دکتر حامد حاجیحیدری
اشاره
← در دو قسمت قبل، ضمن تأکید بر ضرورت تحقیق در علم دینی(با تمرکز به دیدگاه توحیدی ادیان ابراهیمی با ارزش بقای متجاوز از 4000 سال)، گفتیم که اگر تاریخ برخورد مسلمین با علم را در نظر بگیریم، میتوانیم سه تیپ جداگانه را از هم متمایز کنیم. تیپ اول، شامل آنانی است که میان دنیای مدرن و حیات اسلامی، هم به لحاظ نظر و ”علم“ و هم از جانب عمل و ”اخلاق“، تمایز معناداری نمییابند(برای نمونه، مورد عبدالرحمنابنخلدون را بررسی کردیم. در زمانه خودمان، مرحوم مهندس مهدی بازرگان از جمله هواداران این تلقی بودهاند؛ به جلد نخست مجموعه آثار ایشان بنگرید).
← تیپ دوم، و اصلیترین تیپ، دیدگاه غالبی است که با سید جمال الدین اسد آبادی، شناخته میشود. این تلقی، برداشت مسلط در فعالان سیاسی و اجتماعی امروز و جریان بنیادگرایی اسلامی در هر سه تکه ملت اسلامی(مملکت عثمانی قدیم، ایران و شبه قاره هند) است. آنها در عین آنکه عقل و علم مدرن را استمرار برنامه اسلامی ارج نهادن به عقل میشمرند، انتقادات تند و کوبندهای به اخلاق و فرهنگ غرب دارند.
← تیپ سوم، که دیدگاه اصلی ما را در ساختن نقشه راه رادیکال علم دینی به دست میدهد، عقل مدرن را هم از جنبه جهانبینی و نظر، و هم از بابت ایدئولوژی و نسخه عمل، به چالش میخواند. این دیدگاه را در حاشیه روایتی از علامه و نابغه، محمد اقبال لاهوری بررسی خواهیم کرد؛ خواهید دید.
← اکنون، گام دوم:
█ گام دوم: مدرنیت مهم است، ولی نه در فاز فرهنگی
← یکی دیگر از ظرفیتهای عظیم تمدن اسلامی و ابراهیمی در تأملات اجتماعی، سید جمال الدین حسینی اسد آبادی است. منظورم از این تأکید آن است که او نیز توانسته ظرفیت قابل ملاحظهای از درک زندگی اجتماعی ارائه دهد، به نحوی که خود یک معجزه توش و توان معنوی ادیان ابراهیمی قلمداد میشود، همانطور که ابن خلدون نیز چنین بود.
...←ادامه دارد←...
← نقش او در اندیشه اجتماعی اسلامی دوگانه است. از یک سوی، علم مدرن و عقل را مورد تمجید قرار میدهد، و از سوی دیگر، به لحاظ اخلاقی یک رویارویی کوبنده و تا حدی پیشگوییکننده در مورد مدرنیت دارد. همان قدر که خوشامدگویی ابنخلدون به علم مدرن بسیار زودهنگام بود، نقد سید جمال الدین حسینی به زندگی مدرن پیشتاز و در عین حال، جامع است.
← در مورد هویت سید جمالالدین حسینی ابهامات قاطعی هست که گمان ندارم هیچ گاه برطرف شود؛ خود او تمام جهد بلیغ و نبوغآمیز خویش را برای پنهان کردن این هویت به کار بسته است. من نیز در این مورد حکمی نمیکنم. مهم است که بدانیم که سید جمالی که عموماً شناخته میشود، همچون ابن خلدون، برآمده از یک فرهنگ سنی است که در آن، عقل پایگاه رفیعی دارد. فرهنگ عربی چنین شمرده میشود و در این مورد شواهد و گواهها بسیار است. بر همین سبیل، سید جمال جایگاه ممتازی برای عقل و خرد قایل است، و از این بابت چرخشی ورای اقدام پیشتاز ابنخلدون محسوب نمیشود؛
”روح حقیقی قرآن کاملاً با افکار آزادیخواهانه و عقاید تازه تطبیق مینماید. بینظمیها و تعصباتی که در حال حاضر وجود دارند، ربطی به قوانین اسلام ندارند. اینها مقرراتی است که تفسیر کنندگان جاهل، به شرایع اسلامی اضافه نمودهاند. … بنابراین، یک مسلمان عالم که کاملاً به اصول آزادیخواهانه اروپایی آشنا میباشد با کمال آسانی میتواند با مراجعه به تعالیم قرآن، مردم را با عقاید و افکار آزادیپرستانه امروزی آشنا نماید، و این کار، بدون مواجهه با انواع مشکلات که لوتر با آن روبرو گردید عملی خواهد شد…“ (به نقل از صدر واثقی (1355)، سید جمالالدین اسدآبادی پایهگذار نهضتهای اسلامی، تهران: پیام، ص.208؛ حسن یوسفی اشکوری (1376)، درای قافله؛ هفت مقاله در معرفی زندگی، آثار و افکار سید جمالالدین اسدآبادی، تهران: چاپخش، صص.280.).
← و:
” مىتوانيم بگوئيم كه علماى ما در اين زمان، مانند فتيله بسيار باريكى هستند كه بر سر او يك شعله بسيار خردى بوده باشد كه نه اطراف خود را روشنى مىدهد و نه ديگران را نور مىبخشد. عالِم حقيقتاً نور است، اگر عالم باشد؛ پس اگر عالم عالم است، مىبايست كه بر همه عالَم نور بپاشد؛ و اگر بر همه عالم نور او نرسد، اقلًا مىبايد كه قطر خود را و يا شهر خود را و يا قريه خود را و يا خانه خود را منوّر سازد. و اين چه عالمى است كه خانه خود را هم منور نمىكند؟ و عجبتر از همه اينها آن است كه علماى ما در اين زمان، علم را بر دو قسم كردهاند: يكى را مىگويند علم مسلمانان! و يكى را مىگويند علم فرنگ! و از اين جهت منع مىكنند ديگران را از تعليم بعضى از علوم نافعه و اين را نفهميدند كه علم، آن چيز شريفى است كه به هيچ طايفهاى نسبت داده نمىشود و به چيزى ديگر شناخته نمىشود، بلكه هر چه شناخته مىشود به علم شناخته مىشود و هر طايفهاى كه معروف مىگردد، به علم معروف مىگردد، انسانها را بايد به علم نسبت داد، نه علم را به انسانها. چه بسيار تعجب است كه مسلمانان آن علومى كه به ارسطو منسوب است، آن را بهغايت رغبت مىخوانند، گويا كه ارسطو يكى از اراكين مسلمانان بوده است! و اما اگر سخنى به كليلو [1] و نيوتون و كپلر نسبت داده شود، آن را كفر مىانگارند! پدر و مادر علم، برهان است و دليل، نه ارسطو است و نه كليلو. حق در آنجاست كه برهان در آنجا بوده باشد و آنها كه منع از علوم و معارف مىكنند، به زعم خود صيانت ديانت اسلاميه را مىنمايند، آنها فىالحقيقة دشمن ديانت اسلاميه هستند و نزديكترين دينها بهعلوم و معارف، ديانت اسلاميّه است، و هيچ منافاتى در ميانه علوم و معارف و اساسهاى ديانت اسلاميه نيست. امام غزالى كه او را حجتالاسلام مىگويند در كتاب «المنقذ منالضلال» مىگويد آن شخصى كه مىگويد ديانت اسلاميه منافى ادّله هندسيه و براهين فلسفيه و قواعد طبيعيه است، آن شخص دوست جاهل اسلام است و ضرر اين دوست جاهل بر اسلام، زياده است از ضرر زنديقها و دشمنهاى اسلام، چون كه قواعد طبيعيه و براهين هندسيه و ادله فلسفيه از جمله بديهيات است، پس كسى كه بگويد دين من منافى بديهيات است، پس لامحاله حكم بر بطلان دين خود كرده است و چون اول تربيتى كه براى انسان حاصل مىشود، تربيت دينى است زيرا آنكه تربيت فلسفى حاصل نمىشود، مگر از براى جماعتى كه اندكى از علم خوانده قادر بر فهم براهين و ادله بوده باشند و از اين جهت مىتوانيم بگوئيم كه هرگز اصلاح از براى مسلمانان حاصل نمىشود، مگر آنكه رؤساى دين ما اولًا اصلاح خود را نمايند و از علوم و معارف خويش ثمره بردارند. و حقيقتاً چون نظر شود، دانسته مىشود كه اين خرابى و تباهى كه از براى ما حاصل شده است، اين تباهى اولًا در علماء و رؤساى دين ما حاصل شده است، پس از آن در سائر امّت سرايت كرده است“(سید جمالالدین اسدآبادی (1379)، مجموعه مقالات و رسالات، به کوشش سید هادی خسروشاهی، قم: شروق، صص.4133).
← این ادعا که اسلام نمیتواند و نباید با یافتههای علم در تصادم باشد، به مثابه یک مضمون قاطع در نحوه نگرش مسلط طی سدههای اخیر و خصوصاً نزد احیاگران اسلامی، چه در ثغور امپراطوری اسبق عثمانی، چه در ایران و چه در شبه قاره، مشهود و نافذ بوده است. متون مهمی چون، تفسیر المنار و تفسیر نمونه از جمله شواهد مؤید چنین نظری هستند. همین نوع نگرش بوده است که دانشگاه الیگره در شبه قاره را از همان آغاز قرن نوزدهم به یک قطب علمی مهم تبدیل کرد. اینکه دین اسلام نه تنها در تناقض با دستاوردهای علمی نیست، بلکه از بسیاری جهات میتواند نسبت به آن پیشتار هم باشد.
← براهین سید جمالالدین حسینی در دفاع از علم کسانی چون گالیله و نیوتن و کپلر و تعیین نسبت دین با علم، در قیاس با ادله ابنخلدون، در عین نفوذ گسترده، سنجیدهتر به نظر نمیرسد، ولی آنچه سبب میشود، سید جمال الدین حسینی را یک گام تازه در نقشه دستیابی به تجربه اسلامی در علم دینی به حساب آوریم، رویارویی اخلاقی او با مدرنیت است. از نظر او مدرنیت، معادل یک پروژه ناتمام است که بخشی از آن مغتنم، و بخشی از آن که سازه اخلاقی آن است، با نگاه اخلاقی مادیگرانه(از دست رفتن حیا، امانت و صداقت) آسیب دیده است و به یک پیکره نحیف و آزاردهنده تبدیل شده. نوع انتقاد اخلاقی سید جمال به مدرنیت، بسیار کوبنده و رادیکال و آموزنده است. او خواهان یک اصلاح ریشهای است.
”جهان متمدن کدام است؟ مگر جز این خواهد بود که شماری از شهرهای بزرگ یا بناهای بسیار بلند و کاخهای پر نقش و نگار که پارچههای حریر و رنگارنگ در آن بر پا داشتهاند و منابع زیرزمینی و معادن و فلزات و انحصار و احتکار بازرگانی منابع زیرزمینی و معادن و فلزات و انحصار و احتکار و بازرگانی سبب انباشت این همه ثروت و دارایی است. آیا جز این است که در اختراع توپهای وحشتناک خمپاره و دیگر وسایل تخریبی و نابود کننده بشریت تفنن جایی بزرگ دارد و آن ملتهای به اصطلاح مترقی با فخر فروشی خود انسانیت را به بازی میگیرند؟ اگر همه دستاوردهای علمی و تمامی زیباییها و ارزشهای تمدن این ملل گرد آوریم و آنها را چند برابر کنیم و در یک سوی ترازو بگذاریم و در سوی دیگر، جنگها و مصیبتهای مربوط به جنگ را قرار دهیم، خواهیم دید که طرف علم و تمدن و مدنیت میزان کمتری را نشان میدهد. بنا بر این ، ترقی و تعالی و تمدن بدان صورت که باید نیست، جز جهل محض و نهایت وحشیگری و نادانی نخواهد بود، و بدین ترتیب انسان از پستترین حیوانات به شمار میرود“(احمد امین (1948)، زعماءالاصلاح فی العصر الحدیث، قاهره: مطبعه مكتبه النهضه الحديث المصريه، ص.119؛ یوسفی اشکوری، صص.280.).
← میتوان ادعا کرد که بررسی سید جمال در مورد زندگی مدرن، یک تحلیل سیستماتیک متکی بر مشاهدات متعدد و تطبیقی است، ولی اگر مساعی او را صرفاً یک طرح مسأله هم به حساب آوریم، باز هم طرح مسألههای او موضوعات خوبی برای سازماندهی تمدن جدید و یک علم جدید است.
← متن ”طفل شیرخوار“، مجموعهای از جملات منقطع و کوتاه، در لباس ادبیاتی مطنطن و درخشان است که طی آن، سید جمال الدین حسینی یک یک، آسیبشناسی خلاقی از دنیای مدرن به دست میدهد. در آغاز سده نوزدهم (اسدآبادی، 1379، مجموعه رسائل و مقالات، صص.86165، نیز، سید هادی خرمشاهی (ویراستار)، 1422، ”الآثار الکامله السید جمال الدین الحسینی“، لوح فشرده، قم و تهران: مجمع تقریب مذاهب اسلامی و مرکز تحقیقات اسلامی).
← او، ابتدا به دشواریهای کلان، اعم از فتنهها، حوادث، مصائب، دنیای خونخوار، مکر و حیله اشاره میکند که دنیا را فراگرفته و نهادهای متعدد اجتماعی اعم از خانواده و تربیت و دین و سیاست و اقتصاد را نیز به تباهی میکشاند:
”ای بیچاره كودك! چرا بدین جهان آمدی؟ چرا مهد عدم و مهد أمن و راحت و نیستی را ترك كرده، قدم بدین جهان نهادی؟ بدین مجاملات جهانیان مغرور مشو كه مدت این قصیر است. این عالم جدید تو، عالمی است پر از فتنه و مملوّ از حوادث و كوارث و سراسر مصیبت و حزن و اندوه است. دگر پس از این راحت مطلب و امنیت مجو! و از این عالم، منتظر خیر مباش. تمام ذرات وجود، دشمن تست (ای بیچاره طفل ضعیف) چگونه جرأت كردهای به یكبارگی، تنها، خود را در این میدان و وادی خونخوار درآوردی كه از هر طرف كه نگاه كنی، دشمنها تیر جانكاه به قصد ریختن خون تو در كمان نهادهاند؟ پس از چند روز، پدر شفیق و مادر مهربان از تو بیزاری میجویند و تو را بیرحمانه به دست حوادث روزگار میسپارند. … تمام بنی نوع تو كه باید بدانها استعانت جویی، همگی خنجرهای مكر و نیزههای غدر و شمشیرهای حیله خودها را از برای ریختن خون تو آماده كردهاند. … عجیبه راهی در پیش پای تو میباشد، اگر خواهی كه لقمه برای زاد راهت به دست آری، باید با هزارها مقاتله و مجادله و سفك دماء این لقمه آلوده بهخون را دست آری و آنهاییكه به تو تقرب جویند و بهخندهرویی و شیرینی كلام با تو موافقت كنند، همگی برای آن است كه تو را در تنگنای بیچارگی به دست آورده، پس از نزع روح تو به گوشت تو تغذیه نمایند. ای بیچاره كودك! وای بییار و معین كودك! باید كه پوست پلنگی بر دوش استوار كنی و شمشیر برانی به دست بگیری و علیالدوام تا لب گور، مشغول مقاتله و مضاربه بوده آن راه را قطع نمایی. غذایت لخت جگر و شرابت خون دل. ای بیچاره كودك! چرا بدین عالم پرخوف و هراس آمدی؟ با اینهمه دشمنان كه تو راست و اینهمه مصائب و بلایا كه تو را در پیش میباشد“.
