فیلوجامعه‌شناسی

جمع‌بندی حوزه‌ی نظری «جامعه‌ی پساصنعتی» در یک نگاه

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ به رغم اختلافاتی که در مورد ابعاد و اهمیت وجوه گوناگون دوران پساصنعتی در میان نظریه‌پردازان علوم اجتماعی وجود دارد، در عین حال، بسیاری از ناظران اقتصادی و اجتماعی در این‌که چنین دوره‌ای فرا رسیده است متفق‌اند. همه‌ی نویسندگان در این حوزه نظری، فراتر از هر چیز دیگر بر روی یک چیز اتفاق نظر دارند: این‌که یک انقطاع کلی و سراسری از صنعت‌گرایی پدید آمده است.
▬ در یک مفهوم کلی این اصطلاح به گذار اقتصاد غربی از یک دوره‌ی اولویت تولید صنعتی با دوره‌ی اولویت خدمات و مصرف تأکید دارد. هر چند که این حجیم‌تر شدن بخش مصرف و خدمات تولید کالا را نیز تسهیل می‌کند، در عین حال، تأثیر عمده‌تر شدن بخش خدمات نسبت به سایر بخش‌ها بر ساختار اقتصادی و اجتماعی و مآلاًَ ساختار سیاسی مهم و تعیین‌کننده است. این تأکید بر جابجایی نیروها در حوزه‌ی اقتصاد و ابرام بر نقش تعیین کننده‌ی آن بر حوزه‌های مختلف اجتماعی وجه مشترک متفکران شاخص حوزه نظری پساصنعتی محسوب نمی‌شود و تورن و گرز تمایل دارند تا وجوه دیگری از چرخش پساصنعتی را مورد تأکید قرار دهند.
▬ به نظر می‌رسد که در مباحث طبقه‌ای یا شغلی کمتر می‌توان موضوعات اساسی بحث جامعه‌ی پساصنعتی را گنجاند، در عین حال، دانیل بل و گرز می‌کوشند برخی خط مشی‌های کلی در جامعه‌ی پساصنعتی را در این موضوعات بیابند؛ در حالی که دانیل بل به رشد اشتغال یقه سفیدان و شکل‌گیری فراگیر کنش‌های مبتنی بر دانش نظری مدرن، و مآلاً پدید آمدن یک گروه نخبه و جریان سیاسی متکی بر ایده‌ها و ویژگی‌های اساسی دانش نظری مدرن را مورد توجه قرار می‌دهد، گرز بر نبود کار مناسب برای اکثریت و امکان اقدام نیروهای طبقاتی کارگر علیه نخبگان تأکید می‌ورزد. به این معنا، به رغم آن‌که دانیل بل بر خاتمه‌ی برخوردهای طبقاتی و مبتنی بر مطالبات کلان اقتصادی تأکید دارد، گرز و همفکر او مانوئل کستلز نوعی سمت و سو در جهت واکنش‌های معطوف به تغییر اجتماعی را در روندهای موجود یا چشم اندازه‌ای آتی شناسایی می‌کنند.
▬ یکی از وجوه اصلی جامعه‌ی پساصنعتی که از تحولات مربوط به تغییر رده‌بندی‌های شغلی جامعه عمیق‌تر به نظر می‌رسد، جایگاه و موقعیت مهم جنبش‌های اجتماعی جدید است که این وجه در رویکرد آلن تورن و مانوئل کستلز مورد توجه قرار گرفته است. این جنبش‌ها نظر ما را به این نکته جلب می‌کنند که دوره‌ی برخوردهای سیاسی طبقاتی و کلان به سر رسیده است و مطالبات اجتماعی و سیاسی به موضوعات خرد و احیاناً رفاهی تبدیل شده است. در عین حال، تورن، کستلز و گرز این پرسش را که تحولات عمیقی در سطح زیر ساخت‌های کنش اجتماعی به چه نحو بوده است که به تغییر جنبش‌های «قدیم» به جنبش‌های «جدید» منجر شده است را بی‌پاسخ می‌گذارد. به نظر می‌رسد می‌توان برای تبیین این زیر ساخت‌ها از رویکرد دانیل بل و گسترش تبعات عقلانیت دانش نظری بهره برد. دانیل بل در کتاب خود با عنوان «تناقضات فرهنگی سرمایه‌داری» بر آن می‌شود که سرمایه‌داری پیشرفته از یک نظام اقتصادی و فرهنگی مبتنی بر انضباط‌های علمی ضروری برای تولید به نظامی مبتنی بر لذات و صرف بدل شده است. این نوعی زیبایی‌شناختی شدن شرایط اقتصادی است:

▄ خودآئینی فرهنگ، که در عرصه‌ی هنر تجلی یافته، حال به عرصه‌ی زندگی تسری می‌یابد. روحیه‌ی پسامدرنیستی ایجاب می‌کند که آن‌چه پیش از این، در عرصه‌ی رؤیا و تخیل به نمایش درآمده در عرصه‌ی زندگی نیز نمود یابد. حال هیچ تمایزی میان هنر و زندگی وجود ندارد. هر آن‌چه در هنر مجاز است، در زندگی نیز مجاز شمرده می‌شود.

▬ به هر حال، از همه‌ی این مباحث که بگذریم در میان متفکران مختلف موضوع جامعه‌ی پساصنعتی، این اتفاق نظریه چشم می‌خورد که جامعه‌ی در حال شکل‌گیری امروز برخی وجوه اساسی را داراست و از همه مهم‌تر این‌که نقش دانش مدرن (با ویژگی‌های خرد بودن، تجربی بودن و نسبی بودن) و اطلاعات (از جمله رسانه‌ها) در شکل‌گیری تحولات آینده مبنایی و کلیدی است. این تأثیر خصوصاً به دلیل تأثیری که بر خلق و اختراع تکنولوژی بر جای می‌گذارد حائز کمال اهمیت است. این فرآیند بر تولید، بخش‌های دولتی و خصوصی و مبادلات اقتصادی و اجتماعی تأثیر جدی می‌گذارد و آن‌ها را تجدید ساخت می‌کند .
▬ ژان بودریار در مورد تأثیر تکنولوژی اطلاعات بر وضعیت زندگی جدید، معتقد است که تکثر انفجاری وسایل تکنولوژیک وانمایی و بازنمایی موجب تفوق نشانه‌ها بر واقعیت شده است؛ این دنیا دنیایی است که تجربه و واقعیت را آن‌چنان رسانه‌ای و رمزگانی ساخته است که واقعیت در این میان دسترسی‌ناپذیر می‌نماید. مشخصه‌ی دوران‌های پیشین را می‌توان انواع متفاوت مناسبات میان واقعیت و تصاویری که به صورت اجتماعی از آن واقعیت تولید می‌شد دانست، حال آن‌که دنیای معاصر ما شاهد سلطه‌ی «وانموده‌ی» خود بسنده است؛ یعنی، تصویری که حامل هیچ مناسبتی با هر گونه واقعیت نیست. چنین وضعیتی مقارن با حرکت از اقتصاد تولید محور به سوی اقتصاد مصرف‌محور است؛ اقتصادی که در آن کالاها برای تأمین نیازهای از پیش موجود تولید نشده، این کالاها فرع نیازهایی محسوب می‌شوند که خود «در وهله‌ی نخست» از راه تبلیغ و راهبردهای بازاریابی پدید می‌آیند.
▬ دیوید هاروی وضعیت جاری را حاصل تشدید انرژی‌های مایل به دگرگونی و اضمحلالی به شمار می‌آورد که خود ملازم سرمایه‌داری مدرن بوده‌اند؛ انرژی‌هایی که با مقید ساختن هر چه بیشتر عرصه‌های زندگی به منطق بازار، تزلزل اساسی ارزش‌ها، اعتقادات و اشکال اقتصادی قبلاً استوار را موجب شده است. این وضعیت و تبعات در تمام حوزه‌ها خود را نشان می‌دهد و موجب تزلزل کلیه‌ی سازمان‌دهی‌های اجتماعی و سیاسی می‌شود که در جریان مدرنیت جانشین اشکال سنتی شده بودند؛ این خود نوعی تکثر هویت‌یابی طبقاتی و سیاسی را به دنبال دارد. به نظر هاروی (هم‌چنان که به نظر دیگرانی چون اسکات لش و جان اوری و آلن لیپیتز رسیده است)، پسامدرنیت اجتماعی و اقتصادی را می‌توان به طور ساده در فروپاشی قالب سرمایه‌داری سازمان‌یافته‌ای جست که در اواسط سده‌ی بیستم در شرکت خودروسازی فورد نمود یافته بود. فورد نمونه‌ی اعلای شیوه‌ای تولیدی بود که به کارخانه‌های بزرگ بهینه‌سازی شده متکی بود، و هم خود را صرف تولید انبوه کالای واحدی با حداقل تنوع می‌کرد. این‌گونه سازمان‌دهی حول محور تولید متمرکز شد. بر عکس، الگوی اقتصادی موجود «پسافوردیستی» بسیار نامتمرکز است. امروزه، سر هم‌سازی قطعات یک خودرو در کارخانه، نه در مکان‌های متفاوت و توسط نیروهای کار مختلفی انجام می‌شود که خود در معرض تغییرات ناگهانی و پیش‌بینی نشده (به خاطر افزایش کارآیی یا به دلایل سیاسی) هستند. تفرق و تحرک تولید در پسافوردیسم را می‌توان همخوان با الگوهای مختلف و متغیر عرضه در بازار انبوهی دانست که دیگر منفعل یا متجانس محسوب نمی‌شود. اقتصادهای سنجشی (اقتصادهایی مبتنی بر صرفه‌جویی در هزینه‌های تولید که براساس به حداقل رساندن تنوع محصولات امکان‌پذیر شدند)، در پسافوردیسم جای خود را به اقتصادهای ساحتی (اقتصادهایی که در آن‌ها پویایی سلایق و مدها موجب تنوع‌یابی بیشتر محصولات می‌شود) می‌دهد. از این رو، امروزه، بزرگ‌ترین و توان‌مندترین شرکت‌ها نه تولیدکنندگان محصولات مشابه و واحد، بلکه شرکت‌های چند منظوره‌ای هستند که مجموعه‌ای از توجهات و مناسبات متفاوت و همواره در حال تغییر را مد نظر قرار می‌دهند، مجموعه‌ای که مرزهای دولت ملی را به آسانی پشت سر می‌گذارد. به همین ترتیب، کارآمدترین بنگاه‌های سیاسی و دولت‌های مقتدر، بنگاه‌ها و دولت‌هایی هستند که بزرگ‌ترین بخش از منابع خود را صرف بازی با افکار عمومی و بسته‌بندی لاینقطع افکار و برنامه‌های خود به صورت‌های نو به نو شونده و متناسب با وضعیت‌های اجتماعی تازه می‌کنند. در چنین سیستمی، انگاره‌ها و شیوه‌های زیست به همان اندازه‌ای مورد بازاریابی و بهره‌برداری اقتصادی قرار می‌گیرند که کالاهای ملازمشان، و در واقع، حجم هر چه بیشتری از فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی حول محور ایجاد و ارسال نشانه‌ها و بازتولیدها می‌گردند. مدرنیت سرمایه‌دارانه به این هراس دامن زد که عطش آتشین بازار ممکن است با نابودی کل فرهنگ فروکش کند؛ و فردریک جیمسون به تأثیر البته، معکوسی که پسامدرنیت ایجاد کرده است اشاره می‌کند، یعنی، به:

▄ «گسترش عظیم فرهنگ در سر تا سر قلمرو اجتماعی تا حدی که می‌توان گفت همه چیز حیات ما (از ارزش‌های اقتصادی و قدرت دولتی گرفته تا اعمال و تا ساختار روان)» فرهنگی شده است.

▬ چنین روندهایی منجر به فاصله‌گیری از وضوح و ثبات و تعلقات ارزش‌ها در حوزه‌ی نظر و عمل سیاسی شده و سیاست مبتنی بر ستیزهای طبقاتی یا ایدئولوژیک که مطالبات بزرگی مانند عدالت، آزادی، ارزش‌های بلند دینی و… را مطرح می‌کردند، جای خود را به «سیاست هویت» ی مبتنی بر درک پیچیده‌تر و پراکنده‌تر از تعلق و قدرت، و آرایش ناموزونی از مطالبات خرد و تلقی‌های تنگ‌نظرانه‌ای از جنسیت، سن، هویت قومی می‌دهد.
▬ این وضعیت در هنر به شیوه‌های مختلف منعکس‌کننده، یا حاصل این‌گونه تغییر و تحولات در حوزه‌ی اقتصادی و اجتماعی انگاشته می‌شود. نویسندگان بسیاری بر هم‌سویی موجود میان تکثربخشی بازی‌گوشانه به سبک‌ها و درآمیختن رسانه‌های گوناگون با یکدیگر، حرکت از مرکزیت‌بخشی به مرکززدایی، نسبیت فزاینده‌ی ارزش‌ها، و اضمحلال هنجارها و هویت‌های ثابت در حیات اجتماعی و سیاسی تأکید کرده‌اند.
▬ اتفاقی که امروزه، در جریان است، در دیدگاه کسی مانند ژان فرانسوا لیوتار آویزان شدن کلی بشر است. مدرنیت جایگزین شدن روایت‌های الوهی از سرنوشت انسانی توسط روایت‌هایی سکولارتر، اما، به همان سان کلی مانند آزادی، برابری، برادری، روح هگلی و رهایی جهانی مارکسی است. در واقع، انسان بخش غیردنیایی واقعیت انسان را «آویزان» کرد، اما، آن‌چه اکنون، رخ می‌دهد فروپاشی روایت‌های جامع سکولار است که مبانی خود در واقعیت استعلایی را خود به دست خویش قبلاً قطع کرده بودند. اکنون، همه چیز خرد و خردتر و «آویزان»‌تر می‌شود.
▬ پیامد این خرد و خردتر شدن و آویزان‌تر شدن، در کنار وضعیت اقتصادی پیش‌گفته ملغمه‌ی دشواری‌انگیزی را در حوزه‌ی فرهنگی و خصوصاً فرهنگ عوام سبب می‌شود؛ شیوه‌ی تولید فرهنگی تعیین‌کننده‌ی ارزش فرهنگی خواهد شد. کیفیات صوری کالاهای مربوط به فرهنگ توده‌ای فنون تولید و مدیریت رقابتی است؛ «لذات» فرهنگ توده‌ای لذاتی اساساً غیرعقلانی، و حاصل مداخلات تجاری مؤثر در امیال است:

▄ صنعت فرهنگ‌سازی هر چه در موضع توانمندتری قرار گیرد، عجالتاً بیشتر می‌تواند با نیازهای مصرف‌کنندگان سر و کار یافته، این نیازها را تولید کرده، تحت نظارت درآورده، منضبط ساخته، و، حتی، وجهه‌ی سرگرم‌کنندگی را نادیده بگیرد؛ پیشرفت فرهنگی این‌گونه به هیچ حد و مرزی را نمی‌شناسد.

مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.