☼ اَلسَّلام عَلی الحُسَینِ ... و یا لیتَنا کنْا معَکم فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً
سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ در اینکه رسانههای تودهای نقش مهم و مبرمی در سیاست معاصر دارند، بحث چندانی ضروری نیست. در انهدام اتحاد شوروی و غلبه لیبرال دموکراسی غربی این رسانهها بودند که نقش محوری داشتند. در غرب توجهات بیش از پیش به رسانهها و خصوصاً تلویزیون، در حوزههایی مثل امور تجاری به شدت افزایش یافته است.
▬ سیاستهای دموکراتیک نیز به رسانهها به عنوان شکلدهندهی مسلط «افکار عمومی» توجه دارند و از این طریق چرخهای از مشروعیت دموکراتیک را برای بقای خود تضمین میکنند. رسانهها از دیدگاهی به عنوان تقویت حقوق شهروندی تلقی میشوند و از دیگر سوی جامهی عمل پوشانندهی اهداف قدرتهای مسلط در ملبسسازی و محدود کردن رعیت. از این روست که در واقع، رسانهها مشاهدهگران و راویان بیطرف نیستند، بلکه خود آنها کنشگران سیاسی به حساب میآیند.
▬ نظریات قوامیافته و قابل تشخیصی در مورد چند و چون تأثیر رسانههای و چرایی این تأثیرات وجود دارد که در اینجا چهار رویکرد اصلی را در این باب بررسی میکنیم؛ این چهار نظریه مآلاً چهار نظریهی اصلی در زمینه رسانههای تودهای و فرهنگ نیز هستند. از برخی جهات ممکن است بعضی از این نظریات قدیمی به نظر برسند، اما، همین نظریات در صورتها و وجوه جدیدتری امروزه، مشاهده میشوند. این نظریات چنیناند:
▬ ۱. نظریاتی که نسبت به فرهنگ تودهای حاصل از رسانههای تودهای، در یک زمینهی دموکراسی تودهای عوامانه دلنگران هستند و نسبت به بروز آن هشدار میدهند.
▬ ۲. نظریهی لیبرال دموکراتیک که رسانهها را شرط ضروری پلورالیسم و «حوزه عمومی» میداند که در آن امکان ایجاد افکار عمومی مستقل فراهم میآید.
▬ ۳. رویکردهای مارکسیستی و نومارکسیستی راجع به فرهنگ و رسانههای تودهای این رویکردها از جمله شامل نظریهی مارکسیستی ارتدکست (ایده زیربنا/روبنا) و نظریه اقتصاد سیاسی و رهیافت «هژمونی» ملهم از نظریات آنتونیو گرامشی است.
▬ ۴. مفهوم «صنعت فرهنگ» که به نسل اول متفکران مکتب فرانکفورت مربوط میشود.
▬ تحقیقات معاصر بر مبنای یکی از این سنتهای نظری مذکور استوارند، اما، تلاش میکنند از روشهای تجربی استفاده نمایند. آنها در این راستا تلاش میکنند که نقشها و تأثیرات سیاسی رسانههای تودهای و پیامهای رسانهای در شرایط خاص را مورد بررسی قرار دهند. آنها علاوه بر تحلیل محتوای رسانهها، کنترل رسانهها را نیز مورد بررسی قرار میدهند؛ آنها به این سؤال میپردازند که رسانهها چگونه سازمان مییابند؟ روزنامهنگاران چقدر مستقل، و چقدر وابسته هستند؟ مردم چگونه پیام رسانهها را درمییابند و از آن چه میفهمند؟
░▒▓ ۱. اجتماع تودهای و نقد فرهنگ تودهای
▬ نویسندگان در این سنت رسانههای جدید را به عنوان تهدیدی علیه نهادهای دموکراتیک و عملکرد ارزشهای فرهنگی والا در نظر میگیرند. به عنوان نمونهی از این نظریات به هراس متیو آرنولد از آنارشی، در کتاب «فرهنگ و آنارشی» (۱۸۶۷) بنگرید. آرنولد فرهنگ را «بهترین چیزی که در جهان اندیشیده یا گفته شود» میدانست. جان کری در فصل نخست کتابش با عنوان «روشنفکران و تودهها»» ،به دیدگاههای دیگر روشنفکران اروپایی اشاره کرده است.
▬ بررسی کلاسیک روشنگرانه بر روی موضوع فرهنگ تودهای در ابتدای قرن بیستم را میتوان در کار فیلسوف اسپانیایی خوزه ارتگا وای گاست مشاهده کرد. مشهورترین کتاب او در این موضوع کتاب «انقلاب تودهای» (۱۹۳۰) بود. از دیدگاه وی آموزش و پرورش تودهای و مآلاً فرهنگ تودهای حاصل از آن باعث شکلگیری صورتهای تازهای از قدرت میشود که آزادیهای اخلاقی را محدود میکند و استقلال عمل «فرهیختگان» را هدف قرار میدهد.
▬ در زمینه سبکهای ادبی اف. آر. لیوایز علاوه بر حمله و نقد کوبنده نسبت به روزنامهها، شاخص قرن بیستم را زوال بیش از پیش فرهنگی تلقی نمود. کری معتقد است که لیوایز فیلمها، روزنامهها و به طور کلی، جمیع محصولات فرهنگی که ماهیت تجاری دارند را هدف قرار داد. در همین راستا روزنبرگ با توجه به مباحث پس از جنگ در ایالات متحده (رشد اقتصادی، مصرف تودهای و انبوه، و حاشیهنشینی پس از دهه ۱۹۵۰) ، بر آن شد که فرهنگ تودهای حصارها را میشکند و در عین حال، به ابزاری برای سلطهی سیاسی تبدیل میشود.
▬ دو نویسنده مؤثر در باب فرهنگ و رسانه و آثار جانبی سیاسی آنها، ریچارد هوگارت و ریموند ویلیامز بودند. گر چه هر دو به آرنولد و لیوایز انتقاداتی داشتند، اما، در عین حال، در نگرانی دربارهی فرهنگ تودهای و بسط و گسترش آن، با ایشان و یکدیگر مشترک بودند. ریچارد هوگارت از فرهنگ عوامانه و گذری ناشی از فرهنگ «تودهای» امریکایی سخت نگران بود. این فرهنگ امکان دستکاری تجاری مردم و افکار عمومی را برای مقاصد ابزاری فراهم میآورد.
░▒▓ ۲. رسانههای تودهای و دموکراسی
▬ در تضاد با رویکرد مذکور یک سنت لیبرال وجود دارد که رسانههای تودهای را برای بسط و گسترش دموکراسی ضروری میانگارد. در این نگرش رسانههای تودهای به عنوان نهادهایی تصور میشوند که از طریق انتشار اطلاعات و تکثر دیدگاهها از حقوق شهروندی حمایت میکنند. پیشفرض و مبانی این دعوی آن است که «افکار عمومی» شکلدهندهی حکومت و تصمیمات آن است. در واقع، فرض میشود که در رسانهها به رغم سایر عرصههای اجتماعی نوعی تکثر مستقل از قدرت قابل تحقق است و از آن بیشتر، این قابلیت متحقق گردیده است و هر کسی صرفنظر از میزان قدرت خود توان دسترسی مؤثر به رسانهها را دارد. بنا بر این، رسانهها عنصر ضروری حوزه عمومی و آکنده از بحث آزاد تلقی میشوند. مطبوعات بنایی از حوزه عمومی را تشکیل میدهند که در آن بحث سیاسی آزاد و مساوی رخ میدهد.
▬ از این قرار در پایان قرن هفدهم و طی قرن هیجدهم موضوع آزادی مطبوعات اصل اساسی امواج دموکراتیک این دوره را میسازد. جان کین سه تلقی از آزادی مطبوعات را طی دورهی مذکور اینچنین بر میشمرد:
▬ ۱. تلقی متألهانه: آزادی مطبوعات امکان تمایز خیر و شر را فراهم میکند (جان میلتون) .
▬ ۲. تلقی حقوق مدنی محور: آزادی مطبوعات، رهایی از سیطره نخبگان سیاسی را تضمین میکند (جان لاک) .
▬ ۳. تلقی حقیقت محور: آزادی مطبوعات و دستیابی به حقیقت از طریق فراهم آوردن امکان مواجهه با ادعاهای نادرست فراهم میآورد (جان استوارت میل) .
