سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ با وجود برخی شباهتهای مفهومی میان مقوله مخاطره و امنیت در کشورهای مختلف، معنای امنیت به لحاظ چهرهای متغیر دارد. اصولاً امنیت یک پدیده ادراکی و احساسی و شاید نوعی حس اخلاقی است. یعنی، برای تحقق آن باید این اطمینان در ذهن توده مردم، دولتمردان و زمامداران و تصمیمگیرندگان به وجود آید که ایمنی لازم برای ادامه زندگی بدون دغدغه وجود دارد.
☱ در این معنا، «ناامنی، حالات یا موقعیتهایی هستند که نظم، انسجام و آرامش جامعه را بر هم میزنند». به لحاظ مفهومی، امنیت، یک عنصر تجزیهناپذیر است؛ وقتی یک نقطه از اجتماع، فاقد امنیت است، این ناامنی در تمام دیگر شؤون و ارکان آن اجتماع تأثیر میگذارد. به عنوان مثال، در سطح تحلیل ملی، نمیتوان قبول کرد که کشوری مدعی امنیت داخلی باشد، و لیکن فرضاً یک استان یا یک شهر یا بندر آن در اشغال نیروهای بیگانه یا مورد تهدید خارجی مستمر یک دولت بیگانه باشد. تعیین مرزهای سیاسی، استقرار نیروهای مرزی، هوایی و دریایی برای پیشگیری از حملات و تجاوزات به حریم یک کشور همه در جهت پیشگیری از شرایطی است که امنیت یک کشور را به مخاطره میاندازد.
☱ در این معنا، مفهوم امنیت، آشکارا با نوعی «احساس» امنیت مترادف است که این مفهوم میتواند تحت شرایط مختلف از متغیرهای گوناگونی متأثر شود که تنها یکی از آنها شاخصهای فنی دفاعی یک جامعه است. به عبارت دیگر، آنچه بیش از این مؤلفههای فنی اهمیت دارد و خصوصاً در شرایط فعلی جهانی اهمیت یافته است، نوع جهانبینی افراد هر جامعه و تلقی آنها از امر خطرآفرین یا تسکیندهنده است.
░▒▓ تلقی پیشامدرن از مفهوم امنیت
☱ تا قبل از ماکیاولی، امنیت دارای یک بار اخلاقی آشکار بود. به عبارت دیگر، تا پیش از آنکه ماکیاولی سیاست و امنیت سکولار مبتنی بر قدرت را پایه گذارد، در میان متفکران مسائل اجتماعی و سیاسی مفهوم امنیت، آشکارا با مسائل اخلاقی مرتبط با آن همعنان بود.
☱ سولون (Solon) یکی از پایهگذاران حقوق در یونان، در زمره اولین کسانی است که ضمن اصلاح قانون اساسی، خواستار عدالت اجتماعی در کشور یونان شدند.
☱ پختهترین مباحث فلسفی در زمینههای اجتماعی و بویژه در موضوعات سیاسی و امنیتی را میتوان در نظریات فلاسفهای چون «افلاطون» و «ارسطو» یافت. این اندیشمندان، بر ایجاد و حفظ امنیت به مثابه یکی از اهداف و وظایف حکومت اصرار میورزیدند. ارسطو به طور تلویحی و افلاطون با تأکید، «عدالت» را به عنوان بنیادیترین وسیله و ابزار حکومتی جهت نیل به امنیت معرفی کردهاند. افلاطون در آثار متعدد خود بویژه در کتاب «جمهوری» و کتاب «قوانین» خواهان جامعهای آرمانی (مدینه فاضله) است که در آن همه مردم از امنیت برخوردار باشند و البته، این امنیت در سایهی حاکمیت اخلاق و فیلسوف سیاستمدار حاصل میآید. در مکالمهی تیمائوس لذت به عنوان بزرگترین محرک به شر توصیف شدهاند و تیمائوس روح اسفل را در ماتحت گردن قرار میدهد؛ کنایه از اینکه آن را از عقل فوق گردن جدا میکند. نتیجهی منطق عقلگرای او سوء ظن وی به حکم ادراک حسی و بدبینی وی به عرف عام و نهادهای دموکراتیک است و آنها را به عنوان تهدیدهای بالقوهی سعادت انسانی و محرک «شر» تلقی میکند. از نظر افلاطون فرمانروایان دولت که به شمار، اندکاند نیروی عقل مسلط است و آنها به خدمت در مقام خود برانگیخته و تربیت شدهاند. آنان نه تنها باید استعداد زیادی برای اندیشیدن فلسفی و جست و جوی ساعیانهی اصول راستین داشته باشند، بلکه باید دریابند که رفاهشان با رفاه مردم به طور جداییناپذیر پیوند دارد. آشکار است که در تلقی افلاطون و همینطور سولون، حاکمیت اخلاق مهمترین عنصر ضروری شکلدهی به امنیت در جامعه در نظر گرفته شده است. در این برداشت نه تنها آشکارا به عنصر احساسی نهفته در متن مفهوم امنیت پای فشرده شده است، بلکه شیوهی تأمین عناصر عینی مفهوم امنیت (سختافزار امنیت) نیز منوط به حاکمیت اخلاق به عنوان پیششرط اساسی شده است.
