برداشت آزاد از محمد اکبرپور؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ مدلها در علوم انسانی، مثل مدلهای فیزیکی، یک سادهسازی از واقعیتاند.
☱ هیچ مدلی قرار نیست «همه» جنبههای یک مسأله را مدل کند، زیرا، اگر اینکار را میکرد، دیگر «مدل» نبود و «خود دنیای واقع» بود که تحلیلش به شدت پیچیده و، حتی، غیرممکن به نظر میرسد.
☱ ما در علم، همیشه با مدلها سر و کار داریم و از این نظر، فرقی بین فیزیک و اقتصاد نیست. معمولاً، نیز مدلی را موفقتر میدانیم که دو ویژگی داشته باشد: اول، با شواهد تجربی سازگاری بیشتری داشته باشد و دوم، پیشبینیهای بهتری داشته باشد. البته، تفاوتهای زیادی بین مدلسازی فیزیک و مدلسازی اقتصاد وجود دارد و سادهترینش این است که مدلهای اقتصادی به دلیل وجود «انسان» به شدت سادهسازی بیشتری صورت میدهند و البته، یک تفاوت دیگر آنها این است که لزوماً نتایج مدلهای اقتصادی «جهانشمول» نیستند. نسبیت عام، هرجای منظومه شمسی یا کهکشانها حکمفرماست (حداقل با شواهد فعلی!)، اما، در اقتصاد به دلیل تعامل عمیق با فرهنگ و تاریخ و جامعه و غیره، لزوماً نمیتوان گفت این مدل که شرایط کشور الف را مدل کرده است، حتماً در کشور ب هم کار خواهد کرد.
☱ اما اینها را به چه دلیل نوشتم؟ منِ مدلساز نوعی وقتی یک مدل برای بررسی اثر افزایش درآمد روی مصرف یک خانوار میسازم، از هرچه در جهان میگذرد صرفنظر میکنم تا بتوانم همین پدیده خاص را تحلیل کنم و بعد نشان میدهم که با یکسری فرض روی رفتار خانوارها (مثل عقلانیت Rationality)، با افزایش درآمد، مصرف کالاهای عادی زیاد میشود، اما، آیا اگر من بروم و درآمد یک خانوار در تهران را زیاد کنم، حتماً همین اتفاق میافتد؟ نه لزوما! ممکن است آن خانوار تصمیم بگیرد همه پول اضافی را به خیریه بدهد. ممکن است پدر خانواده، همه آن پول را صرف اعتیادش کند و اصلاًبه دلیل افزایش اعتیاد پدر، مصرف تغذیه خانوار کم شود. آیا اینها هیچ کدام مدل من را نقض میکند؟ جواب این سؤال وابسته است به این که من با مدلم چه ادعایی داشتم. اگر من فقط ادعا داشتم که «به طور آماری خانوارها با افزایش درآمد بیشتر مصرف میکنند» در این صورت، یک یا چند مثال نقض مدل را رد نمیکند.
☱ اما ادعای خیلی از مدلهای اقتصادی، که، حتی، منجر به جایزه نوبل شدهاند، حتی، از این ادعای «آماری» هم کمتر است. نظریه رونالد کاوس (Ronald Coase) یکی از معروفترین مثالهاست. کاوس ادعا میکند اگر هزینه مبادلات (transaction costs) در یک مسأله تخصیص منابع با اثرات جانبی صفر باشد، چانهزنی همیشه به خروجی کارآ (efficient) منتهی خواهد شد. این نظریه در عین خوشخبری هیچ ارتباطی به واقعیت ندارد. هیچ محیط اقتصادی وجود ندارد که هزینه مبادلات در آن صفر باشد، زیرا، حداقل هزینه همان «زمان» که برای چانهزنی لازم است، وجود دارد. یا مدل معروف راجر مایرسون (Roger Myerson) برای مکانیزم بهینه فروش یک کالا. مایرسون میگوید اگر همه خریدارها دقیقاً بدانند که کالا چهقدر برایشان ارزش دارد و تابع توزیع احتمال ارزش کالا برای بقیه خریدارها را نیز همه اطلاع داشته باشند، در این صورت، یک حراج قیمت دوم با کف قیمت مشخص، پرسودترین مکانیزم برای فروش یک کالاست. خب که چه؟ آیا واقعاً شما وقتی جنسی را میخرید میدانید که ارزش آن جنس برای من با چه احتمالی چقدر است؟ یا، حتی، ارزش دقیقش برای خودتان شفاف است؟ مسلما نه.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم