دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ دیالکتیک کامل زندگی اجتماعی از نظر پیتر برگر و توماس لوکمان، در سهگانه «جامعه فراوردهای است انسانی. جامعه واقعیتی است عینی. انسان فراوردهای است اجتماعی» تصریح شده است.
☱ ... و این دیالکتیک، تنها با انتقال دنیای اجتماعی به نسلی جدید در کلیتش به ظهور میرسد. «معنی اصلی نهادها از راه حافظه برای نسل بعد حاصل نمیشود. بنا بر این، لازم میآید که این معنی با فرمولهای توجیهکننده مختلفی برایشان تفسیر گردد. باید از لحاظ نظم نهادی، همساز و جامع باشند». پس، دنیای نهادی نیازمند مشروعیتبخشی (legitimation؛ برگرفته از leg- به معنای lex یا law، به معنای برآمده از قانون و قاعده نمودن) یا توجیهگری است.
☱ و مکانیسم اصلی برای توجیهگری، تبدیل توجیه عمل در قامت یک داستان همساز و جامع است. این داستان باید برای همه کودکان گفته شود. نتیجه آن که متناسب با گسترش نظم نهادی، سایبانی (canopy) از توجیهگریهایی پدید میآید که حفاظی از تعبیرهای شناختی (cognitive) و هنجاری (normative) روی آن را میپوشاند.
░▒▓
☱ همراه با تاریخیشدن (historicization)، عینیت یافتن (historicization) و مشروعیتبخشی (legitimation) نهادها، بسط ساز و کارهای کنترل اجتماعی (social controls) نیز ضروری است، تا انتقال دنیای اجتماعی به نسل جدید با موفقیت صورت گیرد.
☱ به عبارت دیگر، «باید پیوسته تقدم تعریفهای نهادی موقعیتها، بر وسوسههای فردی در تعریف مجدد رعایت شود». کودکان باید «نحوۀ رفتار را بیاموزند» و وقتی که آموختند، باید «در مسیر آن باقی بمانند».
☱ در صورت موفقیت و کمال در دیالکتیک اجتماعی، اکثر اوقات، رفتار در مسیرهای از پیش تعیین شده «خودبهخود» (spontaneously) روی میدهد. این برداشت محافظهکارانه از دیالکتیک کامل اجتماعی، مآلاً به این معناست که هر چه رفتارها بیمعناتر، نهادیتر، و در نتیجه قابل پیشبینیتر خواهد بود.
☱ ولی در واقع، انتقال نهادها از یک نسل به نسل دیگر روند همواری نیست و دشواریهایی فراروی آن هست. علاوه بر وسوسههای فردی که عاملی در مقابل استقرار نهادهاست، عوامل دیگری نیز در کار است که دگرگونی اجتماعی را توجیه میکند.
☱ انتقال نهاد در طول زمان، علاوه بر آن که میتواند باعث استعلای بیشتر آن شود، امکان انحراف را از آنها نیز میافزاید. وقتی نهادها به واقعیتهایی تبدیل شوند که پیوندشان را از زمینه ارتباطی اصلی خود در فرایندهای اجتماعی مشخصی که از آنها پدید آمدهاند گسیخته باشند، انحراف از آنها محتملتر میشود.
☱ یک عامل دیگر دشواریآفرین در انتقال نسلی نهادها، ناسازگاری درونی خود نهادهاست. «هیچ دلیل ”مقدم بر تجربه“ (a priori reason) برای این فرض وجود ندارد که این فرآیندها از حیث کارکرد لزوماً با هم ارتباط داشته باشند، چه رسد به این که آنها را بالضروره دستگاه متفق کارکردی ('hang together' functionally) تصور کنیم».
☱ پس، در مجموع، «وسوسههای فردی»، «گسیختن نهادها از زمینۀ موجدهشان»، و «ناسازگاری کارکردی نهادها»، امکان انحراف از نهادها را میافزاید، ولی مکانیسمهای «کنترل اجتماعی» و «مشروعیتبخشی»، به علاوه کوشش تأملی فرد برای تدارک یک «چهارچوب زندگینامهای یکدست» (consistent biographical framework) در جهت مقابل میکوشند نهادها را حفظ کنند. سه عامل در مقابل سه عامل این دیالکتیک را پیش میبرد و توازن میان ایستایی و پویایی اجتماعی را رقم میزنند.
☱ راجع به این عامل اخیر، یعنی موضوع «چهارچوب زندگینامهای یکدست»، شرحی لازم است. فرد، همچنان که درباره لحظههای متوالی تجربهاش میاندیشد، میکوشد که معانی آنها را یکدست کند.
☱ در دقت به اظهار نظرهایی که شخص راجع به منطق نهادها میکند، معلوم میشود که «این منطق نه در بطن نهادها و نه در کیفیت کارهای ظاهری آنها، بلکه در نحوه پرداختن به تفکر درباره آنها قرار دارد».
☱ آنچه مصالح اصلی دادن یک سیر منطقی به چهارچوب زندگینامهای فرد است، «زبان» است. «تحمیل اصلی منطق بر دنیای عینیت یافته اجتماعی از طریق زبان صورت میپذیرد». منطقی که با زبان، به نظام نهادی منتسب میشود جزء اندوخته دانش موجود در جامعه است. بدین ترتیب، چهارچوب زندگینامهای فردی با نهادهای جمعی همساز میشود. «افراد در بافت و زمینه تاریخچه زندگی شخصی خود کنشهای نهادی شده جداگانهای انجام میدهند. نه به عنوان رویدادهای مجزا، بلکه در جهانی که از لحاظ ذهنی با معنی است، به منزله اجزائی به هم پیوسته تلقی میشوند. جهانی که معانیاش نه مختص به یک فرد، بلکه مشترک با جامعه است».
░▒▓
☱ «اگر یکپارچگی یک نظام نهادی را بتوان بر حسب معرفتی که اعضای آن نظام از یکپارچگی دارند فهمید، این نتیجه به دست میآید که تحلیل اینگونه معرفت برای تحلیل نظم نهادی مورد بحث ضروری خواهد بود».
☱ البته واضح است که وقتی از معرفت سخن میگوییم، منظور صرفاً دانش نظری یا تجربی سیستماتیک نیست، بلکه کل نهادها و «دانش مردمی» (ethnology) است که البته شامل معرفت سیستماتیک هم میشود. این معرفت، به معنای «درک واقعیت اجتماعی + ایجاد واقعیت اجتماعی + درونیسازی واقعیت اجتماعی» است. «این معرفت، از لحاظ اجتماعی «به عنوان» معرفت یعنی، به منزله مجموعهای از حقایق کلی معتبر درباره واقعیت، عینیت خارجی دارد». معرفت، در این معنی، در بطن دیالکتیک بنیادی جامعه قرار دارد، ... یعنی، آن را به صورت موضوعهایی جلوهگر میسازد ... که به مثابه واقعیت شناخته میشوند؛ در جریان اجتماعی شدن، بار دیگر به عنوان حقیقت عینی معتبر به صورت درونی در میآید».
مآخذ:...
هو العلیم