☱ ارسطو هم مثل افلاطون میکوشد تا نیروی اخلاقی در سیاست را مجدداً برقرار سازد. ارسطو بویژه میخواهد نشان بدهد که آن ایمان عمیق به اطاعت از قانون اخلاقی که در نتیجهی ارائهی تربیت صحیح به شهروند، جزئی از خصلت وی میگردد و او را به انسانی خوب و با ایمان مبدل میسازد (ایمانی که همیشه، حتی، در مواردی که امید پاداش و بیم کیفر در کار نیست، بر اعمال و رفتاری حاکم است) نه تنها در نتیجه، تفکر منطقی متزلزل نمیشود، بلکه به عکس، محکمتر و پایدارتر میگردد، اما، تفکر منطقی در صورتی قادر به تحکیم این ایمان میشود که شهروند مطیع به چشم خود ببیند که هر نوع اطاعتی که از قوانین اخلاقی در کشورش میکند سرانجام، به نفع و مصلحت خودش تمام میشود. ارسطو کاملاً بر این عقیده است که برای یک انسان معقول هیچگونه تعهد اخلاقی بر قبول احکام دیگران، جز در مواردی که آن احکام متضمن خیر و مصلحت خودش باشد وجود ندارد.
☱ سن آگوستین در کتاب «شهر خدا» هر گونه امتیازات نژادی، طبقاتی و نابرابریهای اقتصادی را مردود شمرد و گفت هر جا عدالت باشد، قانون لازم نیست، زیرا، عدالت خود، کار قانون را میکند. مفهومی که به معنای نظم و امنیت در کلام آگوستین به عنوان نمونه، تفکر مسیحی نزدیک است مفهوم صلح است. در دین مسیحیت امنیت مساوی با برقراری صلح و آرامش است، اما، تعیین درجه و مرتبهای از امنیت که در یک جامعه مورد نیاز میباشد، ممکن نیست.
░▒▓ تلقی مدرن از مفهوم امنیت
☱ در اوایل دوران جدید آغاز مباحث امنیت را میتوان با طرح دیدگاه نیکولو ماکیاولی پیگیری نمود که این رویکرد پس از او در دوران مدرن رویکرد مسلط به موضوع سیاست و امنیت بود. رهیافت ماکیاولی به مسائل سیاسی کاملاً اینجهانی بود. در واقع، ماکیاولی آغاز یک نقطهی مهم در کلیهی علوم اجتماعی بود که در آن انسان اینجهانی به تناسب با کیهان کپرنیکی که در آن تمام اجرام و نیروهای مؤثر اینجهانی شده بودند، مبنای تحلیل قرار میگرفت. از نظر او روش نظریهسازی در زمینهی سیاست روش تجربی تاریخی است. فرانسیس بیکن بعدها تجربهگرایی او را بسیار ستود. ماکیاولی نظرات مذکور را نه براساس موشکافیهای فلسفی و نظری، بلکه براساس تجربیاتی که «عملاً درست از آب درمیآیند» ابراز میکند. ماکیاولی به رغم تلقی قبلی متفکران و فلاسفه دربارهی امنیت که آن را مستقیماً با موضوع حاکمیت اخلاق، عدالت و قانون در ارتباط قرار میدادند، مفهومی سکولار از امنیت را بنیان نهاد؛ این مفهوم هیچ ارتباطی با موضوع اخلاق نداشت و به کل، بر مبنای مفهوم «قدرت» بازتعریف شده بود. ماکیاولی میگفت: امنیت ما مساوی با ناامنی دشمن است و بر عکس، «یا» برای داشتن صلح باید برای جنگ آماده بود. به عبارت دیگر، برای داشتن صلح در داخل مرزهای خود باید در داخل مرزهای دشمن جنگ ایجاد کرد…. در این دوره مفهوم صلح و جنگ قابل تفکیکاند و هر دو از یکدیگر مجزا و جدا میشوند. در این دوره مفهوم امنیت جنبه نظامی دارد و توصیه صاحبنظران این دوره این است که دولتها با داشتن و تهیه توان و قدرت نظامی برتر، امنیت بیشتری به دست میآورند؛ یعنی، آمادگی نظامی در داخل و خارج کشور هدف ایدهآل برای امنیت ملی تلقی میشود. بنا بر این، مفهوم امنیت در این دوره امنیت نظامی سرزمینی است. به عبارت دیگر، سرزمین بیشتر، جمعیت بیشتر، سرباز و ارتش قویتر، و امنیت بیشتر. این مفهوم از امنیت میکوشد آن را به یک موضوع عینی برای بررسی و تحقق درآورد و در آن از امنیت به عنوان نوعی احساس که ممکن است براساس مؤلفههای معنایی مانند اخلاق قابل تبیین باشد گسیخته شد.
☱ نظریهپردازان عصر روشنگری، از جمله هابز، لاک، روسو، و منتسکیو در مباحث فلسفی سیاسی خود به مفهوم امنیت پرداختند و رویکرد ماکیاولیمآبانه را بسط دادند. تامس هابز، شیفتهی گالیله بود، و سعی داشت تا یک فیزیک اجتماعی را به سبک و سیاق او بنا کند. او تلاش کرد تا رفتار افراد و از جمله رفتار سیاسی آنها را بر مبنای گرایشها و انگیزشهای عینی و نه جستن اهداف متعالی پیشامدرن بررسی کند. هابز برای منظور مذکور از این فرض آغاز کرد که تکاپوی فرد در پی بقاء و کامجویی خود، به همچشمی و بدگمانی در حق دیگران میانجامد. افزون بر این، هر کس خواهان آن است که دیگران چنان ارجی بر او نهند که او بر خود مینهد و چون ببیند که او را فرومایه و خوار میدارند سخت میرنجد. «چنان که در نهاد بشر سه علت اصلی برای ستیزه مییابیم. نخست همچشمی، دوم بدگمانی و سوم خودپسندی». هابز وضع طبیعی انسان را قبل از آنکه به هیأت اجتماعی درآید، یک وضعیت جنگی میداند. وضع طبیعی جنگ چنان وضعی است که در آن فرد برای تأمین ایمنیاش متکی به دانایی خویش است. «در همچو حالتی جایی برای کار و کوشش نیست، زیرا، ثمرهاش نامعلوم است. … بدتر از همه همواره جنگ برقرار است و بیم هلاک میرود و زندگی بشر در انزوا، مسکینانه، نکبتبار، ددمنشانه و کوتاه است». در این عبارت هابز وضع طبیعی جنگ را به صورت حالتی نقش میکند که در آن از تمدن و مزایایش خبری نیست نتیجهگیری هابز هویداست، بدین معنی که دستیابی به صلح و تمدن تنها از راه برپاداشتن جامعه و بنیان نهادن حکومت میسر است. هابز وضع طبیعی جنگ را از پژوهشی در نهاد آدمی و انفعالهایش استنتاج میکند. هابز به شیوهی ماکیاولی استدلال میکند که اگر کسی به اعتبار عملی این استنتاج شک آورد، همین بس که ببیند، حتی، در وضع یک جامعهی سازمان یافته چه میگذرد. هر کس چون به سفر میرود با خود سلاح میبرد، در خانهاش را شبها قفل میکند، اشیاء گرانبهایش را در جای امن میگذارد؛ این حال به روشنی مینماید که او درباره همنوعانش چگونه میاندیشد. «آیا او با کردههایش همان قدر آدمیان را متهم نمیکند که من با گفتههایم؟ ولی، هیچکدام ما سرشت آدمی را در نفس خود متهم نمیکنیم. خواهشها و دیگر انفعالهای انسان به خودی خود تا زمانی که انسانها قانونی را بشناسند که منعشان کند گناه نیستند. مادام که قوانین وضع نشدهاند آنان از شناخت قانون عاجزند و هیچ قانونی وضع نتواند شد، مگر هنگامی که انسانها درباره واضع قانون توافق کنند». از نظر هابز آشکارا به مصلحت انسان است که از این وضع جنگ بیرون آید و امکان چنین کاری را خود طبیعت فراهم کرده است. آنچه به راستی وضع جنگ را پیش میآورد، انفعالات است. ولی، در عین حال ترس از مرگ آرزوی بایستنیهای زندگی آسان و امید دست یافتن بر این بایستها از راه کوشش، انفعالهایی هستند که آدمیان را خواهان صلح میکنند. بعضی انفعالات آدمیان را متمایل به صلح میگردانند و کار عقل نمودن این است که تدبیر کامروایی این خواهش بنیادین صیانت نفس را سامان بخشد. هابز عقیده داشت منشأ ظهور دولت و حکومت نوعی توافق عامه مردم است. قبل از تشکیل حکومت، تجاوز به حقوق انسانها بیداد میکرد تا اینکه بشر ناگزیر دست به دامن «لویاتان» (نام جانور غول پیکر و افسانهای دریایی معرف در فنیقیه که هابز برای اشاره به دولت برگزیده است) باشد تا ایمنی و امنیت را برقرار سازد و از تجاوز به حقوق ضعیفان جلوگیری کند.
☱ با تولد دولت ملی در قرن هفدهم میلادی و علاقهای که این موجود به بقای خود داشت، امنیت ملی از اهمیت خاصی برخوردار شد. برای پایان بخشیدن به «جنگ همه علیه همه» (همان نبرد وضع طبیعی هابزی) و دستیابی به نوعی آرامش داخلی، شهروندان با اغماض از بخشی از اختیارات خود، به یک حکمران تسلیم میشوند و از او انتظار تأمین صلح را دارند. چنین دولتی با برخورداری از پشتوانهی مردمی خود را موظف به تضمین امنیت آنها میبیند و بهترین و کوتاهترین مسیر را در تقویت و تجهیز بنیهی دفاعی کشور برای دفع تهاجمات احتمالی مییابد؛ چه آنکه در شرایط محدودیت منابع با ارزش جهانی، آن کس که قویتر است در رقابت بر سر تصاحب اینگونه منابع برنده خواهد شد. از اینرو بازیگران صحنهی جهانی هرگز خود را دور از تهدید نمیدانند، بلکه سایهی تهدیدی دائمی را بر سر خود احساس میکنند. نتیجه آنکه، هر بازیگر کسب قدرت برای دفاع از خود را شرط اولیهی بقا میشمرد. در این دیدگاه، رابطهی مفروض میان امنیت و قدرت رابطهای همیشگی و مستقیم است. هر چه بر میزان قدرت یک کشور افزوده شود، امنیت آن کشور نیز افزایش مییابد. در این دیدگاه که از آن به «نگرش رئالیست» به مفهوم امنیت یاد میشود، میان یک ملت با امنیت ملتهای دیگر رابطهای معکوس برقرار است. به این معنا که امنیت یکی به بهای ناامنی دیگری حاصل میشود. با وجود چنین رابطهای میان امنیت ملتها، امنیت هر واحد به صورت مجزا از دیگران تحقق مییابد و جمع میان امنیت ملتها نه تنها دشوار، بلکه ناممکن میگردد. طرح اولویت منافع ملی بر امنیت دستهجمعی ملهم از سیاست قدرت مذکور بوده است که امروزه، افرادی چون هانس مورگنتا آن را نظریهپردازی میکنند. در حالی که جامعهی ملل نتوانست از ظهور فاشیسم و نازیسم جلوگیری کند و در آستانه جنگ جهانی دوم از هم فروپاشید، سازمان ملل نیز با ظهور دو قدرت برتر(ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی) و دعوی غیر قابل جمع آنها برای سلطه بر جهان که به جنگ سرد میانجامید، عملاً کارایی خود را از دست داد. در نتیجه، سیاست قدرت در امور بینالمللی برتری یافت. هدف اصلی کشورها، نه امنیت بینالمللی یا حکومت جهانی، بلکه بقای ملی بود. براساس چنین برداشتی بود که هر کشوری برای دفع تهدیدهای احتمالی، آمادگی جنگی را ضروری و لازم میدید و در شرایط بحرانی، تهدید به استفاده از نیروهای نظامی به منظور تحصیل امتیاز یا عدم تمکین در مقابل، خواستهی حریف، به شکل یکی از ابزارهای اعمال قدرت برآمد. به این ترتیب، حفظ برتری تکنولوژیک در رقابت تسلیحاتی به یکی از مهمترین اهداف قدرتهای بزرگ و به تبع آنها، قدرتهای کوچک منطقهای تبدیل شد و واگرایی از سطح کلان به سطح خرد نیز کشیده شد. از اینرو، کشورهای کوچک و ضعیف، همواره ناگزیر از جست و جو برای یافتن حامی در بین قدرتهای بزرگ بودند. حتی، اگر این حمایت به قیمت محروم شدن کشور تحت حمایت از حقوق اساسی، استقلال و حق تعیین سرنوشت تمام میشد، باز گریزی از آن نبود. انگلستان، بیش از یک قرن، چنین نقشی را در حوزهی خلیج فارس ایفا کرد و در تاریخ ایران نیز نمونههای بیشماری از این پدیده قابل مشاهده است.
