☼ اَلسَّلام عَلی الحُسَینِ ... و یا لیتَنا کنْا معَکم فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً
سعید نجیبا با برداشت آزاد از جان بادلی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ مقدمه
▬ فرهنگ، عبارت از الگوهای رفتار و تفکر است که افراد ساکن یک گروه اجتماعی آن را یاد میگیرند، آن را میسازند و در آن شریکاند. فرهنگ وجه تمایز یک گروه انسانی از گروه دیگر است. به علاوه، انسان را از حیوانات دیگر جدا میکند. فرهنگ یک مردم شامل اعتقادات، قواعد رفتار، زبان، شعائر، هنر، تکنولوژی، سبکهای لباس پوشیدن، شیوههای تولید و غذا پختن و خوردن، دین و نظامهای سیاسی و اقتصادی است.
▬ فرهنگ، مهمترین مفهوم در علوم انسانی است. فرهنگشناسان عموماً اصلاح فرهنگ را در مورد یک جامعه یا گروهی که بسیاری از افراد ساکن در آن به شیوهی یکسانی زندگی میکنند به کار میبرند. به عبارت دیگر، هر گروهی از مردم که در یک فرهنگ مشترک هستند (بویژه به لحاظ قواعد عمومی رفتار و صورتهای بنیادین سازمان اجتماعی) یک جامعه را میسازند. بنا بر این، اصطلاحات «فرهنگ» و «جامعه» در برخی موارد میتوانند به جای هم به کار روند. گو اینکه چنین ترادفی خالی از بیدقتی نیست؛ بسیاری از حیوانات در جامعه زندگی میکنند، حال آنکه تنها انسان است که فرهنگ دارد. پس، فرض ترادف فرهنگ و جامعه فیالجمله صحیح نیست.
░▒▓ ویژگیهای فرهنگ
▬ فرهنگ چندین ویژگی دارد:
۱. فرهنگ مبتنی بر نمادها (نمادها = شیوههای انتزاعی اشاره به اندیشهها، اشیاء، احساسات یا رفتار و درک آنها) و توان برقراری ارتباط از طریق نمادها با استفاده از زبان است.
۲. فرهنگ یک امر مشترک است. افراد در یک جامعهی واحد در رفتارها و شیوههای اندیشه مشترکند و این همه از طریق ویژگی اشتراکی فرهنگ است که میسر میشود.
۳. فرهنگ آموخته میشود؛ به عبارت دیگر، صرف داشتن زیستشناسی و هیکل انسانی منجر به فرهنگ نمیشود، بلکه زیستن در یک جامعه و یاد گرفتن از دیگر انسانهاست که فرهنگ را امکان وجود میبخشد.
۴. فرهنگ دارای خاصیت تطبیقپذیری است و افراد فرهنگ را برای همساز شدن با تغییرات جهان اطراف خود مورد استفاده قرار میدهند.
░▒▓ ۱. فرهنگ نمادین است
▬ در درجهی اول، انسانها از آن رو فرهنگ دارند که میتوانند ارتباط برقرار نمایند و نمادها را بفهمند. نمادها کمک میکنند تا افراد افکار پیچیدهای را ایجاد نمایند و بسط دهند و این افکار را با دیگران مبادله کنند. زبان و دیگر صورتهای ارتباط نمادین مانند هنر، انسانها را توانا میسازند تا اندیشهها و اطلاعات جدیدی را بسازند، تبیین کنند و ثبت و ضبط نمایند.
▬ گاه، نماد با شیء، اطلاعات، احساس یا رفتاری که گویای آن است، ارتباطی غیرمستقیم دارد یا اصلاً فاقد ارتباط است. افراد برای انتقال ایدههای جدید مدام به خلق نمادهای جدید میپردازند. به علاوه، ممکن است از یک نماد برای اشاره به موضوعات مختلف استفاده کنند (مانند حروف) . بنا بر این، نمادها طریق منعطفی را به انسانها اعطاء میکنند که، حتی، پیچیدهترین چیزها را به هم ربط دهند. مثلاً، تنها از طریق نمادهاست که معماران، مهندسان و کارگران ساختمانی اطلاعات لازم برای ساختن یک آسمان خراش را به هم ربط میدهند.
▬ افراد در بدو تولد، توان استفاده از نمادها را دارند و این توان در نخستین گام خود را به صورت کاربرد زبانی نشان میدهد. این توان اولیهی کاربرد نمادها که میان انسانها مشترک است مهمترین مبنای نظری برای درک زبان را میسازد. زبان ابزاری را فراهم میآورد که با آن مقادیر انبوهی از اطلاعات ذخیره، پردازش و با هم مرتبط و منسجم میشوند. زبان انسانی قابلیتی نامحدود در بهرهبرداری از اصوات و تنوع فراوان واژگان دارد، به طوری که هر زبان تنها قسمت کوچکی از این مقدورات را مورد استفاده قرار میدهد.
░▒▓ ۲. فرهنگ آموخته میشود
▬ افراد، با فرهنگ متولد نمیشوند، بلکه باید آن را بیاموزند. افراد باید شیوهی سخن گفتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، غذا پختن، پول درآورن و… را یاد بگیرند. فرهنگشناسان به این فرآیند «فرهنگپذیری» میگویند. فرآیند فرهنگپذیری مبنا و ریشهی اصلی قدرت نیروهای اجتماعی است.