▬ بیتردید این سه تلقی باید در دوره سرمایهداری پیشرفته و با گسترش انحصارات بازاری که تأثیر خود را بر انحصارهای رسانهای بر جای گذاردهاند، مورد تجدید نظر قرار گیرند. این تجدیدنظر در کار یورگن هابرماس دربارهی مفهوم حوزه عمومی مشاهده میشود. یورگن هابرماس پیششرطهایی را مطرح میکند که لازم است تا رسانههای برای ایجاد یک فضای آزاد و باز برای بحث عمومی دارای آن باشند. جیمز کوران در مقاله «بازبینی رسانههای تودهای و دموکراسی» که در کتاب «رسانههای تودهای و جامعه» (به ویراستاری Curran and M. Gurevitch، منتشره به سال ۱۹۹۶ و ۲۰۰۰) آمده است، اوضاع رسانهها را اینچنین بررسی میکند:
▬ ۱. رسانهها باید نقش نگاهبان و چشمان مراقب جامعه را داشته باشند. از این قرار باید از حکومت و بازار مستقل باشند. کوران به گفتار روپرت مرداک در سال ۱۹۸۹ اشاره میکند: «سرویسهای عمومی سخن پراکنی در بریتانیا بهایی را به خاطر داشتن سران منصوب از سوی دولت میپردازند؛ این بها آزادی آنها است» . کوران این تلقی را که بازار آزاد امکان ایجاد رسانههای مستقل را تضمین مینمایند را بر این مبنا که تمرکز و انحصار در بازار و خطر ایجاد چیزی به نام قدرت «خصوصی» وجود دارد، رد میکند.
▬ ۲. رسانهها باید نقش نمایندگان مخاطبان و مصرفکنندگان پیام را ایفا نمایند و نظر آنان را در جریان بحث عمومی جاری در جامعه انعکاس دهند و از این طریق به تکثر گفتگوها در جامعهی لیبرال کمک کنند. آنها باید زبان گویای آنان که صدایشان در میان قدرتها طنینی ندارد باشند. این در حالی است که کوران تأکید دارد که رسانهها (حداقل عموماً) فرآیند تأثیر نیروی قدرتمندتر بر مصرفکنندگانی هستند که در موقعیت فرودستتر و کمقدرتتر به سر میبرند. به عبارت دیگر، جریان پیام در رسانهها به هیچ روی از پایین به بالا نیست، بلکه بر عکس، فرآیندهای تبلیغات از بالا به پایین است که «منویات بزرگان» را به «افکار عمومی» بدل میکند.
▬ ۳. رسانهها باید نقش اطلاع رسانی را ایفا نمایند. این در حالی است که مکانیسمهای بازار و انحصار اقتصادی مبادله آزاد اندیشهها و اخبار را تحت تأثیر قرار میدهد.
▬ انتقادات زیادی علیه تلقی لیبرال از رسانهها وجود دارد که صورتهای مالکیت رسانهای و مکانیسمهای عملکرد رسانهای (که منجر به قرار گرفتن موضوعات خاص در دستور کار میشوند) را مورد توجه و کندوکاو قرار میدهند. آنها میپرسند که تأثیر تمرکز مالکیت رسانهها و در عین حال، تأثیر این مالکیتها بر جریان اطلاعات چه خواهد بود؟ ریموند ویلیامز به این طریق خواهان یک فرهنگ دموکراتیک و به دور از مدلهای آتوریتهای و زورمدار و در عین حال، به دور از بهرهبرداری تجاری از رسانهها و مکانیسمهای ارتباطی بود. او با کنترل مراکز قدرت و سرمایه بر روی نهادهای ارتباطی سخت سر خصومت داشت.
░▒▓ ۳. رویکردهای مارکسیستی/نومارکسیستی
▬ این رویکرد، رهیافت قدرتمندی در نقد وابستگی رسانههای تودهای در دموکراسیهای لیبرال سرمایهداری است. مارکسیسم کلاسیک نوعی پیوستگی میان روساخت و بنیان اقتصادی جامعه قایل است. این روساخت، علاوه بر فرهنگ شامل دولت، نظام حقوقی، دین و خانواده نیز میشود که تحت تعین بنیان اقتصادی به سر میبرد.
▬ بنیان اقتصادی در این معنا شامل یک شیوهی تولید و یک طبقهی اقتصادی مسلط است که منافع خود را تعقیب میکند و این اعمال در سایر بخشهای جامعه بازتاب مییابد. از این قرار رسانههای تودهای که برای عملکرد خود نیازمند پشتیبانی خصوصاً مالی این طبقه مسلط هستند، از منافع فکری خاصی که این طبقه دنبال میکند، حداقل در اصول حمایت میکند. از این دیدگاه رسانهها با نخبگان اقتصادی و سیاسی هماهنگ، و هم کاسه میشوند؛ بنا بر این، منافع ایشان را باز میتابانند و نمیتوانند به عنوان منابع مستقلی از آنان نوعی حوزهی عمومی را در مقابل، حوزهی قدرت بسازند. به رغم رویکرد لیبرال که رسانهها را آئینهی بازنمایی امور متفقعلیه جامعه میداند، مارکسیسم کلاسیک رسانهها را ابزار دستکاری و مداخلهی مسلطها بر افکار عمومی تلقی مینمایند. منبع اصلی برای رؤیت چنین دیدگاهی در مورد شخص کارل مارکس، کتاب عظیم «ایدئولوژی آلمانی» (۶ ۱۸۴۵) است. مارکس رویکرد خود را در مقابل، رویکرد هگلی میداند و این تقابل خود را در محوریت تحلیل تحولات اقتصادی مینمایاند؛ «در هر عصری، اندیشههای طبقهی حاکم، اندیشههای حاکم است: به این معنا که طبقهای که نیروی مادی مسلط در جامعه است، در همان حال، نیروی فکری مسلط نیز هست» .
▬ یک چهارچوبهای نظری برجسته در درون این رویکرد، مطالعات «اقتصاد سیاسی» دربارهی رسانههاست. برای نمونه، نظریات پیتر گلدینگ و گراهام مرداک قابل توجه است. آنها، حتی، سرویسهای سخن پراکنی عمومی را (علاوه بر سرویسهای خصوصی) در متن و زمینهی جامعه سرمایهداری و رقابت برای کسب مخاطبان مینگرند و به رشتهی تحلیل میکشند. آنها بر تمرکز حاکمیت و امپریالیسم رسانهای تأکید و ابرام دارند.
▬ اثر نوام چامسکی و ادوارد هرمن را نیز میتوان نزدیک به رویکرد مارکسیستی ارزیابی کرد. از این دیدگاه رسانهها به عنوان ابزارهای طبقه مسلط در نظر گرفته میشوند، زیرا، منافع شرکتهای زنجیرهای در سیاستهای مطبوعاتی و تجاری این انحصارات خود را مینمایانند. در عین حال، چامسکی ندرتاً از واژگان مارکسیستی استفاده میکنند. چامسکی و هرمن مینویسند:
▬ «رسانههای زنجیرهای منبعی برای کنترل مردم بر دولت نیستند، بلکه صرفاً ابزارهایی هستند که نیروهای مسلط اقتصادی از طریق آنها تأثیرات غیررسمی بر دولت به جای میگذارند» .
▬ مدل آنها در مورد رسانههای امریکایی (رسانههای جهانی) به چهار نکته استوار است:
▬ ۱. تمرکز مالکیت
▬ ۲. تبلیغ به عنوان نخستین منبع درآمد رسانهها
▬ ۳. اعتبار ژورنالیستها و اصحاب مطبوعات منوط به منابع به اصطلاح «مشروع» (یا علیالاغلب همان منابع مرکزی قدرت) است.
▬ ۴. تسلط ضدکمونیستیگری به عنوان دین و جهانبینی ملی بر این رسانهها.
▬ متفکر دیگر در چارچوب سنت مارکسیستی که بر روی تحقیقات رسانه بسیار مؤثر و با نفوذ از آب درآمد آنتونیو گرامشی بود. استدلال او در کتاب «نوشتههای زندان» ، بر آن بود که یک گروه یا طبقه اجتماعی تسلط خود را تا اندازهای در زور و قدرت خود میجوید، اما، بخش عمدهتر این تسلط از طریق همنوایی مصوبهی اکثریت تأمین میشود. این بدان معناست که رسانهها به دلیل نقش کلیدیشان در شکل دادن به افکار عمومی و «مصوبهی اکثریت» نقش محوری در بسط سیطرهی عمومی دارند. از این قرار گرامشی بر آن میشود که نهادهای سیاسی و فرهنگی دارای، استقلال نسبی از مبنای اقتصادی هستند.
▬ در نظام فکری گرامشی، روشنفکران در ابقاء شبکهی ارزشها و نهادها (”هژمونی“) نقش مرکزی دارند. مفهوم هژمونی، محصول آمیزش و تلفیق دو معنای زور و مصوبهی اکثریت است. یک نظام فکری حامی منافع مسلطها هنگامی بیشترین قدرت خود را باز مییابد که از سوی تلقی عامهی مردم پذیرفته شود و اساساً کسی آن را به عنوان نظام فکری حامی منافع خاص نبیند. در واقع، این نظامهای فکری هژمونیک هنگامی مؤثر واقع میشوند که «تلقی عموم مردم» آنها را بپذیرد. این استدلال قابل پذیرش است که مهمترین عرصههایی که تلاش طبقه مسلط برای اعمال هژمونی به سوی آنها متمرکز میگردد، رسانهها و مطبوعات هستند. به نظر گرامشی از این گفته میتوان نتیجه گرفت که هر پروژهی ضدهژمونی و مبارزاتی باید دارای استراتژی موفق و مکفی در زمینه رسانهای باشد.
░▒▓ ۴. مکتب فرانکفورت
▬ نویسندگان مکتب فرانکفورت (نظریه انتقادی) حول نظریاتی راجع به فرهنگ تودهای که قبلاً در چشمانداز مارکسیستی مطرح شده بود دور هم جمع شدند، و استدلال میکردند که رسانههای تودهای مدرن از شکلگیری یک آگاهی سیاسی رهاییبخش جلوگیری به عمل میآورند.
▬ از دیدگاه آدرنو و دیگر متفکران حوزه فرانکفورت، هنر و دیگر ابعاد فرهنگ کالاییشده مدام ریشههای اقتصادی طبقهی مسلط و روابط قدرت موجود را بازتولید میکنند. این دیدگاه نوعی ناامیدی را در میان فرانکفورتیان (در مقایسه با مارکسیستهای ارتدکس) پدید میآورد. در واقع، از نظر مارکس تغییرات اقتصادی دست آخر به انقلاب و رهایی منجر میشود، اما، از نظر آدرنو این فرایند به تکمیل سلطه و خفقان منتهی میگردد. تحلیلهای مکتب فرانکفورت آشکارا یک نقد ریشهای از فرهنگ تودهای است که بر اهمیت رسانهها در شکلدهی به آگاهی اجتماعی و تعریف حد و مرزهای تغییر در دوران سرمایهداری متأخر تأکید دارد. از نظر آدرنو نوع عقلانیت تکنیکی به عقلانیت معمول برای سلطه بدل شده است. فرهنگ تودهای نقطهی اتکایی برای توتالیترینیسم است. آدرنو یک کنترل انحصاری را بر روی تولید و توزیع فرهنگ مشاهده میکند و معتقد است که این پدیده به دلیل زوال ماهیت انتقادی هنر روی داده است. در واقع، آثار فرهنگی و هنری میتوانند با ارائهی یک جایگزین «اتوپیایی» در مقابل، جامعهی موجود نیروی انتقادی مهمی را پدید آورند، اما، آدرنو با بررسی فرایند خلق «ستارهها» در انواع مختلف هنر نشان میدهد که کارکرد انتقادی هنر رو به زوال است. فرهنگ موجود و محصولات آن هیچ هدفی را ورای سودآوری حداکثر نمیجویند. آدرنو در مقابل، انتقادات نخبهگرایانهی افرادی مانند الیوت و ارتگا وای گاست و الدوز هاکسلی موضع میگیرد. او گر چه با ایشان در اینکه فرهنگ تودهای را تهدید تلقی نماید مشترک است، اما، در عین حال، در مقابل، ایجاد یک گروه نخبه فرهنگی نیز سر مخالفت دارد. در واقع، از نظر فرانکفورتیها محصول «صنعت فرهنگ» ایجاد اقتدار برای نخبگان فرهنگی به منظور سیاستزدایی از مردم و سلب احساس مسؤولیت سیاسی از آنان است.