☱ در مقابل، این برداشت از امنیت، برداشت ایدهآلیستها قرار داشت که امنیت ملی را نه «توانایی یک ملت»، بلکه «نبود تهدید و وجود تأمین» تعبیر میکند. بدیهی است فراغت از تهدید، احساس بهرهمندی از آزادی یا فقدان ترس از به خطر افتادن ارزشها تنها در محیطی متصور است که تضاد و رقابتی وجود نداشته باشد. چرا که، وجود رقابت میان واحدها، تهدید یکی علیه دیگری را در پی دارد.
☱ ریشههای اولیهی برداشت ایدهآلیستها از امنیت را در اندیشههای کانت سراغ میگیرند. این دیدگاه برخلاف برداشت واقعگرایانه نگاه بدبینانه به جامعه بینالمللی ندارد، بلکه با خوشبینی به توصیف آن میپردازد. کانت با تأکید بر اصول و ارزشهای اخلاقی، جامعهای جهانی را پیشبینی میکند که در آن همکاری برای تحقق آرمانهای مشترک بشری، جای رقابت را میگیرد. پیشنهاد «صلح ابدی» وی بر پایهی این اعتقاد استوار بود که نظام دولتهای ملی و تفوق منافع ملی را میتوان با یک نظم سیاسی مترقی-یک قانون اساسی جمهوریخواه، نظامی فدرال از دولتها و نوعی تابعیت جهانی تجدید سازمان کرد و یک جامعهی بشری به وجود آورد. در سنت کانتی، پارادایم امنیت جهانی تنها آرمان تحقق نایافتهای است که هر چند موجودیت نیافته، ولی، به لحاظ نظری، امری امکانپذیر است. لیبرالیسم با الهام از نظریه کانت، بر توان بشر برای تأثیرگذاری و تغییر دادن الگوهای عمل و ایجاد نهادها تأکید دارد و بازتاب این باور است که انسان روشنفکر میتواند با محور قرار دادن ارزشهای اخلاقی، قوانین لازم برای تنظیم روابط را وضع کند تا در سایهی آن، هیچ حقی از حقوق مشروع احدی از آحاد جامعهی بزرگ بشری، نادیده گرفته نشود. در چنین جامعهی جهانی، در صورتی که واحدی با زیادهطلبی، حقوق دیگران را نادیده بگیرد و قوانین را نقض کند، مراجع قانونی وارد عمل میشوند و او را مجبور به متابعت از قانون مینمایند. بنا بر این، هیچ عضوی نگران آنکه مورد تهاجم قرار گیرد یا منافع مشروعش قربانی شود، نیست و با نبود این نگرانی، احساس امنیت خواهد کرد.
☱ با تحقق اندیشهی امنیت جهانی، مرزهای اعتباری جدا کنندهی ملتها که عامل اساسی ایجاد رقابت و کشمکش میان آنهاست از میان میرود و همگی در راستای تحقق امنیت همکاری خواهند نمود. در این حالت، نظام دولت ملی، جای خود را به مجموعهی واحد جامعهی جهانی میسپارد و در واقع، یک دولت جهانی، جانشین دولتهای متعدد میشود. ایجاد یک مرجع مقتدر بینالمللی و تشکیل دولت واحد جهانی یا ایجاد یک نظام فدرال جهانی از طریق تدوین یک قانون اساسی جهانی، راههایی است که ایدهآلیستها برای عملی شدن نظرات خود پیشنهاد میکنند. طرحهایی چون فدرالیسم و خلع سلاح جهانی بازتاب چنین برداشتی است.