← ریشه این مصائب، ”دشمن باطنی“ است؛ جبن و خیانت و رنگ به رنگی است؛ کبر و عجب و خودشیفتگی است؛ ناملایماتی است که وجود بیهمتای انسان را درک نمیکنند؛ غم و حسرت؛ ریا و نفاق؛
”از برای تو عدّو ألدّ دیگری میباشد كه آن به هزارها مرتبه در خصومت و عداوت از جمیع دشمنهای تو گزندش بیشتر است (و آن نفس تست). … این دشمن اشرّ است بر تو از آن عاملی كه وظیفه خود را كه صیانت حقوق رعیت باشد ترك نموده با نهابین و سلّابین و قُطّاعالطُرق ساخته هر روز و هر شب به نوعی اموال و املاك تو را نهب و غارت نماید- و چون تظلم و شكایت نمایی، درصدد اعانت یاران باطنی خود برآمده، تو را به شكنجههای صعب معاقب خواهد نمود و بیرحمانهات در زوایای مظلمه زندانها به سلسله خواهد كشید، تا آنكه دگر مطالبه حقوق خود را ننمایی. … . ای طفل بیچاره! این دشمن بدتر است از آن والیی كه از مدیونین تو رشوهها گرفته، حقوق مسلّمه تو را ابطال میكند و چون كسی از تو به ورقه مزورّه و یا به افتعال و به افترایی از تو دعوی نماید، تو را بر دادن آن مجبور میسازد و تو را در هر امر حقیری و صغیری به واسطه شُرطیها و جلوازهای غلاظ و شداد خود، در بیم و هراس میاندازد و راحت را از تو سلب میكند. ای طفل رضیع! این دشمن أشنع است از آن قاضی مرتشیی كه هزارها حقوق تو را ابطال مینماید و دعاوی باطله را بر تو اثبات میكند. ای بیچاره كودك! این دشمن أقبح است از آن خویشی كه تو را ترك نموده از برای أبادت و اهلاك تو با دشمنان تو بسازد و در رسوایی تو بكوشد و عیبها و نقائص تو را ظاهر سازد و راههای رستگاری را بر روی تو ببندد. ای كودك مسكین! این دشمن أبشع است از آن شخصی كه با تو سالهای دراز دوستی بورزد و در نعم تو متنعم گردد، پس از آن قدم در بادیه خیانت نهاده در افساد امور تو بكوشد و اسرار تو را فاش نماید. … این دشمن تو، كه تو را از او گزیری و چارهای نیست مشعبدی است یكتا و ساحری است، بیهمتا در هر ساعتی بهشكلی جلوه میكند و در هر آنی به لباسی ظهور مینماید و هر وقتی مسلكی میپیماید و هر زمانی خواهشی دارد. رغبتهای او را اسبابی پدید نیست و رهبتهای آنرا عللی ظاهرنی. نه مسرتش را اساس و نه أحزانش را موجبی. دوستیش هوس است و دشمنیش بلاسبب.
”… هیچ اساس بنایی نمینهد كه پس از چندی در خراب آن نكوشد- و هیچ عقد و عقده نمینماید كه در حل آن سعی ننماید و هیچ راهی نمیپیماید كه قبل از وصول مقصود روی به جانب مبدأ سیر نكند و مراجعت ننماید. … در طلب محالات در جدّ و اجتهاد است. آمالش همه سراب و مقاصدش جمله ظل سحاب … تو را به راحت نگذارد. ای كودك مسكین! هر ساعتی تو را به بلایی اندازد و بارانهای مصائب بر تو بباراند و از برای اهلاك تو همیشه آتشهای فتنه افروخته كند. … تو را به وساوس خود بر آن میدارد كه تحمل مشاق را نموده آن مسالك وَعِره را قطع نمایی و آن لغزشگاهها را بپیمایی و تو را به وعدههای شیرین میفریبد.