▬ آدرنو در کتاب «دیالکتیک روشنگری» (۱۹۴۷) که همراه با ماکس هورکهایمر آن را نوشت، کوشید تا نشان دهد که چگونه وحشیگری نازیستی از متن و مهد اوج فرهنگ اروپایی سر بر آورد. از نظر آدرنو و هورکهایمر رسانهها امکان وقوع روشنگری را به امکان وقوع وحشیگری بدل کردند. توان تکثیر فیلم، پوستر و نوارها، نقش سیاسی آنها را تغییر داده است. آنها به جای استقلال از مخاطبان در پی سوددهی کار هنری خود هستند. تولید تودهای و انبوه تمایز میان حد و مرزهای انتقادی را میکاهد و کم رنگ میکند. آدرنو و هورکهایمر «صنعت فرهنگ» را با «همشکلسازی» مرتبط میسازند. در واقع، در نتیجهی تعمیم نگرشها به محصولات تولیدی، حتی، یک نقاش بزرگ و بزرگی او بر اساس قیمت آثارش سنجیده میشود. آدرنو موسیقی جاز (Jazz) را به عنوان نمونهی از هنر مدرن که به صورت انبوه توسط صنعت فرهنگ تولید میشود در نظر گرفت. چنین هنری بیش از آنکه آگاهی ببخشد، سر در گم میکند. چنین تلقیهایی مبنای حملات آدرنو و هورکهایمری به هالیوود نیز میباشد. چنین هنری بیشتر به مقصود تولید پول جهت یافته است تا یک دغدغهی اجتماعی. از نظر آدرنو «هنر تودهای و انبوه صرفاً کالایی است که باید فروخته شود»» ؛تکنیک آن صرفاً به منظور دستکاری مصرفکنندگان از طریق فرمولهای از پیش اندیشیده، یا تأثیرات محاسبهشده طراحی گردیده است و در بند هیچ فرم و صورت هنری و محتوی حقیقی نیست؛ فرهنگ کالایی شده است.
▬ به همین ترتیب، والتر بنیامین از دیگر بزرگان مکتب فرانکفورت بر توانای صنعت فرهنگ در تکثیر کتابها، نقاشیها، پوسترها و فیلمها تأکید میکند. این دیدگاهها را میتوان در مقاله او موسوم به «آثار هنری در عصر تکثیر مکانیکی» مشاهده کرد. او معتقد است که اشیاء در اثر تکثیر اصالت (”aura“) خود را از دست میدهند. هربرت مارکوزه نیز در کتاب «انسان تک ساحتی» (۱۹۶۴) بر آن شد که منطق بیپردهی نظام سرمایهداری و از جمله محصولات صنایع اطلاعرسانی، مصرفکنندگان را در درون نظام سرمایهداری در درون نظام سرمایهداری اسیر میکنند. این محصولات فرهنگی آگاهیها را دستکاری میکنند و بر طبق مقاصدی جهت میدهند.
░▒▓ رویکرد اخیر؛ نظریات استوارت هال
▬ هال در پی آن بود که هژمونی فکری راست جدید را در دهه ۱۹۸۰ تبیین کند و این کار را بویژه با توجه به سیطرهی ایشان بر امور توسط مطبوعات کمحجم و مصور انجام میدهد. این تبیین از تاچریسم که قدرت آن را به همسازی با نوعی پوپولیسم نسبت میدهد، در مقابل، تبیین نظریهی گزینش عقلانی است که علت موفقیت تاچریسم را در این میبیند که مردم سیاستهای تاچر را با منافعشان همگرا، و هم جهت میدیدند.
▬ تأکید هال در مبحث رسانهها بر موضوع پذیرش (reception) پیام از سوی مخاطب قرار دارد. در واقع، درک مخاطب از پیام یک درک سرراست و خواندن و دیدن صرف نیست. آنچه توسط روزنامهنگاران و فیلمسازان ساخته و رمزگذاری میشود، توسط مخاطبان دوباره رمزگذاری میگردد. آنچه در یک متن یا اثر هنری برجسته میشود، صرفاً به خود آن متن یا خبر مربوط نمیشود. در واقع، تنها نمیتوان از تحلیل یک متن یا پیام رسانهای خشک و خالی، تأثیرات آن را دریافت. مخاطبان صفحات سپید نیستند که هویت خود را تماماً به یک روزنامه یا فیلم حواله کنند. در یک جمعبندی که تلاش مفرط در تلخیص اندیشههای فخیم هال در آن موج میزند، در پایان باید بگوییم که باید در نظر داشت که سه نوع پذیرش را میتوان در مخاطبان تصور کرد:
▬ ۱. پذیرش هژمونیک و سلطهآمیز پیام رسانه
▬ ۲. پذیرش جزئی پیام رسانه
▬ ۳. پذیرش چالشآمیز و تضاد با هژمونی پیام رسانه.
مآخذ:...
هو العلیم