی در فکر مارکس، ریشه برآمدن نزاع‌های فکری دامنه‌داری شد که نهایتاً در سطوح مختلفی از مسالمت و خشونت، به سوسیال-دموکراسی، کمونیسم، یا آنارشیسم راه برد.

░▒▓ سوسیالیسم آنارشیستی و سوسیالیسم اقتدارطلب
▬    پس از جو سرخوردگی خردکننده‌ای که حتی مارکس را هم به تجدیدنظر واداشت، جایی باز شد برای سوسیالیسم آنارشیستی و سوسیالیسم اقتدارطلب. طیفی از نظریه‌پردازان از پییر ژوزف پرودون (Pierre Joseph Proudhon, 1809-65) تا میخائیل باکونین (Mikhail Bakunin, 1814-76) و ولادیمیر ایلیچ لنین (Vladimir Lenin, 1870-1924).
▬    پرودون، که از همان ۱۸۴۸، از قانون اساسی ۱۸۴۸ (که حاصل فرصت‌طلبی بورژواها بود) سرخورده بود، خشم اخلاقی خود را در شعار «مالکیت دزدی است» نشان داد. در عین حال، پرودون به جای القای کوبنده مالکیت، پیگیر شیوه‌های تولید قرون وسطایی مبتنی بر صنعت‌گری فردی و گروه‌های کوچک بود. از نظر پرودون، جامعه، حاصل تعادلی از این اجتماعات یا گروه‌های کوچک بود.
▬    در مورد تناقض درونی نظام فکری پرودون که در رفض مالکیت و در عین حال حفظ آن در چهارچوب گروه‌های کوچک ملحوظ بود، ایده‌های متفاوتی هست، ولی یک توضیح می‌تواند این باشد که پرودون مستقیماً با اقتضائات عملی و سیاسی مواجه بود و همین او را به برخوردهای غیراصولی و غیرنظری می‌کشاند. ملاقات او با مارکس، و شرح‌هایی که مارکس از دیالکتیک هگلی به وی عرضه کرد، موجب شد که او در برخوردی که مارکس آن را التقاطی خواند، از دیالکتیک هگلی برای سرهم‌بندی این تناقض بهره بردارد. حاصل این شد که او مالکیت را آنتی‌تزی برای تز جامعه دانست که حاصل سنتز آن‌ها، تحقق اراده آزاد فردی به مرور زمان شمرد. هر چند که پرودون در نهایت عمر، بر اشتباه تصور خود اذعان کرد.
▬    در همین زمان، یعنی در فرجام قرن نوزدهم، فستیوالی از افکار ناامید و نهیلیستی و بدبین برآمد که در یک آنارشیسم آشکار، تنها یک منظور را دنبال می‌کردند، توانمند کردن «اراده» شاید فرجی حاصل شود. این افکار شاخص، در آلمان از سوی آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer, 1788-1860)، فریدریش ویلهلم نیچه (Friedrich Nietzsche (1844-1900)، و شورش‌گر اجتماعی و سیاسی کاسپار اشمیت (با نام مستعار ماکس اشترینر) (Johann Kaspar Schmidt, 1806-1856) ابراز شد.
▬    انتقال این سرخوردگی‌ها در روسیه زمینه را برای وقوع یک تحول بزرگ فراهم کرد. به زعم میخائیل باکونین، دولت و مالکیت اساس هر بدبختی است. و هستی انسانی یعنی بدون «ماوراء» و بدون «اقتدار». او خواهان نابودی تمام نهادهای عمومی شد،  و خصوصاً نهادهای عمومی غربی شد. او بسیار با «غرب» سر تعارض و تضاد داشت. از نظر او، جامعه دهقانی روسیه بیشترین شباهت را به وحشی نیک روسو داشت، و همین الهام بود که وقوع انقلاب سوسیالیستی را در جامعه‌ای که فاصله زیادی تا سرمایه‌داری و مصائبش داشت، برای ولادیمیر ایلیچ لنین توجیه کرد.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.