☱ شاید بتوان رویکرد دیگری را در مباحث مدرنیستی امنیت بازشناخت که نه به منازعه و خصومت ذاتی و دائم دولتها به عنوان مبنای اصلی تأکید دارد و نه گرایش درونی آنها به همکاری و همراهی با دیگران، بلکه عمدهی توجه خود را به دست آویختن عامدانهی دولتها (براساس محذورات و شرایط و موقعیتها) به شکلدهی همکاریهای امنیتی میان خود تأکید دارد. در واقع، این، نوعی تعمیم رویکرد هابز در مورد علت مراجعه مردم به نهادهای قرارداد اجتماعی به قراردادهای بینالمللی است که میان کنشگران ملی منعقد میشود. ریشههای نظری این رویکرد را پیش از همه به نظریات گروسیوس نسبت میدهند. گروسیوس، سیاست بینالملل را بر اساس جامعهای از دولتها تعریف میکرد. وی بر خلاف سنت هابزی، مدعی بود که دولتها همچون گلادیاتورها در رزمگاه، درگیر یک کشاکش ساده نیستند، بلکه قواعد و نهادهای مشترک، ستیز آنها با یکدیگر را محدود میسازد. از نظر گروسیوس، روابط دولتها نه چنان که واقعگرایان میگویند منحصراً رقابتآمیز است و نه آن طور که ایدهآلیستها معتقدند مبتنی بر همکاری است. دولتها گر چه منافع متعارضی دارند و همین موجب رقابت آنها میشود، ولی، منافع مشترکی نیز دارند که آنها را به همکاری با یکدیگر وامیدارد. گسترش همکاری دولتها به شکلی که در شرح دیدگاه ایدهآلیستها مورد اشاره قرار گرفت با آنچه در دیدگاه انترناسیونالیستی مطرح میگردد تفاوت اساسی دارد. در دیدگاه ایدهآلیستها، همکاری دولتها، امری اخلاقی و ارزشی است، ولی، در دیدگاه انترناسیونالیستی، همکاری دولتها از اجبارهای عملی و پراگماتیک موجود در جامعه ناشی میشود.
☱ سابقهی تلاشهای تاریخی برای نهادسازی یکی به اتفاق اروپا، مولود کنگرهی وین (۱۵ ۱۸۱۴)، و دیگری به نظام توازن قدرت اروپا به قرن نوزدهم میلادی بازمیگردد که هدف آنها نه جلوگیری از جنگ، بلکه تقویت امنیت دولتهای ملی بود. پس از آن، نهادگرایی بینالمللی از دههی ۱۹۴۰ به بعد رشد چشمگیری یافت و با تأکید بر نقش نهادهایی که در نتیجه، اجبارهای پراگماتیک در صحنهی بینالمللی ظهور یافتهاند، نقش دولتها را نسبت به آنچه در نظریات گروسیوس آمده است، کمرنگتر جلوه میدهد. نهادگرایان جدید معتقدند گر چه ممکن است نهادهای بینالمللی از جمع میان دولتها شکل بگیرند، ولی، به این علت که پس از تأسیس، نهادهای مستقل از دولتها به شمار میآیند و دولتها خود ملزم به رعایت تصمیمات آنها میباشند، این نهادها کمکم جای دولتها را گرفته و به عنوان بازیگران بینالمللی ظهور میکنند.
☱ با چنین نگرشی به روابط میان دولتها و روندهای جاری در جامعهی بینالمللی، امنیت ابعاد تازهای مییابد که تضمین آن تنها با کسب قدرت میسر نیست. با پیوندهای گسترده و متقابلی که میان ملتها ایجاد شده است، تهدید یک کشور تنها به آن کشور محدود نمیماند، بلکه دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. بر خلاف دیدگاه واقعگرایانه که در آن افزایش امنیت یک ملت تهدیدی برای ملت دیگر محسوب میشود، در اینجا افزایش امنیت یک ملت، افزایش امنیت دیگری و به عکس کاهش امنیت یکی، کاهش امنیت دیگری را در پی خواهد داشت.
مآخذ:...
هو العلیم