رانلد کوز؛ برنده نوبل اقتصاد سال ۱۹۹۱؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ درس اقتصاد، به گونهای که امروز در کتب درسی و مدرسههای اقتصاد و بیزنس تدریس میشود، ارتباط زیادی با آنچه در دنیای واقعی کسب و کار و تجارت میگذرد ندارد.
▬ این گسستگی با دنیای کارآفرینی، حتی، بیشتر هم هست. فاصله بین علم اقتصاد و آنچه در دنیای واقعی میگذرد به طرز تأسفآور زیاد شده است. قبلاً اینگونه نبود. هنگامی که اقتصاد نوین تازه پا گرفته بود، آدام اسمیت آن را به مثابه «بررسی چیستی و نحوه ایجاد ثروت در ملتها» تعریف کرد. کتاب موفق وی «ثروت ملل» با استقبال فراوانی از سوی مدیران و فعالان اقتصادی و تجاری روبهرو شد، اگر چه وی در این کتاب آنها را به دلیل حرص و ولع، کوتهبینی و دیگر کاستیهایشان خیلی صریح و بیپرده تحقیر کرده بود. این کتاب مورد توجه سیاستمداران نیز واقع و باعث ایجاد بحث و گفتمان در سطوح بالای تصمیمگیران اقتصادی شد.
▬ جامعه دانشگاهی در آن زمان بسیار کوچک بود و اقتصاددانان نیاز داشتند تا مورد توجه طیف وسیعتری از مخاطبین قرار بگیرند. حتی، در ابتدای قرن بیستم نیز آلفرد مارشال سعی کرد اقتصاد را به عنوان علم ثروت و شاخهای از انسانشناسی متصور شود. به همین دلیل بود که اقتصاددانان همچنان مورد توجه صنعتگران باقی ماندند.
▬ در قرن بیستم، اقتصاددانی تبدیل به یک شغل شد. اقتصاددانان دیگر آن قدر زیاد شده بودند که میتوانستند فقط برای یکدیگر بنویسند و به نوعی نیازی به مخاطبین دیگر نداشتند. در همین زمان بود که اقتصاد، نوعی تغییر مسیر را نیز تجربه کرد و کم کم خود را به عنوان راهبردی تئوریک از بهرهوری شناساند و توجه آن به تدریج از مسائل دنیای واقعی منحرف شد.
▬ امروزه، ابزاری که اقتصاددانان برای تحلیل بنگاههای اقتصادی استفاده میکنند آن قدر انتزاعی و مبتنی بر تئوری و به دور از واقعیت است که به ندرت میتواند کوچکترین کمکی به کارآفرینان و مدیران برای ارائه محصولات جدیدتر، با قیمت کمتر به مشتریان باشد. این جدایی بین اقتصاد آکادمیک و اقتصاد واقعی، ضربه بزرگی هم به جامعه تجاری و اقتصادی، و هم به جامعه آکادمیک زده است.
▬ از آنجا که دیگر اقتصاددانان توصیههای کاربردی زیادی ندارند، کارآفرینان و مدیران برای تصمیمگیری، بیشتر متکی به شم مدیریتی و داوریهای شخصی خود شدهاند. در شرایط اضطراری، وقتی که مدیران دیگر اطمینان کافی برای اینکه شخصاً تصمیم بگیرند را ندارند، از قدرت سیاست برای پر کردن این خلأ استفاده میکنند. دولت، به طرز فزایندهای به عنوان راهحل آخر در همه مشکلات و مسائل اقتصادی وارد شده است. به همین دلیل، علم اقتصاد به جای اینکه ابزاری باشد برای مردم جهت شناخت آنچه در اقتصاد واقعی میگذرد، تبدیل به ابزاری مناسب شده است در دست دولت برای مدیریت و دخالت در اقتصاد، اما، به این دلیل که دیگر به ندرت بر پایه بررسیهای سازمانیافته کاربردی بنا شده است، حتی، چندان به کار دولتها نیز نمیآید.
▬ در تاریخ بشر، خانوادهها و قبیلهها مدتها با اتکا به اقتصاد معیشتی خود زندگی کردند. ارتباط آنها با یکدیگر و دنیای خارج نامنظم و شکننده بود. این موضوع با ظهور جامعه تجاری کاملاً تغییر کرد. امروزه، اقتصاد وابسته به شبکه در حال رشد تجارت است و نیازمند شبکهای پیچیده از نهادهای اجتماعی برای هماهنگ کردن فعالیت بازارها و بنگاههای اقتصادی در فراسوی مرزهای جغرافیایی است.
▬ امروزه، در حالی که اقتصاد مدرن به صورت فزایندهای نهادگرا میشود، تئوری قیمتگذاری به اندازه کافی مشکلساز و ناکارآمد هست. فرو رفتن در تئوری محض و نادیده گرفتن تأثیرات جامعه، فرهنگ، تاریخ و سیاست نوعی خودکشی برای علم اقتصاد است.
▬ زمان آن رسیده است که علم به شدت نحیف شده اقتصاد را دوباره با دنیای واقعی اقتصاد درگیر کرد. ظهور بازارهای جدید در چین، هند و افریقا نویدبخش عصر جدیدی از کارآفرینی است.
▬ اقتصاددانان اکنون، فرصت بیسابقهای برای بررسی نحوه تطبیق اقتصاد بازار با جوامعی متفاوت از لحاظ فرهنگی و سازمانی پیدا کردهاند.
▬ این فرصت تنها در صورتی به دانش تبدیل میشود که اقتصاددانان از پیلهای که دور خود پیچیدهاند، بیرون بیایند و انسان را آن گونه که واقعاً هست و بازار اقتصاد را آن گونه که واقعاً فعالیت میکند، بررسی کنند.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم