فیلوجامعه‌شناسی

توسعه اخلاقی؟

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد حاجی‌حیدری


در ”راهبرد یاس“، ش.21، بهار 1389، صص.39-26.

راهبرد ياس: جناب آقاي دكتر حاجي‌حيدري! حضرتعالي چه نظري در مقوله اخلاق و توسعه داريد؟
دكتر حامد حاجي‌حيدري: احتمالاً اين نقدها بر نظرات آقاي دكتر ناظمي ناظر به اين مطلب است كه ضابطه ایشان در تعريف رفتار اخلاقي، كافي نيست؛ توسعه فقط “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه” نیست. اینکه تعریف کلاسیک حرکت در یونان است، اما توسعه(Development) به معنای حرکت “مطلوب” است؛ یعنی “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه در جهت مطلوب”.
      بنابراین، در همان تلقی غربی هم، این مفهوم از بدو تأسیسش نمی‌توانست از موضع‌گیری اخلاقی تهی باشد(حتی از یک نوع اخلاق جرمی بنتامی)، گو اینکه ممکن است که آن موضع‌گیری اخلاقی از دیدگاه ما شرقی‌ها یا مسلمین، مبتذل، ساده‌نگر، یا ناقص و نارسا باشد. فلسفه در غرب مدرن، هیچ گاه از یک موضع‌گیری اخلاقی(هر چند غلط) تهی نبوده است. مثلاً ضابطه كانت در مورد اخلاق را در نظر بگیرید؛ كانت معتقد است که كاري اخلاقي است كه با اصل جهانشمولیت1 سازگار باشد. این ضابطه معمولاً با یک ضابطه نزد ادیان شریف ابراهیمی که می‌گویند “آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم مپسند” بسیار نزدیک قلمداد می‌شود(اصل انصاف که یکی از نتایج اصل جهانشمولیت است). چگونه می‌توان گفتمان فلسفی مدرنیت که بسیار مرهون کانت است را از ملاحظات اخلاقی در مورد جامعه و انسان مبرا دانست؟
      در اين نحو مباحثی که این روزها در پی طرح مبحث علوم انسانی اسلامی و بومی مطرح می‌شوند، گفتار در مورد غرب، معمولاً شامل اظهارنظرهای نادقیق و نامستند در مورد غرب می‌شود و کل غرب را به یک چوب می‌رانند. برای جان بخشیدن به علوم اسلامی نیازی به ایجاد یک تصویر غیرواقعی، و زیادی نحیف و پَست از غرب نیست. ادعای حکمت اسلامی در مورد حقیقت، بسیار سترگ‌تر و نیرومندتر از آن است که نیاز باشد تا برای تثبیت آن، به این نحو روش‌ها متشبث شویم. حکمت اسلامی توش و توان آن را دارد که در آغاز هزاره، کل میراث غرب را در عین محترم شمردن، پشت سر بگذارد، و نیازی به این طور صحنه‌آرایی‌های مصنوعی از غرب برای ظفرمند نشان دادن آن نیست.
      اینجا مایلم در مورد یک موضوع هشدار دهم. سال گذشته، حضرت آیت‌ا… خامنه‌ای در مورد علوم انسانی اسلامی اعلام ضرورت فرمودند(البته قبلاً نیز چنین نظری داشتند). دکتر سعید حجاریان نیز در مصاحبه مهرماه خود کوشیدند، این ایده را اینطور تعبیر کنند که تمام علوم انسانی غربی باید دور ریخته شوند. این در حالیست که شخص آیت‌ا... خامنه‌ای، سه ماه قبل از سخنرانی راجع به علوم انسانی اسلامی، خطاب به دانشجویان همدانی، به اتخاذ وجوه مثبت علم غربی تأکید فرمودند.
      من احساس می‌کنم که نیرهایی که جناب دکتر سعید حجاریان نمونه‌ای از آنهاست، خواسته یا ناخواسته، دارند این ایده را منحرف می‌کنند و به یک “سروشیسم جدید” تبدیل می‌کنند. آنها از ادعای تمایز اصولی هر چه غربی است، از هر چه شرقی است، نهایتاً به یک “نسبیت‌گرایی منطقه‌ای” جدید خواهند رسید. امروز تنها می‌گویند که آنچه غربی است به درد شرقی‌ها نمی‌خورند، و دو روز بعد مجبورند بگویند که آنچه شرقی است هم به درد غربی‌ها نمی‌خورد. پس، عیسی به دین خود و محمد نیز به دین خود!
      اینجور نپختگی‌ها هر سازمان فکری را از نَفَس می‌اندازد. برداشت من از فرمایشات آیت‌ا… خامنه‌ای این نبود. اینکه ما احتیاج به یک علم اسلامی داریم، واضح است، در عین حال، نباید نافی «اطلبوا العلم ولو بالصین» یا گفتار خود آیت‌ا… با دانشجویان همدانی تفسیر شود. علم اسلامی، مانند تمدن اسلامی ادعای جهانی دارد، و نمی‌توان گفت که چنین علمی نمی‌تواند یافته‌ها و دستاوردهای نوابغ بشری را در خود هضم کند و سره و ناسره را در آنها تشخیص دهد، و نقاط قوت آنها را جذب نماید.
      به نظر می‌رسد که پشت این قضیه انگیزه‌های عمدتاً ساده و تقلیل‌گرایانه، گاه ناپخته، یا بعضاً کثیفی نهفته باشد که من در مورد این آخری بسیار نگرانم و مایلم اینجا با دوستان که قطعاً انگیزه‌های خیری دارند، نسبت به این موضوع درد دل کنم و ذهن درخشان آنها را در این زمینه فعال کنم. عده‌ای که از ابتدای انقلاب بودجه گرفتند تا علوم اسلامی ایجاد کنند و تا امروز تقریباً هیچ کاری نکرده‌اند(به نسبت بودجه‌ای که بلعیدند)، اکنون نیز می‌گویند: “هر چه از غرب می‌آید اخ است، به ما پول بدهید تا بومی آن را درست کنیم!”.
     ...ادامه...ادامه مطلب←

چیزی که در اظهار نظرهایی که در این میزگرد در مورد غرب می‌شود موج می‌زند، نوعی گرایش بسیار ساده و بسیط از غرب است که حس می‌کنم که زیر سایه انگیزه “زود به نتیجه رسیدن” اتفاق می‌افتد. در این نوع سخنان، گاه تصور می‌شود که متفکران مدرن غربی از حداقلی از شعور نیز برخوردار نبوده‌اند. هنگامي كه از غرب صحبت مي‌شود، نامستند است. غرب اينقدر هم پَست نيست. اگر به غرب مطلبي اسناد داده مي‌شود، بايد سند آن ذكر شود. مثلاً به جملاتي از ديويد آلن كراكر(پایه‌گذار انجمن جهانی “فلسفه اخلاق توسعه” در سال 1994) دقت کنید: «چه اتفاقي بايد در جهان سوم بيفتد؟ چه اهدافي را بايد ممالك فقير تعقيب كنند؟ چه چيزهايي بايد اهداف بنيادي آنها را در زمينه‌هاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي تشكيل دهد؟ آيا همچنان مي‌توانيم از اصطلاح توسعه به جاي مفاهيمي مانند پيشرفت، تحول، آزادسازي يا انقلاب استفاده كنيم؟ اگر بايد همچنان از موضوع توسعه سخن بگوييم چگونه بايد آن را تعريف كنيم؟ مفهوم توسعه به لحاظ اخلاقي بايد مثبت، منفي يا خنثي باشد؟ مفهوم توسعه، مفهومي توصيفي است يا دستوري و هنجاري؟».
      چگونه می‌گوییم غرب به توسعه به عنوان یک «پروژه نااخلاقی» نگاه می‌کند؟ این سؤالات، همان سؤالات برحقی نیست که در گفتگوهای این میزگرد تاکنون مطرح شدند؟ آیا سؤال آخر كراكر، مسأله اصلي ما نیست؟ كراكر مي‌پرسد: «چگونه بايد منافع و نتايج توسعه، توزيع شود؟» كراكر يك امريكايي است كه مي‌پرسد چگونه بايد نتايج توسعه را در همه دنيا توزيع كرد؟ آیا کراکر خودخواه است؟ آيا كسي كه اين سؤال را مي‌پرسد فقط به فكر خودش است؟ کراکر ادامه می‌دهد: «چه مباحث اخلاقي يا مباحث ارزشي در زمينه سياست‌ها و كاربست‌هاي توسعه وجود دارد؟ چگونه بايد آنها را حل كرد؟ چه مسئوليت‌هاي اخلاقي اگر وجود دارد، متوجه كشورها، مناطق و طبقات ثروتمند در قبال كشورها، مناطق و طبقات فقير وجود دارد؟ چه كساني حق دارند در مورد پاسخ اين پرسش‌ها تصميم بگيرند؟”
      نبايد غرب را كاريكاتوريزه كنيم و کل آن را به یک چوب برانیم، چون اگر چنین کنیم، ديگر نمي‌توانيم از آن چيزي ياد بگيريم؛ یادمان باشد که ما از جانب رسول خدا مأموریت داریم که از چین سده ششم و هفتم میلادی(عصر پیامبر اکرم) که ملحد بود، چیز یاد بگیریم؛ غرب که جای خود دارد. اگر كل غرب يعني سه حوزه فكر فرانسوي، آلماني و انگليسي را يك كاسه كنيم و آن را به چيزي تقليل دهيم كه ما بازاء مشخص ندارد، كار پسنديده‌اي نيست، حتي ماكياولي هم كه بسيار مورد انتقاد شماست، اينقدر لجن نبوده. او يكي از خردهاي بزرگ بشريت بوده است. به سادگي نمي‌توان اين افراد را به کاریکاتورهای نادان تقليل داد.
      پس از ذکر این تذکر روش‌شناختی، به سؤال اول شما که پرسیدید مفهوم اخلاق توسعه و توسعه‌ي اخلاقي چیست می‌پردازم؛ استعمال لفظ «توسعه اخلاقی» ابهامی را به ذهن متبادر می‌کند كه آيا «توسعه» هيچ محتواي اخلاقي ندارد كه ما ناچار شويم يك پسوند اخلاقي هم به آن اضافه كنيم و بگوییم «توسعه اخلاقی»؟ توسعه آن طور که جناب دکتر ناظمی فرمودند، فقط «بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه» نيست؛ اين تعريف، را از زمان حکمای يوناني در مورد حركت داشته‌ايم. حركت يعني بالفعل شدن امور بالقوه؛ يعني تغيير. توسعه، چيزي بيشتر از تغيير است؛ توسعه تغييري است كه «مطلوب» باشد، یا بنا به تعبیر دقیق‌تر، تغییری است که به لحاظ اخلاقي، موجه جلوه داده شود. هيچ وقت در غرب، وقتی لفظ Development مطرح می‌شده ‌است، چه در روان‌شناسي رشد، چه در علوم اجتماعي، و چه در اقتصاد، مسألة اخلاق در حاشيه نبوده است.
      رويكردهاي عمده در علوم اجتماعی مدرن را تا دهه 1970 ميلادي، مي‌توان بر مبنای همین معیار اخلاقی، به دو اردوگاه نظري تقسيم كرد: (1)اردوگاه ليبرال، و (2) اردوگاه سوسيال؛ اين هر دو رويكرد، بر اساس قضاوت ارزشي بنا شده‌اند. اردوگاه ليبرال معتقد است كه در شعار انقلاب فرانسه («آزادي، برابري، برادري»)، «آزادي» نسبت به «برابري و برادري» اولويت دارد و سوسياليست‌ها معتقدند كه «برابري و برادري» نسبت به «آزادي» اولويت دارد. كل شقوق و رده‌بندي‌هاي متعارف در علوم انساني و در اقتصاد توسعه و جامعه‌شناسي توسعه، زير سيطره شعار انقلاب فرانسه است كه شعاري از جنس اخلاقي بوده است(هر چند ممکن است از نظر ما این ملاحظه اخلاقی مبتذل به نظر برسد که چنین هم هست). اين دو، قضاوت‌هاي ارزشي مسلط در علوم اجتماعي مدرن هستند و معمولاً وقتي در علوم اجتماعي مدرن از قضاوت ارزشي صحبت مي‌شود، منظور عدالت و آزادي است.
      رويكردهاي مسلط در زمينه اقتصاد توسعه و جامعه‌شناسي توسعه تا دهه 1970 به همین دو اردوگاه تقسيم مي‌شدند؛ يك اردوگاه که وابسته به حوزه اخلاقی ليبرال است، معمولاً نظريه «مدرنيزاسيون» به آن اطلاق مي‌گردد و البته در ترجمه‌اي نارسا به «نوسازي» ترجمه شده است. در نظريه «مدرنيزاسيون»به آزادي اولويت اخلاقي داده مي‌شود و تمام برنامه‌ريزي‌هاي توسعه بايستي در جهت گسترش آزادي، باشد. چون اصل در رفتار اجتماعي بشر یا «وضع طبیعی» جامعه، آزادي است. در مقابل اين نظر، «نظريه وابستگي» مطرح است كه اولويت را به عدالت مي‌دهد و بر مبنای آن، تمام برنامه‌ريزي‌هاي توسعه بايستي به سمتي حركت كند كه عدالت را گسترش دهد.
      آيا اين موارد قضاوت ارزشي نيست؟ آيا اين‌ها فقط نفع پرستي است؟ نيمي از اردوگاه جامعه‌شناسي توسعه و اقتصاد توسعه، برنامه‌ريزي كردن و تئوري‌پردازي كردن براي رسيدن به عدالت است، و نیم دیگر همت برای آزادی. يك نمونه اين افراد، كراكر است كه به نظراتش اشاره شد و هزاران آدم ديگر هم اينطوري هستند. تحليل من، ارتباطي به تأیید خط و ربط‌هاي اين افراد ندارد، ولي اين افراد نسبت به كساني كه فقط به دنبال لذت زندگي خودشان هستند، از نفع‌پرستي جانورانه خيلي فاصله گرفته‌اند. برخي از اين افراد كل زندگيشان را تعطيل كرده‌اند براي تصوري كه از عدالت داشته‌اند. جالب است كه بخش عمده‌اي از ادبيات نظري در مورد توسعه را همين چپ‌‌ها ساخته‌اند؛ البته نظريات دست راستي هم نظريات عمده‌اي هستند. تا دهه 1970 كه مدرنيته به نقطه اوج خود مي‌رسد.
      پس از درک جبهه‌بندی‌های امروز در جامعه‌شناسی و اقتصاد توسعه و نشان دادن اینکه چقدر هر کدام زیر بار ملاحظات اخلاقی هستند، توضيح جبهه‌بندي‌ها در فلسفه اخلاق هم لازم است تا ما را بیشتر به مسائل واقعی امروز نزدیک کند و درک ما را از گفتمان «فلسفه اخلاق توسعه» که امروز یک رشته جاافتاده در کارشناسی ارشد و دکتراست دقیق‌تر نماید؛ فلسفه‌هاي اخلاق را به دو دسته مي‌توان تقسيم كرد: (1)اردوگاه تكليف‌گرايي (وظيفه‌گرايي)، و (2) اردوگاه نتيجه‌گرايي. تصميم‌گيري‌هاي اخلاقي كه راجع به جامعه و زندگي شخصي انجام مي‌شوند، از اين دو دسته خارج نيستند. گاهي يك كار خوب است، به دليل اينكه تكليف ماست و فارغ از نتايجي كه ممكن است به بار بياورد، كار خوبی است، چون ذات آن خوب است. رأس چنين تلقي‌اي از اخلاق، كانت است. برداشت دوم، برداشت نتيجه‌گرايانه است و بر مبنای آن، كار به خاطر تبعاتي كه دارد، ارزيابي مي‌شود. در اين رويكرد، حساب و كتاب مطرح است. يعني فرد به بدبيني و حسن و قبح ذاتي كار، نمره مي‌دهد و بين اين دو تا انتخاب مي‌كند. شبيه كاري كه ما در دروغ مصلحتي انجام مي‌دهيم؛ يعني بين تبعات راست گفتن و تبعات دروغ گفتن نمره مي‌دهيم و تصميم مي‌گيريم. به نظر من عمده‌ترين سؤال و بخش اصلي غموض در مورد اخلاق و توسعه، به لاينحل بودن مناقشه بین این دو جبهه در فلسفه اخلاق بر مي‌گردد.
      می‌توان فلسفه اخلاق را کم‌رشدترین حوزه در تحقيق فلسفي قلمداد کرد. يعني در اين حوزه، مناقشات فلسفي حداقل نتيجه‌بخشي را داشته‌اند. اگر كتب تاريخ فلسفه اخلاق را مرور كنيد، مشخص مي‌شود كه میزان زیادی از تحیر در مورد مفاهیم و اصول اولیه و سؤالات نخستین این حوزه فلسفی همچنان پابرجای است. این وضع را مثلاً در فلسفۀ علم نمی‌توان دید. این تحیر نه ناشی از کوچکی افکار درگیر در این حوزه، بلکه به قدر زیادی محصول دشواری موضوع، به هنگام تبدیل شدن به نسخه عمل بروز می‌کند.
      این نکته مرا به گام بعدی بحث و پاسخ به سؤالات بعدی شما می‌رساند؛ پس، تا حال، معلوم شد که اصل لزوم دخالت اخلاق در برنامه‌ریزی توسعه، امروزه هم در غرب و هم در شرق، و خصوصاً شرق اسلامی پذیرفته شده به نظر می‌رسد و نیاز است که امروز به مباحث موشکافانه‌تری پرداخته شود. این مناقشه که اخلاق باید در توسعه تلفیق شود یا خیر، امروز بیشتر نوعی تکرار ابراز واضحات و کلی‌گویی محسوب می‌شود. مباحثي كه اكنون در مورد آنها صحبت مي‌كنيم، مباحثي است كه از زمان مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي حلش كرده‌ايم و از آن عبور كرده‌ايم؛ مسأله فعلي ما، و آنچه مهمتر است، پیچش‌های اجرایی کردن چنین اصول اخلاقی است. چیزی که غموض خود را در موضوع «مصلحت»، به ما  نشان داد. گير ما اخلاق هنجارين است؛ يعني به كار بردن قواعد اخلاقي در عمل. اين است كه باعث شده به رغم تمام تلاش‌هايي كه در ايران در حوزه حيات ايدئولوژيك و حيات اخلاقي انجام شده است، گاه به نظر می‌رسد که همه چيز در حال از دست رفتن است. زمانی برداشت این بود که مصلحت‌سنجی منحصر در شخص فقیه جامع‌الشرایط است. پس از مدتی این ایده چنان تعمیم پیدا کرد که استدلالات عملی مدیران، حتی مردم کوچه و بازار هم به سمت مصلحت گرایش پیدا کرد. صورتبندی عمومی این اخلاق‌گریزی آن بود که مدیران، یا مردم عادی که احساس می‌کردند چیزی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام کم ندارند، شروع کردند به چیدن برخی تبعات غیراخلاقی تصوری در آینده‌ای قابل پیش‌بینی، برای توجیه رفتارهای غیراخلاقی امروز و اینگونه شر اخلاقی عینی حال را با مجموعه‌ای از شرور تصوری آینده، موجه شمردند. مضمون اصلی نابودی اخلاق در ساحت‌های مختلف زندگی امروز ما که ظاهری اخلاقی به خود گرفته است، این است. این است که باعث می‌شود که ما گمان کنیم که زندگی یا توسعه ما غیراخلاقی است، در حالی که درست‌تر آن است که بگوییم، به نحو کژدیسه‌ای اخلاقی است.
      اين مشكلي كه بنيادگرايی اسلامی در ایران با آن برخورد كرده است، كشورهاي غربي در دهه 1970 داشته‌اند، و موج فلسفی پسامدرن عمدتاً در جریان واکنشی منفعلانه علیه چنین دشواری‌ای بروز کرد. خصوصاً پس از شکست جنبش‌های 1968 این اعتراف كه نمي‌دانند اصول بنيادين اخلاق مانند آزادي و عدالت را چگونه با شرايط روز تطبيق دهند، رفته رفته نزد رهبران چپ و سپس رهبران جناح راست گسترش پیدا کرد و بازتاب آن در نظریۀ توسعه، به «پسامدرنیسم چپ» از یک سو، و «نظریۀ سرمایه اجتماعی» در جانب مقابل منتهی شد.
      مشكل اصلي اخلاق توسعه در جوامع امروز، قواعد هنجاري است كه نمي‌دانيم چگونه آنها را از قوانين مطلق استنباط کنیم و بر اجزاء جامعه تطبيق دهيم. همه دنيا مي‌دانند كه عدالت خوب است، اما به اين نتيجه مي‌رسند كه عدالت را فعلاً كنار بگذاريم تا ابتدا به اهداف ديگري که بنا به «مصلحت» اولویت دارد برسيم. شبیه مشکلی که ما پیدا کردیم؛ مثلاً اجراي مواردي از قانون مجازات اسلامي را فعلاً به دليل نگراني از پرونده ايران در كميسيون حقوق بشر، كنار مي‌گذاريم تا ضد حقوق بشر شناخته نشويم. الان، براي اجراي عدالت نمي‌دانيم مصلحت هست كه اسامي مفسدان اقتصادي را اعلام كنيم يا خير؟ آيا مصلحت هست معدودی از نسل اول انقلاب را زير سؤال ببريم يا نه؟
      مشکل اصلی، تلفیق اخلاق و توسعه، تلفیق اخلاق نظری و عمل است. اين كه اخلاق در رفتارهاي كلي بشر به طور عموم، امر مهمي است و در توسعه به طور خاص، مطلبي است كه همه دنيا آن را قبول دارند. قرن‌ها است كه اين مطلب پذيرفته شده است كه هر بشري كه بخواهد كاري انجام دهد.
      دوستان؛ مسأله امروز این کلی‌گویی‌ها نیست؛ امروز هم براي ما، و هم براي كل پروژه بنيادگرايي اسلامي، مسأله اين است كه نتيجه‌گرا باشند يا وظيفه‌گرا؟ البته اين دشواری به مراتب براي اهل تسنن، در مقایسه با تشیعی که رکن رکینی چون اجتهاد دارد، مهمتر و جدي‌تر است. از زمان محمد عبده، در میان اهل تسنن، خطر سکولار شدن جنبش احیاگری اسلامی مطرح بوده است و توسط برخی منتقدان این جریان مطرح گردیده. شیخ محمد عبده به تشخیص مصلحت وزن بالایی می‌داد، و این، او را بسيار مستعد سكولار شدن جنبش احیاگری دینی می‌کرد؛ يعني در تعيين مصلحت، آن قدر به عقل وزن داده شود، كه دين منزوي گردد، و اين، بالقوه، می‌تواند مصيبت امروز جمهوري اسلامي هم باشد، چرا که امروز تشخیص مصلحت به الگویی برای رفتار همه، و نه فقط فقیه جامع‌الشرایط، تبدیل شده است. اين مسأله، يكي از مسائل تئوريكي است كه هنوز در جمهوري اسلامي حل نشده، و هر روز ابعاد خطرناک بیشتری از آن بروز می‌کند. معلوم نيست روند مصلحت‌انديشي در قوانين مختلف كشور كه مجمع تشخيص مصلحت نظام در آنها دخالت مي‌كند به کجا ختم می‌شود؟ آيا با ادامه اين روند مي‌توان هنوز هم ادعاي حكومت ديني را پا برجای دانست؟ هنگامي متوجه خطر اين روند مي‌شويم كه جرياني موازي در بنيادگرايي اسلامي در ليبي و پاكستان وجود دارد كه ما را به سكولار بودن متهم مي‌كنند. به گمان من، ما باید در زمینه ربط بین اخلاق و توسعه، به موضوعات دقیق‌تر و انضمامی‌تری مثل پدیدارشناسی تشخیص مصلحت نزد مدیران شهرداری در سال 1376 دقت کنیم. باید در فرایند تشخیص مصلحت در مجمع تشخیص مصلحت نظام موشکافی کنیم. این دست موضوعات، دستور کارهای پژوهشی واقعی هستند که امروز می‌توانند مطرح شوند.
      يك مسلمان مي‌داند براي اجراي عدالت بايد با اسرائيل در بيفتد، و براي اين كار در جايي عمليات شهادت طلبانه لازم است كه در كنار اين عمليات كه چهار اسرائيلي گناهکار كشته مي‌شوند، ممكن است يك كودك چهار ساله اسرائيلي هم كشته شود. آيا اين عمليات را انجام بدهد يا نه؟ همه مي‌دانند كه در جريان يك عمليات شهادت طلبانه نبايد يك بچه بي‌گناه را كشت. اما چه بايد كرد؟ وقتي كه كودكان فلسطين ديگري هم در جايي ديگر، با گرسنگي و بيماري مي‌ميرند، و این تنها راه برای دفاع از آنان است.
      اين سنخ موارد مسأله‌ساز را چگونه بايد حل كرد؟ اینها دستور کارهای پژوهشی اصلی احیاگری اسلامی هستند که اگر جدی گرفته نشوند و به جای آنها به بحث‌های کلی در مورد ربط بین اخلاق و توسعه، همان بحث‌های حل شده پیشین پرداخته شود، هیچ «علم اسلامی» تازه‌ای متولد نخواهد شد.
راهبرد ياس: قبلاً اشاره شد كه غير از مقطعي در غرب، علم را در حوزه هست و نيست‌ها مطرح مي‌كردند و براي بايد و نبايدها جايگاهي قائل نبودند.
دكتر حاجي‌حيدري: اين نظر فقط مربوط به حلقه وين بوده است كه همه آنها هم يك جور فكر نمي‌كردند. بی‌گمان، مواضع رودولف کارناپ، با شخص لودویک ویتگنشتاین در این دست موضوعات متفاوت بوده است. من خواهش می‌کنم که به اصل ادعای من توجه بفرمایید. من می‌گویم که این نوع تصویرسازی کژدیسه از غرب، در موضوع ما راهگشا نیست. به مثال‌هایی که اشاره کردم دقت کنید. به مورد کانت، به مورد کراکر، و هزارها مورد دیگر توجه کنید. آنها ملاحظات اخلاقی نیرومندی را در کار خود دخالت می‌دهند. من تلاش می‌کنم که نظر شما را به بخش دیگری از موضوع جلب کنم. من تلاش می‌کنم که شما را به این نکته توجه دهم که وقتی کانتی‌ها می‌خواهند اصل عمومی انصاف کانت در عمل پیاده کنند، دچار دشواری‌هایی می‌شوند که امروز، ما نیز در پیاده کردن همان اصل که عیناً در نهج البلاغه امیر مؤمنان علیه‌السلام آمده است، با همان مشکلات مواجه می‌شویم. یعنی کسانی که باید آن اصل را مراعات کنند، بنا به «مصالحی» چنین نمی‌کنند. این مشکل امروز ماست.
راهبرد ياس: ولي در غرب بايدها و نبايدها (ارزش‌ها) را از حوزه علم خارج مي‌كردند. البته در درگيري بين بلوك غرب و شرق، سوسياليست‌ها در مقابل سرمايه‌داري، حقوق كارگر و عدالت را مطرح كردند. آزادي مدنظر سرمايه‌داري، برخاسته از ديدگاه اومانيستي بود نقطه آرماني‌اش اين بود كه براي اهدافي كه انسان تشخيص مي‌دهد، مانعي نبايد وجود داشته باشد و تزاحم‌هاي اجتماعي را در حداقل‌هايي بايد برطرف كرد. در اين ديدگاه انسان و اهداف و تشخيص او محور خلقت قرار گرفت و آزادي هم اينطور تعريف شد كه برداشتن هر مانعي در تصميم‌گيري‌هاي انسان است. اما در صحنه اجتماعي ديدند كه بين آزادي‌ها تزاحم ايجاد مي‌شود؛ دولت هم شرات چون آزادي‌هاي را محدود مي‌كند، ولي شري است كه اجتناب ناپذير است و آن را بايد در حداقلي بپذيريم. در مقابل اين نظر، كساني كه عدالت را وجهه همت گرفته بودند، در طرف مقابل قرار گرفتند و سال‌ها جنگ شد و برخي ارزش‌هاي يكديگر را پذيرفتند. اما توجه داشته باشيم كه آن چيزي كه سوسياليست‌ها و ليبراليست‌ها اشتراك داشتند، سكولاريسم بود. يعني ارزش‌هاي متكي به وحي را ابتدا نقد كردند و بعد هم كنار گذاشتند.
دكتر حاجي حيدري: حالا قضاوت شما دقیق‌تر شد. اینکه می‌گویید درست است. در واقع، غرب در دوره مدرن سکولار شد. در واکنش به مسیحیتی که به یک پیکره غیراخلاقی تبدیل شده بود، تصمیم گرفت راه خود را به لحاظ اخلاقی جدا کند. تصمیم گرفت قضاوت‌های اخلاقی تازه‌ای خلق کند. این، یعنی سكولار بودن با غيراخلاقي بودن متفاوت است. آنها اساساً بنا به انگیزه‌هایی که بخشی از آن به طور قاطع اخلاقی بود، سکولار شدند. عدم دقت به تمایز این دو، یعنی سكولار بودن با غيراخلاقي بودن، در تاریخ غرب مدرن، منشأ بسیاری از سوء تفاهمات بین ما و غرب بوده است. فیلسوفان غربی، در واکنش به کلیسای کاتولیک تصمیم گرفتند موضع مستقلی برای یک اخلاق جدید باز کنند. البته اگر ما هم جای آنها بودیم چنین می‌کردیم.
راهبرد ياس: ما خاستگاه اخلاق را وحي مي‌دانيم ولي آنها از اين اتصال به وحي گسيخته‌اند. تفاوت اخلاق ما با آنها در همين است يعني خاستگاه اخلاقي و بايدها و نبايدهاي آنها از جهان‌بيني خاص خودشان سرچشمه مي‌گيرد كه «انسان» در آن ديدگاه داراي اصالت است و آزادي انسان و انتخاب انسان، اصل است و معيارهاي اخلاقي وجود دارد كه جلوي تزاحم ‌ها را بگيرد. در نظريه ماركس هم دين و اخلاق مطرح مي‌شود ولي اقتضائي است ولي برحسب اينكه ابزاري و روابط اقتصادي در چه شرايطي باشد، اخلاق هم به عنوان روبنا چگونه بايد باشد؟ روابط اجتماعي چگونه باشد؟ نوع حكومت چگونه باشد؟ و ... يعني سوسياليست‌ها و ليبراليست در سكولاريسم اجرايي دين از سياست) و عدم دخالت دين در مسائل اجتماعي مشترك هستند و چيزي كه ما در ديدگاهمان با آنها اختلاف داريم در توسعه، از اينجا ناشي مي‌شود. ما اخلاق را داراي اصالت مي‌دانيم.
