فیلوجامعه‌شناسی

یک دیدگاه: معرفی پل تیلیخ

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از علی موحدیان؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مقدمه
▬    پل تیلیخ در آخرین سال‌های قرن نوزدهم، ۲۰ اگوست ۱۸۸۶، در استان براندنبورگ آلمان، در خانواده یک کشیش لوتری متولد شد. شخصیت او تحت تأثیر پدر و مادر و طبیعتی که در آن رشد کرد ترکیبی شد از احترام به سنت، گرایش‌های آزاداندیشانه، و تا حدی نگرش رمانتیک. اولین مطالعات او در هنر و ادبیات روم و یونان قدیم بود؛ در دانشگاه فلسفه و الهیات خواند و از دانشگاه برزلو دکتری فلسفه گرفت و، سپس، به کلیسا پیوست. ابتدا روحانی کلیسای لوتری انجیلی استان براندنبورگ بود و سپس، در جنگ جهانی اول، به عنوان کشیش در ارتش فعالیت کرد. تیلیخ تحت تأثیر جنگ به سیاست پرداخت، اما، از علاقه‌اش به فرهنگ و هنر کاسته نشد؛ تا آن که ثمره این ملغمه در الهیات تدافعی ظاهر گشت، الهیاتی که رسالتش لنگر انداختن در آشوب فرهنگی آن عصر بود. در همان جنگ، میل به اهداف اصلاح‌گرایانه سوسیالیستی در وی رخ نمود، و بالاخره، در اثر آشنایی با و آثار کییرکگارد، به اگزیستانسیالیسم میل کرد. با وجود این، فلسفه او را از الهیات دور نساخت، اما، هم از الهیات دیالکتیکی بارت، که در آغاز متأثر از آن بود، و هم از ناسیونال سوسیالیسم فاصله گرفت. همین امر تقدیر او برای هجرت به امریکا را رقم زد و بخش اعظم دوره دانشگاهی وی، همراه با عظیم‌ترین کارهایش، در آن دیار واقع شد. از مهم‌ترین مسایل کلامی این است که ایمان چیست؟ چه نسبتی با شک دارد و چه رابطه‌ای با علم و با عقل دارد. راه حلی که وی ارائه می‌دهد، نکته‌های بسیار مهم دیگری را نیز در بردارد، که شاید مهم‌ترین آن‌ها جزء ساختاری و لازمه لاینفک ایمان دانستن شک است؛ اما، چگونه؟ پاسخ این پرسش در گرو کشف ماهیت ایمان است.

░▒▓ ایمان از نظر تیلیخ
▬    از نظر تیلیخ، ایمان نه علم به حقیقتی است، نه اعتقاد به گزاره‌ای، نه اختیار عقیده‌ای (از آن رو که یک انتخاب ارادی است)، و نه احساس شخصی خاصی نسبت به کسی یا چیزی. هر چند همه این‌ها را گفته‌اند، و همه این‌ها نیز در ایمان نقش دارند، اما، خود ایمان فقط یک «وضعیت» یا حالت است. «ایمان در اندیشه مهم‌ترین امر زندگی بودن است»; به عبارت دیگر، ایمان وضعیتی است که در آن انسان به وسیله امری به عنوان مهم‌ترین غایت زندگی فرا گرفته می‌شود. «واپسین دغدغه» از مهم‌ترین مفاهیم در تفکر تیلیخ است. خود وی با تعابیری از آن یاد می‌کند، هر چند تعبیر «دغدغه» را ترجیح می‌دهد و آن را اعم از«جدی گرفتن» می‌داند. واپسین دغدغه آن چیزی است که انسان حاضر ست برایش کشته شود. تیلیخ در جای دیگر از این هم فراتر می‌رود و «آنچه انسان حاضر است برایش کشته شود» را کافی نمی‌داند، زیرا، معتقد است مقدساتی هستند که بسیار بالاتر از زندگی شخص تلقی می‌شوند، اما، واپسین دغدغه او نیستند. او «مسأله بودن و نبودن» را مناسب‌تر می‌داند، یعنی، «آنچه انسان حاضر است برایش بود خویش را فدا کند». بدیهی است میان «حالت دغدغه مهم‌ترین چیز را داشتن» با محتوای دغدغه نهایی تفاوت هست. ایمان همان اولی است، یعنی، حالت و وضعیتی که در انسان پدید می‌آید و دلش را به این مشغول می‌سازد که فلان چیز باید متعلق والاترین همت من باشد، اما، این که آن چیز چیست، خداست یا پول یا موفقیت اجتماعی، ملیت است یا... همه این‌ها محتوای ایمان را می‌سازد نه خود ایمان را. ایمان فرا گرفته شدن با یک دغدغه نهایی است، و خدا و... نامی است و عنوانی از محتوای این دغدغه. به این ترتیب، هیچ کس نیست که دغدغه نهایی، یا ایمان، نداشته باشد. تیلیخ معتقد است همه، حتی، آدم‌های بدبین و شکاک، دارای وجهه همت، جدی‌ترین هدف، یا دغدغه واپسین اند. به عبارت دیگر، همه «مؤمن» هستند، اما، مؤمن به چه، تفاوت می‌کند. البته، تیلیخ دغدغه‌های فانی و گذرا، مثل موفقیت و ملیت را به «بت» و کیش بت پرستی تأویل می‌کند. مراد او از «بت» واقعیت‌های مقدمی و گذراست که به گزاف مطلوب نهایی بشر قرار می‌گیرد. تعبیر «فرا گرفته شدن» از سوی چیزی به عنوان مهم‌ترین امر زندگی که باید وجهه همت انسان قرار گیرد، دربردارنده دو نکته مهم است: اول این که، در نظر تیلیخ «واپسین دغدغه» آن چیزی است که ما را فرا می‌گیرد نه آن‌چه ما تصمیم می‌گیریم واپسین دغدغه ما باشد; بنا بر این، به گونه‌ای غیرارادی است. واپسین دغدغه گاهی از محیط به ما به ارث می‌رسد و گاهی تحت تأثیر مستقیم‌تر عاملی از خارج ما را فرامی گیرد; مثلاً، «در یک سخنرانی یا در صحبت با یک دوست چیزی که تا آن زمان برای ما بی‌اهمیت بود مهم‌ترین مسأله زندگی ما می‌شود». دیگر این که، واپسین دغدغه همیشه آگاهانه نیست ; و چه بسا انسان نداند کی و کجا و چگونه با محتوای ایمان خویش فرا گرفته شد. بنا بر این، «ایمان ساخته و پرداخته عقل، اراده و حواس نیست». تیلیخ در توضیح ایمان به منزله واپسین دغدغه، دو نکته دیگر را نیز تذکر می‌دهد: نکته اول این که در هر کیش و مذهبی «واپسین دغدغه» ممکن است چیزی دیگر باشد: رسیدن به نیروانا، اتحاد با خدا، معرفت آتمن، هماهنگی با دائو، مشارکت در مسیح، راه یافتن به بهشت و... ; و نکته دیگر این که دو «واپسین دغدغه» در عرض هم ممکن نیست ;، چرا که، یک دایره دو مرکز ندارد و هیچ سلسله مراتبی نیست که دو رأس داشته باشد. بنابراین ایمان تیلیخ نه از سنخ علم است و نه از مقوله اراده و انتخاب و نه از جنس احساس.

░▒▓ ماهیت ایمان از نظر تیلیخ
▬    او در تبیین ماهیت ایمان به راه دیگران نمی‌رود، بلکه ایمان را یک «وضعیت» می‌شمرد، وضعیتی مرکب از: دغدغه مهم‌ترین چیز زندگی را داشتن و فراگرفته شدن از سوی امری به عنوان مهم‌ترین چیز زندگی. یکی دیگر از مشخصه‌های ایمان، که در تبیین تیلیخ به صورت تنزیهی بیان می‌شود، این است که «ایمان نه یک کارکرد از کارکردهای ذهن است و نه از چنین مقوله‌ای برگرفته می‌شود»، بلکه ایمان عمل محوری یا فعالیت کل شخصیت انسان است. تیلیخ این قید را به منظور احتراز از نگاه به ایمان به مثابه یکی از کارکردهای تشکیل‌دهنده کل شخصیت آدمی مطرح می‌کند. عمل اصلی و محوری بودن ایمان بدان معناست که «در مرکز فعالیت‌های حیاتی زندگی شخصی انسان قرار می‌گیرد و شامل همه عناصر زندگی او می‌شود»; یعنی، «برخاسته از بخش خاص یا کارکرد خاصی از کل وجود آدمی نیست»، بلکه اصلی‌ترین عمل ذهن است. به عبارت روشن‌تر، ایمان برایند همه فعالیت‌های آدمی، یا نقطه پرگار تمام تکاپوهای او است.

░▒▓ سه تحریف از معنای ایمان
▬    تیلیخ «اصلی و محوری بودن ایمان» را نقطه اتکایی برای برملا ساختن تحریف‌هایی که از ایمان شده است قرار می‌دهد. او معتقد است تعبیر و تفسیرهای تحریف آمیز از ایمان، خاصه در عصر علم، سبب بیگانگی بسیاری از مردم از دین گشته است. تحریف ایمان، از نظر او، درست وقتی اتفاق می‌افتد که یکی از کارکردهای تشکیل‌دهنده کل شخصیت، تقریباً، یا کاملاً، با ایمان یکی گرفته شود. تیلیخ سه تحریف از معنای ایمان را که در طول تاریخ دین صورت گرفته است، یادآور می‌شود:

▓ ۱. تحریف روشنفکرانه معنای ایمان
▬    در این تفسیر، ایمان با عقیده خلط می‌شود. «باور داشتن» از دو مقوله خارج نیست: یا یک تصدیق علمی است، که الزاماً بر استدلال کافی نیز مبتنی نیست، یا اعتماد (تعبد) بر یک حجت قدسی است. در هر صورت به ساحت معرفت نظری تعلق دارد، چه به اتکای علم بی‌واسطه یا شاهد ماقبل تجربی یا شاهد تجربی به وجود آمده باشد، و چه به اتکای حجت‌هایی که خود متکی به شواهد مستقیم یا غیرمستقیم اند؛ اما، ایمان چنین نیست، بلکه با تمام وجود شرکت جستن در موضوع واپسین دغدغه خویش است. مراد از موضوع واپسین دغدغه، محتوا و مصداق شخصی از آن است که هر کس برای خود در نظر دارد. این معنای تحریف شده از ایمان (از نظر تیلیخ)، ایمان را گونه‌ای از دانش می‌شمرد که بر دلایل و مدارک دارای ارزش کم‌تر تکیه می‌کند، ولی، در عوض، با حجیت دینی حمایت می‌شود; حال آن که ایمان اصولاً امور متعلق به دانش تجربی یا ماقبل تجربی را، چه در گذشته و چه در جهان امروز، نفی یا اثبات نمی‌کند. این نه بدان معناست که ایمان حاوی هیچ قطعیتی نیست، بلکه قطعیت و اطمینان ایمان متمایز از قطعیت علمی است. تیلیخ به دو قسم قطعیت اعتقاد دارد: ۱. قطعیت وجودی، به این معنا که انسان با تمام وجودش در امری درگیر شود، نه فقط به نحو انتزاعی و ذهنی ۲. قطعیت نظری. تیلیخ قطعیت ایمان را از نوع اول می‌داند، نه دوم تا به دانش یا باوری با درجه بیشتر احتمال صحت تأویل شود.

▓ ۲. تحریف معنای ایمان با داوطلبانه انگاری آن
▬    در این تفسیر تحریف شده از ایمان، نارسایی دلایل ایمان به عنوان یک فعل علمی، با کمک «اراده مؤمن به این که معتقد باشد»، جبران شده و سر و صورت پیدا می‌کند. برای مثال، آموزه «تجسد» گر چه ممکن است مستند به استدلال کافی نباشد، اما، یک مسیحی می‌خواهد که آن را باور کند و می‌کند، اما، تیلیخ این را نمی‌پذیرد. از نظر او بدیهی است که اراده تولید ایمان نمی‌کند، بلکه ایمان به مثابه واپسین دغدغه از پیش به مؤمن اعطا شده است. اشکال اصلی تفسیر یاد شده، علمی انگاشتن عمل ایمان است، عمل علمی ناقصی که با فعل ارادی کامل می‌شود. تیلیخ، در جایی، فلاسفه و دانشمندان را از این دو قسم تحریف در معنای ایمان بر حذر می‌دارد و متکلمان و ارباب کلیسا را مسؤول می‌شمرد.

▓ ۳. تحریف ایمان با احساسی انگاری آن
▬    در این تفسیر، ایمان را امری شخصی و خصوصی معرفی می‌کنند که انعکاسی است از احساسات هر فرد. این رویکرد در اثر مشکلاتی که در تفسیر ایمان به عنوان موضوع عقل، یا موضوع اراده، یا موضوع دوجانبه هر دو، بروز می‌کرد پدید آمده است. البته، در عمل ایمان به مثابه «عمل همه وجود آدمی»، احساس نقش مهمی ایفا می‌کند، و، حتی، خود همین «احساس» خواندن ایمان، به وجهی، حاکی از درگیری همه ابعاد وجودی شخص در مسأله است;، اما، دین فقط یک احساس شخصی نیست، به گونه‌ای که هیچ ادعایی در خصوص حقیقت نداشته باشد و در حوزه فرهنگ، علم، تاریخ، روان‌شناسی و سیاست رقابتی نجوید. ایمان واپسین دغدغه انسان است، و به خاطر همین دغدغه نهایی و تعهد بدان دعوی حقیقت دارد. تیلیخ ایمان را عمل همه وجود شخص یا «عمل شخصیت فراگیر او» می‌داند، لذا، معتقد است هر سه عنصر عقل (ادراک و معرفت و پذیرش)، احساس (جذبه و شور و تسلیم) و اراده (سرسپاری و عمل و اطاعت) را با هم در خود دارد. او چنین می‌انگارد که انفراد هر کدام از این عوامل مخل به ایمان است و به نوعی امپراتورسالاری می‌گراید که می‌خواهد بقیه عوامل را به مهار خویش در آورد. تسلیم صرفاً احساسی بدون پذیرش عقلی و بدون اطاعت و سرسپاری عملی کاری اساسی نیست، و بیشتر قاهرانه است تا شاعرانه و از روی اراده. همین طور، پذیرش عقلی بدون مشارکت احساسی در دین آن را به یک فعل ادراکی غیرشخصی تأویل می‌برد. و هم‌چنین، اطاعت و سرسپاری و اراده بدون پذیرش عقلی و بدون احساس به بردگی و بی‌هویتی می‌انجامد.

░▒▓ رابطه ایمان و شک از نظر تیلیخ
▬    دیدیم که تیلیخ ایمان را، از یک سو، «عمل شخصیت انسانی» و «عمل محوری و فراگیر» تلقی می‌کند و از سوی دیگر، آن را، به وجهی، غیر خودآگاه و غیرارادی می‌شمرد. ایمان، از این حیث، «عمل موجود متناهی است، اما، نه مستقلاً، بلکه در پی فراگرفته شدن از سوی نامتناهی». «عمل ایمان شامل دو بخش است: ۱. فرا گرفته شدن از سوی نامتناهی (به این که واپسین دغدغه ما شود) ۲. روی آوردن متناهی به نامتناهی». بنا بر این، عمل ایمان مشارکتی است میان امر متناهی با امر نامتناهی;از این رو، عملی است که از یک سو محدودیت‌های کار فاعل متناهی را داراست (مثل عدم اطمینان و خطر کردن)، و از سوی دیگر، خصوصیات عمل فاعل نامتناهی را. «در عمل ایمان، که از سوی متناهی صورت می‌گیرد و محدود به همه محدودیت‌های این سنخ فاعل است، نامتناهی فراسوی محدودیت‌های عمل متناهی مشارکت می‌کند». این آبشخور دوگانه درخت ایمان، در تفکر تیلیخ، ثمره‌ای دوگانه به بار می‌آورد. ایمان تیلیخ از یک حیث یقینی، و از حیث دیگر غیریقینی است; از این حیث که مؤمن «امر قدسی» را تجربه می‌کند (یعنی از سوی امری نامتناهی به عنوان «مهم‌ترین چیز» فرا گرفته می‌شود) یقینی است، اما، از آن حیث که موجود متناهی امر نامتناهی (متعلق ایمان) را درک می‌کند غیریقینی خواهد بود. بنا بر این، ایمان شامل دو عنصر است: ۱. آگاهی بی‌واسطه‌ای که یقین بخش است ۲. عدم یقین، یا شک. «آنچه یقینی است خود همین نهایی و واپسین بودن و شوق و هیجان بی‌پایان است» که بی‌واسطه و به نحو حضوری درک می‌کنیم چیزی باید وجهه تمام همت ما و غایت همه زندگی ما باشد، و احساس می‌کنیم شور و شوق وافری نسبت به آن داریم. «درک این حقیقت، مثل ادراک خودمان از خودمان، مافوق شک و تردید است.» اصلاً این خود ما هستیم در مقام استعلای خویش. و آن‌چه عاری از یقین یاد شده است محتوا و متعلق دلبستگی واپسین ماست، که یقین نداریم باید ملت باشد، یا رفاه و خوشبختی، یا آلهه ای، یا که «خدای کتاب مقدس». این را نمی‌توان بی‌واسطه وجدان کرد و پذیرش هر کدام از این امور به عنوان واپسین دلبستگی یا وجهه همت یا غایت زندگی، خطر کردن است و در نتیجه، مستلزم عمل شجاعانه; مبادا آن‌چه را غایت زندگی و واپسین دلبستگی خود قرار داده‌ایم غایتی بدوی، فانی و گذرا بوده باشد. در نظر تیلیخ، عنصر شجاعت در ایمان نقش مهمی ایفا می‌کند. او بعدها بیشتر بدان می‌پردازد. اکنون، به طور طبیعی، این سؤال در ذهن نقش می‌بندد که آیا می‌توان اطمینان یافت که آن‌چه مرا به عنوان واپسین دغدغه زندگی فرا گرفته است، حقیقتاً شایسته این عنوان هست یا نه؟ که اگر می‌توان، پس، چرا عاقلانه عمل نکنیم و تا حصول اطمینان از حقیقی بودن واپسین دغدغه خویش از خطر کردن نپرهیزیم؟ و اگر نه، چرا؟ و چه چیزی ما را مجبور به خطر کردن می‌سازد؟ ظاهراً، تیلیخ حصول چنان علم و اطمینانی را جزء دست نایافتنی ایمان می‌داند، و از این رو، پاسخ او به قسمت اول سؤال منفی است، اما، در این باره که چه چیزی ما را به خطر کردن وامی‌دارد، شاید در مجموع، بتوان از او پاسخ گرفت که «کششی مرموز از جانب امر نامتناهی»، و خود همین یقین به این که چیزی هست که باید واپسین غایت زندگی باشد، و بالاخره، اشتیاق ذاتی انسان به استعلا این‌ها حقایقی هستند که ما را وامی‌دارند تا، به رغم تردیدی که داریم، دست به عمل ایمان بیازیم و آن‌چه را از سوی آن فرا گرفته شده‌ایم، واپسین دغدغه، عالی‌ترین هدف و محور همه تکاپوهای خویش قرار دهیم.

░▒▓ ماهیت شک نهفته در ایمان
▬    تیلیخ همان طور که از ایمان تفسیر خاصی به دست داده است، از شک نیز، در این بحث، نوع خاصی را منظور می‌دارد و بدیهی است عدم توضیح دقیق آن موجب سردرگمی مخاطب او خواهد شد. از این رو، ابتدا سه نوع شک بر می‌شمرد و فقط یکی از آن‌ها را سازگار با ایمان و، بلکه از عناصر ذاتی ایمان می‌داند.

░▒▓ اقسام شک از دیدگاه تیلیخ
▓ الف. شک روش شناختی
▬    این نوع شک دستمایه پژوهش علمی است؛ هیچ فرضیه علمی نمی‌یابیم که فارغ از آن باشد، و هیچ متاله راست باوری نیز نیست که حقانیت آن را در علوم تجربی مورد انکار قرار دهد. این نوع شک، شک در واقعیت‌ها یا نتایج است. در فن آوری و صنعت، برای آن که بتوانند فرضیه‌ها را به کار بندند، با نوعی یقین مصلحت اندیشانه، از این شک در می‌گذرند. این قسم شک خصیصه اولی هر نظریه است.

▓ ب. شک شکاکانه
▬    این نوع شک، در حقیقت، موضع عامی است در قبال هر اعتقاد انسانی، چه تجارب حسی و چه اعتقادات دینی. شک شکاکانه واقعی هرگز صورت حکم به خود نمی‌گیرد، این شک رهیافتی است که هرگونه یقینی را مردود می‌شمرد. تیلیخ در قبال این نوع شک موضع می‌گیرد و آن را بد عاقبت دانسته، تداومش را با دلبستگی ذاتی انسان به «حقیقت» ناسازگار می‌بیند. البته، در عین حال، برای آن کارکرد بیدارگری و رهایی بخشی قائل است، ولی، عقیده دارد که این شک می‌تواند از بسط شخصیت محوری انسان جلوگیری کند. انسان شکاک نیز به کلی فاقد ایمان و حساسیت نسبت به غایت زندگی و حقیقت نیست، چرا که، همین بدبینی به هر حقیقتی نشانه اهمیت حقیقت نزد او است، هر چند ایمان آدمی، با وجود این شک، ایمانی فاقد محتوای خاص و بدون متعلق است.