”… ای مسكین! این دشمن مكار هر روزه تو را به عملی كه به قوت جادو آنرا مزین نموده است، دعوت میكند و چون بدان كار پردازی، پرده از روی آن برداشته شناعت آن را بر تو ظاهر میسازد و تا در حیاتی هر روز تو را تعییر و سرزنش و ملامت میكند و آن عمل زشت را هر روز درمقابل چشم تو میدارد و باعث شرمندگی و خجالت تو میشود. ای بیچاره كودك! این دشمن غدّار ، عالم وسیع را تنگتر از قبر بر تو میگرداند.
”… این دشمن جانكاه هر روزی به عبارات شیرین و كلمات دلپذیر تو را مدحها و ستایشها میكند… بهسبب غفلت تو، از نفس خودت كه بهسبب اغوای این دشمن حاصل شده است، صفتِ كبر و سجیه عُجب در تو پدیدار میگردد و چنان گمان میكنی كه مانند تو وجودی نیامده است! و دهر از آوردن مثل تو پس از این، عقیم خواهد بود. ای طفل مسكین! چون این خصلت در تو پدیدار میگردد، تو را چنان گمان میشود كه باید جمیع مردمان به واسطه بزرگی وجود تو و سمّو مرتبه تو در عالم انسانی، همگی یكباره سر اطاعت در آستانه تو نهند و هر روزه برای عرض خدمتی حضور تو آیند و در تعظیم و تمجید و تبجیل تو ذره كوتاهی نورزند و همگی از برای اطاعت تو كمر خدمت بندند و از برای استرضای خاطر تو به جان و دل كوشند و همگی در استحسان اعمال و افعال تو رطباللسان گردند و همگی از برای ملاحظه نظرات و لحظات تو سراپا چشم گردند و از برای استماع كلمات تو تمامی گوش، حتی در خلوات خود هیچگاه در عمیقات فكر خویش از تو غافل نگردند.
”… ای مسكین بیچاره! چون بر این عرش غرور و كرسی زور مستوی و مستقر گردی بهیكبار چون به اطراف نگری، جمیع عالم را پر از ناملائمات و منافرات خواهی دید و خویشتن را محاط به جمیع مصائب و بلایا و اكدار و احزان مشاهده خواهی نمود و این عالم وسیع بر تو تنگ خواهد شد، جمیع بنی نوع خود را از برای خود دشمن گمان خواهی نمود و چنان گمان خواهی كرد كه هر شخصی، هر آنی تو را به نوعی اهانت و تحقیر مینماید و یا آنكه عمداً بر حقوق لازمه تو قیام نمیكند و تو پس از آن جمیع عمر خود را به آه و حسرت به سر خواهی برد برد و همیشه اوقات خود را در آتش سوزان غم وهمّ و حسرت نشسته خواهی دید“.
← انسان عصر او با هیچ کس، براستی سلوک نخواهد کرد؛ از لذایذ نیکو بینیازی خواهد جست، و از اوهام باطل تغذیه خواهد کرد؛ هزارها بدعت خواهد گذارد؛ رفته رفته دشمن هر خیری و طالب هر شری خواهد شد. در همه چیز خواهان برتری میشود و از این همه لئامت حیا نخواهد کرد، و عمر گرانمایه را به عداوت با دیگران خواهد گذراند. جوهر دشواری در خویشتن انسان مدرن، از نظر او دو چیز است؛ سراب آرزوها و طمع از یک سوی، و بیپاسخ گذاشتن این ولع از سوی دیگر، ناکامی:
”ای كودك! این دشمن بدخواه و این خصم جانكاه، تو را مبتلا میسازد به دو بیماری شدیدی كه با آن بیماریها تو را هرگز راحتی حاصل نمیشود… [1]تشنگی میافزاید، [2]غذایت جوع را قوت میبخشد… فراهمی اسباب راحتت منتج بیچارگی میگردد و بواعث تسلیه و تعزیتت، موجب ازدیاد هموم و غموم تو میشود و دوستانت به پیرایه دشمنان بر تو ظاهر میگردند و ملائمات جهان بر تو بهصورت منافرات جلوه میكنند و محفل انست به عزا مبدل میگردد و مونسهای تو بواعث كدر میشود.