دكتر حاجي‌حيدري: در اين توضيح شما، سه موضع‌گيري اخلاقي در مورد انسان و جامعه مطرح شد: (1)موضع اخلاق سکولار سوسیالیستی و مارکسیستی، (2)موضع اخلاق سکولار لیبرال، و (3)موضوع اخلاق دینی(به ترتیبی که شما بیان کردید، نه به ترتیب اولویت). اگر خوب دقت کنید، متوجه می‌شوید که هر سه، معترفند که باید نسبت به زندگی، و توسعه، موضعی اخلاقی داشت و ارزش‌هایی را به عنوان اولویت اخلاقی دنبال کرد. اساساً توسعه بدون موضع‌گيري اخلاقي معني ندارد.
راهبرد ياس: البته به اين مفهوم، در زماني كه توسعه را مساوي رشد اقتصادي مي‌ديدند كه همان سرمايه و در نهايت اوج خودش بود، در آنجا مباحث اخلاق هم مطرح نبود. توسعه يعني، رشد اقتصادي؛ و در اين تلقي اگر تعداد زيادي در زير چرخ‌هاي توسعه له مي‌شدند مهم نبود و نسبت به آن بي‌تفاوت بودند، در تاريخ در جايي كه مباحث رشد اقتصادي مطرح مي‌شود، و تعريف توسعه، رشد اقتصادي است، مسائل اخلاق مطرح نيست. در اين تلقي، اينكه يك نفر ثروت بسيار زيادي داشته باشد ارزش بود و هر كس به ثروت بيشتر دسترسي پيدا مي‌كرد، اين ارزش بود و مسائل اخلاقي خيلي مطرح نبود.
دكتر حاجي‌حيدري: كدام نظريه‌پرداز به چنين نظر غيرانساني‌اي رسيده است؟ آيا كسي مانند اسپنسر منظور شماست؟
راهبرد ياس: مثلاً داروين را در نظر بگيريد وقتي داروين كه يك كشيش مسيحي بود وارد عالم سياست و اقتصاد شد، آنچنان نتايج وحشتناكي به بار آورد كه باعث اشمئزار شد.
      كشورهايي مانند انگلستان كه استثمارگر بودند، چنين ايده‌هايي را پرورانده و آنها را به قاعده تبديل كردند. مواردي مانند پيدا كردن بازار به هر قيمت، استعمار كردن و ... در زماني رشد اقتصادي، هدف اصلي بود، باعث درگيري شد. زماني كه دنياي سرمايه‌داري به سرعت تاخت مي‌كرد، در مقابلش، علم سوسياليست به پاخاست و در درگيري‌هاي في‌مابين، برخي از ارزش‌هاي مطرح خود را به يكديگر قبولاندند تا بتوانند جنگ را به صلح تبديل كنند.
دكتر حاجي‌حيدري: همان طور که گفتم، این دقیقاً به معنای فارغ از ادعای اخلاقی بودن موضع آنها نیست. آنها در واکنش به یک مسیحیت از ریخت افتاده، تلاش کردند حیات اخلاقی غرب را احیا کنند که البته من معتقدم در این کار راه درستی را انتخاب نکردند، اما در اصل اینکه مدرنیسم یک ادعای اخلاقی داشت نباید تردید روا داشت. من متوجه علت تأكيد شما بر سكولار بودن و برابر دانستن سکولار بودن با غفلت از اخلاق در اين نظريه‌ها نمي‌شوم.
راهبرد ياس: اين تأكيد براي نشان دادن تفاوت ما با آنها در مورد اخلاق است.
دكتر حاجي‌حيدري: بله؛ اين درست است؛ ما با آنها فرق داريم. ما به اخلاق دینی معتقدیم. آنها به دلیل واکنش به آن دین منحرف، خود را مجبور دیدند که مواضع اخلاقی جدیدی بسازند که به اندازه آن مسیحیت منحرف غیرانسانی نباشد. خوشبختانه ما به خزانه اسلام متکی هستیم و دین خود را از دستگاه اخلاقی آنان برتر می‌دانیم. اما این به معنای آن نیست که آنها دیدگاهی اخلاقی در مورد توسعه نداشته‌اند و ندارند. دقیق‌تر آن است که بگوییم که موضع اخلاقی آنها غیردینی است، و از این زوایه قابل نقد است.
راهبرد ياس: نكته ديگر اينكه در نظر ما بايدها و نبايدها از هست‌ها و نيست‌ها سرچشمه مي‌گيرد ولي بايد و نبايد توسعه غربي، اعتباري است و براي حل يكسري مشكلات بوده است ولي بايد و نبايدهاي مدنظر ما اعتباري نيست.
دكتر حاجي‌حيدري: خوب؛ اولاً که همه فیلسوفان اخلاق غربی معتقد نیستند که اخلاق اعتباری است، به این معنا که ذاتی و جوهری نیست. مثلاً کانت از این دسته است. ذات اخلاق و هستی اخلاقی سوژه انسانی است که نظریۀ جهانشمولیت او را بدیهی جلوه می‌دهد. در ثانی، باز هم تأکید می‌کنم که اینکه برخی از آنها در زمینه انسان، جامعه و توسعه، یک موضع اخلاقی «اعتباری» اتخاذ می‌کنند، بدان معنا نیست که اصلاً موضع اخلاقی اتخاذ نمی‌کنند. البته از نظر ما این موضع اخلاقی آنها می‌تواند ناصحیح و قابل نقد باشد، ولی این به آن معنا نیست که آنها در مورد هستی انسان، جامعه و توسعه، اخلاق را حذف کرده‌اند.
راهبرد ياس: كساني مانند كانت هم معتقدند كه اصلاً به بايدها و نبايدها دسترسي نداريم و راجع به آن قضاوتي نمي‌كنيم. او عقل عملي را مطرح مي‌كند كه بشر راهي ندارد كه اثبات كند كه اين خوب است يا بد است. عرض من اين است كه آنها سكولار هستند و هرچه هم كه راجع به اخلاق و توسعه اخلاقي بحث كرده‌اند، حتي تا آمارتياسن هم سكولاريست است و ارزش‌هايشان خاستگاه مادي دارد. در توسعه غربي كلمه مشترك «اخلاق» وجود داشته است و بايدها و نبايدهايي را رعايت مي‌كرده‌اند ولو اينكه مي‌گفته‌اند ما ارزش داوري نداريم، ولي داشته‌اند و در اقتصاد سرمايه‌داري هم يكسري بايدها و نبايدها وجود دارد. اگرچه آنها اقتصاد سياسي را ممكن است نفي كرده باشند ولي در عمل وجود داشته است.
      فرق ما با آنها اين است كه اخلاق ما اصالت دارد و متكي به منبع وحي است. راجع به يكسري از بن‌بست‌هايي كه اشاره شد نكاتي لازم به ذكر است.
      قرآن كريم، رسول گرامي اسلام و ائمه معصومين و بعد هم علما، در طول تاريخ، درست اشكالي كه شما داشتيد، اشكالي بود كه آقاي دكتر ناظمي مطرح مي‌كرد ولي از ديدگاهي ديگر. اينكه انتظار هيچ مزد مادي نبايد داشته باشيد كه مورد اشاره قرار گرفت ولي معلوم شد كه انتظار مزد و پاداش مادي هم در جاهايي مجاهده و كار اخلاقي است پس همانطور كه در عمل توسعه يك انسان هم مي‌تواند انتظار معنوي داشته باشد و هم انتظار مادي و هم انتظار عنايت خدا را داشته باشد و هم انتظار مزد و پول؛ در جاهايي هم كه پاي مصلحت به ميان مي‌آيد، قاعده وجود دارد. وقتي به فقه مراجعه مي‌شود مسائلي مانند جنگ و دفاع، كامل مطرح شده است. آقاي حاجي‌حيدري مثالي از يك كودك اسرائيلي را مطرح كردند. در فقه مسأله‌اي به اين صورت مطرح است كه در جنگ، دشمنان شما عده‌اي مسلمان را اسير كرده و در جلوي لشگر خودشان به عنوان سپر قرار داده‌اند كه اگر بخواهيد حمله كنيد، ناچار مي‌شويد مسلمانان را بكشيد. در اينجا چه بايد كرد؟ اين مسأله، قاعده دارد و قاعده تطرس در اينجا مطرح است، كه در چه زماني بايد رعايت كرد و در چه مواقعي مي‌توان مسلمان را هم كشت و پيشروي كرد.
دكتر حاجي‌حيدري: من با این موضع اخیر شما کاملاً موافقم. در واقع، اختلاف ما با نظریات مدرنیستی غربی درباره توسعه، در اصل اخلاقی پنداشتن ماهیت توسعه نیست، بلکه با اتخاذ یک دیدگاه دینی و توحیدی به اخلاق توسعه است. حالا می‌توانیم درک کنیم که برخی از مسائل ما با آنها مشترک است؛ اینکه هر دو به توسعه نگاهی اخلاقی داریم. هم آنها و هم ما به عنوان بنیادگرایان مسلمان، خواسته‌ایم که ملت خود را بر مبنای ارزش‌های اخلاقی که از نظرمان قابل دفاع است پيش ببريم، اما در دهه 1970 آنها به بن‌بست‌هایی برخوردند که آن بن‌بست‌ها کوره‌راه ما هم هستند.
راهبرد ياس: از نسبي‌گرايي مطلق سر درآوردند.
دكتر حاجي‌حيدري: دقیقاً؛ این، همان سرنوشتی است که ما نیز، امروز، در جریان افراط در اصل «مصلحت» به آن دچار شده‌ایم. «مصلحت»ی که استثناء نباشد، و توسط کسانی غیر از فقیه جامع‌الشرایط تشخیص داده شود، یا اساساً به عنوان یک راهگشای اخلاقی برای معضلات روزمره مردم درآید، می‌تواند سرنوشت اخلاق را در کشور ما به همان سرنوشتی دچار کند که از دهه 1970 به بعد در غرب روی داد. حالا معنای «اطلبوا العلم ولو بالصین» معلوم می‌شود. تجربه غرب آیینه عبرتی برای ماست. با غیراخلاقی و جانور پنداشتن غرب مشکلی حل نمی‌شود. آنها در واکنش به یک مسیحیت به خطا رفته، سعی کردند ارزش‌های انسانی‌ای برای زندگی خود پدید آورند و در جریان پیاده‌سازی آن ارزش‌ها دچار معضلاتی شدند که خود را از دهه 1970 به بعد، به خوبی و روشنی نشان داد. سپس، عده‌ای به فکر افتادند که چطور می‌شود این معضلات را حل کرد. آنچه آنها اندیشیده‌اند می‌تواند به عنوان یک منبع الهام‌بخش برای ما هم محسوب شود. شما باید به جای اصل ربط اخلاق و توسعه، که موضوعی حل شده است، به این دشواری‌های واقعی‌تر بپردازید و خود را در سرگرمی‌های نظری غرق نکنید. اینها صورتبندی‌های اصلی دوران ما نیست. مسأله ما امروز این است: زماني متشرعين با مسائل محدود اخلاقي سر و كار داشتند كه آن را با استفتاء از فقهای جامع‌الشرایط حل مي‌كردند. شيعيان از ابتدا هم براي اين مسائل مستحدثه راه حل مشخص داشته‌اند، چرا كه فن عظيمي به نام اصول فقه در اختيار داشته‌اند، به علاوه منابع اصيلي مانند قرآن و روايات. ولی امروز مسائل مستحدثه تا حد انفجار گسترش یافته‌اند. هم در سطح حکومت، هم در سطح سایر نهادها و سازمان‌ها، و هم در سطح فرد و روابط بین فردی. آنچه خود را در پرونده شهرداری تهران در سال 1376 و غلامحسین کرباسچی نشان داد، یک جلوه دراماتیک از یک دشواری عمیق بود. امروز دیگر، تنها فقهای جامع‌الشرایط نیستند که با اتکاء به دانش قابل ملاحظه‌ای از منابع استنباط احکام فقهی به علاوه یک فن منطقی پیشرفته مانند علم اصول، دست به استنباط می‌زنند، بلکه مدیران نهادها و سازمان‌ها و حتی تک تک مردم، مشغول اجتهاد در مورد مسائل مستحدثه می‌زنند و همه به آن نام «مصلحت» می‌نهند. نتیجه، همان طور که از قبل می‌توان پیش‌بینی کرد، مرکززدایی از اخلاق است. اخلاق مدیران و مردم نیز عملاً به یک اخلاق سکولار و بی‌ضابطه می‌غلطد. تشکر می‌کنم از اینکه به عرایض بنده توجه داشتید.

  • علی رضا بشیری

    عرض ادب خدمت استاد گرامی

    به جهت طولانی بودن کلام همه متن رو نخوندم اما نکاتی رو عرض می کنم

    - تعریفی که شما همون اول ارائه دادید هیچ ثمر و اثری از اخلاق در درونش نبود ، راستش رو بخواهید هیچ اثری از بومیزه شدنش هم نبود .اسائه ادب است اما خوب به نظر حقیر شاید اگر کلمه " و با ابزار های مطلوب" رو هم اضافه می کردیم و یا در کنار مطلوب کلمه "متعالی" رو (که هرچند کلمه ای دمده شده است اما پرمعناترین است) اضافه کنیم ؛ بهتر باشد.

    - در مورد اخلاق نامیدن دست نوشته های جرمی بنتام یا حتی اسپینوزا ؛ اجازه بدهید در این مورد خاص کمی خست به خرج داده و کلمه اخلاق را در همان محدوده اخلاق دینی نگه داریم – البته می دانم سالیانی هست که این توسعه معنا در نزد اهلش صورت پذیرفته ولی خوب نه هنوز همه گیر شده و نه بنده با آن موافقم-؛ چرا که اخلاق در منظر فارسی امروز با بعضی یا حتی بیشتر مفاهیمی که ایشان به نام اخلاق به خورد مخاطبانشان داده اند متفاوت است

    - اما در مورد توسعه
    توسعه در جهان امروز امریست اهم .توسعه در هر زمینه آن باید صورت پذیرد این هم درست. بعضی کشور ها پیشرفته اند و بعضی مثل ما چند صباحیست که از خواب غفلت بر خاسته اندو به یاد توسعه افتاده اند این هم سخنیست بر اساس واقعیت و غیر قابل انکار اما نکته در اینجاست که شاید روی کاغذ وجمع و ضرب واردات و صادرات و تکنولوژی - چه نرم اش و چه سختش - کشورهایی مانند ما در تعقیب بقیه اند اما در حقیقت اگر دقیق بنگریم در جهاتی هم ما جلوتریم چرا که اکثر قریب به اتفاق کشورهای متروپل نه با زور بازوی خود که با مکیدن خون ملت هایی چند و سر کشیدن دار و ندار اقوامی در سراسر این کره خاکی و سوء استفاده از عشق به شکم و زیر شکم عمال و سر دمداران این ملل و اقوام به آلاف و الوفی رسیدند و ناگاه بنیه ای را یافتند تا آن بشوند که امروز هستند
    پس به نظرم آن اضافه کردن الفاظ بر تعریفتان زیاد هم دور از تعقل نیست.البته کلام در این باب زیاد و حوصله این متن کم است لکن بطن همان است.

    - و چه بسا همین تاراج اموال شرق توسط غرب است که شرقیان را نسبت به غربیان بد بین کرده است ؛ چه ، قومی که نژاد پیشرفته هایش به وحشی های روم غربی می رسد و سلام و علیک هایش با ما چیزی جز فلاکت و تاراج و این اواخر هم چادر از سر کشیدن برای ما چیزی نداشته است چرا باید حرف هایش هم درست باشد به قول دائی جان ناپلئون کار کار انگلیسی هاست و و قتی هرچه نکبت و بلاست کار اینهاست طبیعیست که حرف این آورندگان نکبت و بلا هم نه خریداری دارد و نه به دیده دارو بدان نگریسته می شود .و البته این بد بینی پایه و بیس یک دکان و دکه برای عده ای هم شده تا برای دیوار های نساخته خود و علم هیچگاه نداشته خود جیب ها پر کنند و ناله ها سر دهند. امان از زمانه ریا الامان
    زیاده زیاد شد

    ان شا الله بقیه متن پر از نکته و درس شما را می خوانم و نظرات ناقص خود را عرض می کنم
    تا بعد استاد ارجمند
    یا حق

  • خسروي

    سلام
    مطالب شما در مجله خوندم
    آيا اين مباحث شما در ياس ادامه دارد؟

  • administrator

    با سلام، از توجه و تذکر شما سپاسگذارم. فعلاً برنامه‌ای برای ادامه مباحث نیست.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.