▓ ج. شک وجودی
▬    این، شکی است که در هر خطر کردن وجود دارد؛ تردیدی است که شخص دلبسته به امر به غایت مهم در خود احساس می‌کند. نه شک روش‌شناختی دانشمند است و نه شک شکاکانه، که یک موضع فلسفی باشد، بلکه نفس آگاهی از عدم ایمنی است که در هر حقیقت وجودی حضور دارد. ظاهراً، مراد تیلیخ از «امر وجودی» هر امری است که مربوط به ساحت عمل و مجاهده یک موجود متناهی باشد و به تعبیر دیگر، این جهانی و همه روزه زندگی بشر باشد، در مقابل، اموری که صرفاً نظری، ماهوی و انتزاعی هستند. شجاعتی که لازمه ایمان و از عناصر آن است آن عدم ایمنی را می‌پذیرد. این شک البته، با ایمان سازگار و، بلکه از عناصر ذاتی ایمان است و پویایی ایمان بدان بسته است. تیلیخ تأکید دارد که شک فقط در فهم ایمان به مثابه واپسین دلبستگی و غایت زندگی لازمه ایمان به شمار می‌رود، نه در ایمان به مفهوم اعتقاد به صدق چیزی.

░▒▓ نقش شک در پویایی ایمان
▬    در دید تیلیخ، شک، حالتی نیست که گاهی عارض ایمان شود، بلکه یک ویژگی ساختاری برای ایمان است. تحلیل ساختار یک پدیده غیر از بیان حالتی از آن است، و خلط میان این دو، سبب بدفهمی‌های بسیار می‌شود. از نظر تیلیخ، شک از ذاتی‌ات ایمان است که بدون آن اصلاً ایمان ایمان نیست. «بدون یک کشش ناخواسته ذاتی و تصدیق شجاعانه در حالت دلبستگی واپسین به چیزی، ایمان وجود ندارد».
▬    فرق میان ایمان و بداهت بی‌واسطه منطقی یا مفهومی این است که در ایمان شک به عنوان عنصری ساختاری، و نه یک حالت دائمی یا گذرا، حضور دارد و البته، فقط گاهی بروز می‌کند. ظهور شک به معنای نفی ایمان نیست، بلکه ظهور و بروز چیزی است که همواره در عمل ایمان بوده است و خواهد بود. شک جدی مؤید ایمان است و از جدی بودن دغدغه شخص نسبت به غایت و معنای زندگی حکایت می‌کند، که این خود خصیصه اولی ایمان است. تیلیخ معتقد است کشیشان (متصدیان امور دینی جامعه) باید شک وجودی را در خصوص پیام کلیسای خود (مدعای دینی خود) تجربه کنند. به نظر او معیار قضاوت آن‌ها درباره ایمان خود میزان واپسینی دلبستگی آن‌ها نسبت به محتوای ایمان خویش و جدی بودن شک آن‌ها است. تیلیخ در جایی ایمان را تنش مستمر میان خود و شک درونی خویش توصیف کرده است و در عین حال، بنای ایمان را بر هدم شک متوقف نمی‌بیند. در نگاه او، ایمان به رغم «نه» ی شک می‌گوید: «آری»، ولی، نه «نه»ی شک را می‌زداید و نه ناآرامی آن را; ایمان راستین قلعه‌ای ایمن از شک نمی‌سازد، بلکه «نه»ی شک و ناآرامی ناشی از عدم اطمینان را در خود می‌پذیرد. چنین ایمانی لزومی ندارد از تحقیق آزادانه درباره واقعیت اعلا بهراسد.