”… از مركزی به مركزی و از مقامی به مقام دیگر محول میكند، همگی به نوید استحصال راحت و آرامی است، ولی در هیچ مركزی قدم نمینهی و در هیچ مقامی مستقر نمیگردی، مگر آنكه حالًا یك سئامت عظیمه در دل تو احداث میكند، تا آنكه تو را نفرت و كراهیتی حاصل شود، آن مقام را ترك نمایی و تو را بدینحالت در تمام عمرت سرگردان نموده و هر روزه از برای تعذیب تو، راه نوی به امید اكتساب راحت، بر تونشان میدهد.
”… ای بیچاره بدبخت كودك! تو به واسطه این دو سجیه و دو خلق، در هر آنی مانند شخصی میمانی كه در زیر شمشیر جلّادی منتظر جز رأس خود بوده باشد!، آه از اینگونه حیات، آه از اینگونه معیشت، در كنار آب از تشنگی مردن و در حالت وفور نعمت و تیسّر آن از گرسنگی جان سپردن.
”… و هنگامی شوق علوم علّیه و فنون سامیه و معارف دقیقه در تو به هیجان خواهد آمد و بر سرت سودای آن خواهد افتاد كه باید بر همه در همه چیز برتری داشته باشی و خود را در همه فضایل و مراتب انسانیه مستحقتر و اولی خواهی انگاشت. اندكاندك، چنان گمان خواهی كرد كه هیچیك از پایههای انسانی در محل خود واقع نشده است. چون این امیال و آرزوها در تو اشتداد پذیرد، آن مكّار محتال احداث فتور در همتت خواهد نمود و عزائم تو را سست خواهد نمود، پس كسالت و فشل بر تو رو خواهد كرد.
”… به واسطه مكر آن دشمن غدار، به بیماری سخت حسد گرفتار و مبتلا خواهی شد … و بدین سجیه آتش خواهی افروخت كه خود را و دیگران را در آن آتش خواهی سوخت از آن درجه شرافت انسانیه منحط گردیده، جمیع دنایا و خسایس افعال از تو سر خواهد زد.
”… و هزارها را بلاسبب و بلاجهت تفسیق و تعییب و تكفیر خواهی نمود. تا آنكه مردم تو را حامی دین انگارند! و ناصر دین پندارند و روزههای دروغین خواهی گرفت و ترك حیوانی خواهی نمود و به لقمه نان خشكی قناعت خواهی كرد و دوری از مردم خواهی گزید و به زاویهها بهسر خواهی برد و در مقابر اقامة خواهی كرد. اینهمه از برای آنكه ستایش باطلی را استحصال كنی!
”… و در عین حاجت خویش با كمال میل نفسانی و اضطراب و هیجان قلب در بسیاری از موارد، اظهار استغنا و بینیازی خواهی نمود و خود را از لذائذ حقیقیه محروم ساخته از اوهام باطله تغذیه خواهی كرد.
”… و چون کسی را بر تو فضیلتی بوده باشد، با آنکه قلبت بدو معترف است،… از برای بدنام کردن آن، اصناف حیلههای شیطانی و فکرهای ابلیسی بهکار خواهی برد! و افتراها و تهمتها خواهی زد و عَلَم دین را بر دوش گرفته به شمشیر باطل خودت، سر دین را خواهی برید… و از برای ارضای خاطر عوام، شریعت الهیه را منحرف و مبدل نموده، هزارها بدعتهای شنیعه را مرتکب خواهی شد و از برای اکتساب نام نیک، به احادیث موضوعه و ضعیفه حکم بر نسخ آیات صریحه خواهی کرد“.
← و جان کلام:
”رفته رفته، دشمن هر خیری و طالب هر شری خواهی گردید. … اینك شقاوت ای منافق!“.
← ادامه مطلب، شامل یک گام دیگر است: ”مدرنیت یک اشتباه بود!“.
...←ادامه دارد←...