░▒▓ شجاعت ایمان
▬    تیلیخ، همان گونه که شک را عنصر درونی و ذاتی ایمان بر می‌شمرد، عنصر لازم دیگری را نیز در ایمان شناسایی و بر آن تأکید می‌کند. عنصر «شجاعت» در ایمان همان عاملی است که سبب می‌شود تا مؤمن بعد غیریقینی ایمان را بپذیرد. تیلیخ ایمان را از یک حیث یقینی و از حیث دیگر غیریقینی می‌داند: از آن حیث که فرا گرفته شدن از سوی امری قدسی را تجربه می‌کند یقینی است، و از آن حیث که موجود متناهی نامتناهی متعلق ایمان خود را درک می‌کند غیریقینی خواهد بود. «شجاعت» پذیرش عدم یقین موجود در ایمان است. پویایی ایمان هنگامی بروز می‌کند که انسان در مقام شجاعت آمیز عدم اطمینان قرار گیرد. شجاعت در ایمان مفهومی وسیع‌تر از مفهوم متداول خود را برای تیلیخ افاده می‌کند. او شجاعت ایمان را «تصدیق متهورانه وجود خود به رغم عوامل عدمی که ذاتی هر موجود متناهی است» تعریف می‌کند و در جایی دیگر، بر عوامل و شرایطی که می‌خواهد با تثبیت خود جلوی ما را بگیرد انگشت می‌نهد و شجاعت ایمان را تکیه و اعتماد به خود در برابر این عوامل می‌داند. همواره در کنار شجاعت در ایمان امکان شکست نیز حاضر است. خطر کردن لازمه لاینفک ایمان به شمار می‌رود. خطر در حفظ دلبستگی واپسین تا به آخر و در این است که مبادا این مهم‌ترین دغدغه حقیقتاً مهم‌ترین دغدغه من نباشد و روزی از آن دست بکشم. این تردید همیشه همراه شجاعت در ایمان باقی می‌ماند. تردید، اما، نه در تجربه قدسی فرا گرفته شدن از سوی نامتناهی، بلکه در این است که آیا این دغدغه به حق بر مسند آخرین و والاترین و مهم‌ترین دغدغه زندگی من نشسته است؟ و چون این حقیقت را نمی‌توان بی‌واسطه وجدان کرد، پذیرش آن، با وجودی که به شدت ما را فرا گرفته و به خود می‌خواند، یک ریسک و مستلزم شجاعت است. خطر ایمان بزرگ‌ترین خطری است که انسان می‌تواند بکند، زیرا، اگر خلاف آن ثابت شود، در حقیقت، انسان خودش و حقانیتش را به چیزی وانهاده که ارزش آن را نداشته است؛ انسان مدار و محور خویش را از دست می‌دهد بدون آن که شانسی برای حصول مجدد آن داشته باشد، اما، خطر نه به لحاظ از دست دادن دغدغه نهایی است، چرا که، «در شکست ایمان یک خدا ناپدید می‌شود، اما، الوهیت می‌ماند»، بلکه به لحاظ اعتقاد به این است که فلان چیز مصداق حقیقی دغدغه نهایی ماست. و ایمان مستلزم تصدیق چیزی مشخص به عنوان غایت زندگی است، پس، همواره مستلزم شجاعت است. تنها نقطه بی‌خطر که موضوع آگاهی بی‌واسطه و یقین ماست، واقع شدن ما در میان تناهی ولایتناهی بالقوه خویش است، یعنی، همه می‌دانیم که یقیناً متناهی هستیم و یقیناً به نامتناهی گرایش داریم، اما، این که آن نامتناهی که باید غایت زندگی ما قرار گیرد کدام است هیچ گاه به حد یقین نمی‌رسد.

░▒▓ رابطه ایمان و عقل
▬    تیلیخ معتقد است اگر ایمان را «مهم‌ترین دغدغه زندگی را داشتن» معنا کنیم، میان عقل و ایمان نزاعی نخواهد بود. در توضیح این مدعا، برای عقل دو معنای کاربردی ذکر می‌کند: ۱. عقل فنی ۲. عقل به معنای ساختار معنادار ذهن و واقعیت. عقل فنی جنبه آلی دارد و ایمان (به عنوان محور فعالیت‌های انسانی) کاربرد این عقل را جهت می‌دهد. و، اما، عقل به معنای دوم نیز خصیصه انسانیت است و ایمان اگر با آن مخالفت کند، انسان را از انسانیت تهی خواسته است. این خصیصه انسانی در ایمان پذیرفته می‌شود، چرا که، ایمان فرا گرفته شدن از سوی امری نامتناهی و پذیرش شجاعانه آن، به رغم تردید وجودی نسبت به سرانجام، کار، است. پذیرش این تردید وجودی، آن هم به عنوان عنصری ضروری در تحقق حالت ایمان، در حقیقت، پذیرش عقل و ساختار ذهن و واقعیت، در والاترین جایگاه خود است.
مأخذ:tahoor
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.