▬ فرهنگپذیری، یک فرآیند بلندمدت است. خانواده، اولین و مهمترین نهاد پیشبرد فرآیند فرهنگپذیری است و در غالب جوامع همچنان قدرتمندترین نهاد مدنی به شمار میرود و مهمترین نقش را در انتقال فردیت فرد بر جمعیت ایفا میکند. افراد از مدرسه، رسانهها، فرهنگ کوچه و خیابان، گروههای دوستی، گروههای مختلف و… تأثیرپذیری فرهنگی فوقالعادهای دارند. در عین حال، این تأثیرات متفاوتند و تفاوت در آنها مهمترین مؤلف در تمایز قدرتهای فرهنگی در عصر اطلاعات محسوب میشود.
░▒▓ ۳. فرهنگ، امری مشترک است
▬ تمام اعضای یک اجتماع، در ایجاد و بقا و تغییر فرهنگ دخیلاند، اما، نه به یک اندازه؛ در واقع، همواره نوعی نابرابری سرمایهای میان مداخلهگران در عرصهی فرهنگ وجود دارد. در این زمینه مطالعات مهمی آغاز شده است؛ مثلاً، پیر بوردیو فرهنگ را مانند نوعی اقتصاد یا بازار در نظر میگیرد. در این بازار، نابرابری انسانها از سرمایهی فرهنگی خود مایه میگذارند. این سرمایه بیشتر از خاستگاه طبقهی اجتماعی مردم و تجارب آموزشیشان سرچشمه میگیرد.
▬ فرهنگ، در نهادهایی مانند زبان، دانش و، حتی، اشیاء بقایی افزونتر از تک تک افراد جامعه دارند و به این ترتیب، گاه داری قدرت فرافردی تصور میشوند، این به حدی است که غالباً افراد خود را و هویت خویش را بر حسب فرهنگ یا فرهنگهایی که در آنها سهیم هستند تعریف میکنند؛ مثلاً، خود را مسلمان، ایرانی یا فارسیزبان میدانند. بنا بر این، فرهنگها علاوه بر آنکه عامل وحدت افراد مشترکاند، مؤلفه اصلی تمایزها در جماعتهای انسانی نیز محسوب میشوند. از این قرار وقتی فردی از جامعهای به جامعهی دیگر منتقل میشود، از جملهی نخستین پدیدههایی که حس میکند، چیزی است که فرهنگشناسان به آن «شوک فرهنگی» میگویند. این پدیده همواره عرصههای بالقوهی ایجاد تنشها، بویژه در اجتماعات ملی چند فرهنگی یا اجتماعات درگیر فرآیند جهانی شدن است.
▬ اغلب، اهالی و مشترکان یک فرهنگ به دلیل هویتیابی خود در فرهنگها (که وصف آن رفت) ، نوعی تعصب و قوممداری در رابطه با فرهنگ خود حس میکنند، به نحوی که خصوصاً در مورد نهادهای فرهنگی که دارای تضمنات اخلاقی هستند، فرهنگ خود را طبیعتاً برتر از نهادهای مشابه میبینند؛ این نکته خصوصاً در مورد نهادهای فرهنگی که عضویت در آنها برای فرد انتخابی بوده است صدق میکند.
░▒▓ فرهنگ مشترک میان جوامع
▬ در واکنش به تعصبات فرهنگی که وصف آن رفت، برخی نظریهپردازان از «نسبیگرایی» فرهنگ سخن به میان آورده، و از آن دفاع کردهاند (مانند پیتر وینچ در کتاب «ایدهی علوم اجتماعی») و این موضوع را خصوصاً به عنوان یک استراتژی روششناختی پیشنهاد میکنند؛ در واقع، برخی از ایشان معتقدند که از این طریق میتوان همهی فرهنگها را به یک سان مورد بررسی قرار داد. در عین حال، موضع نسبیگرایی فرهنگی که از یک مبنای روششناختی مطرح میگردد، مآلاً نسبیت فرهنگها را بر مبنایی متناقضگون از شناسایی فراگیر چند فرهنگی استنتاج کردهاند. در این راستا غالب فرهنگشناسان بر این باورند که نسبیتگرایی فرهنگی آشکارا دارای محدودیتهای خود است. به علاوه، از سوی برخی فرهنگشناسان نسبیتگرایی فرهنگ به دلیل برخی تضمنات اخلاقیاش مورد انتقاد قرار گرفته است. از این دیدگاه، به لحاظ نظری یک نسبیتگرایی مطلق ممکن است به این نتیجه منجر شود که یک محقق میتواند از چشمانداز خود و بدون آنکه مبنای انتقادی مستحکمی در اختیار او و قضاوتگران راجع به او موجود باشد، نسبت به همهی فرهنگها اعلام نظر نماید.
▬ از آنجا که تقریباً، هیچ جامعهی انسانی در انزوای کامل به سر نمیبرد. اجتماعات مختلف ایدهها، افراد، کالاهای تولید شده و محصولات فرهنگی را با هم مبادله میکنند و این همه، علاوه بر اموری که به انسان بودن اعضای جوامع و دیگر عناصر ثابت جامعه و فرهنگ مربوط میشود که آشکارا ذاتی آنها تلقی میشوند (مانند امور وجودی) ، وجود مشترک فرهنگها را میسازند که میتوانند مبنا و ابزار انتقادی در مقابل، نسبیتگرایی فرهنگی و همچنین، قوممداری و تعصبات فرهنگی را بسازند. در واقع، در تمام جوامع انسانها با نیازهای اساسی مشترک انسانی، کنش متقابل با دیگران و… وجود دارند که آنها نیز به نوبهی خود نهادهای اجتماعی معین و گاه سازمانهای اساسی فرهنگی خاصی (مانند نهادهای مرتبط با نیازهای عمومی جنسی مثل خانواده) را ایجاب میکنند. به علاوه، در عصر جهانی شدن و پیشرفتهای صنعتی مانند شبکههای کامپیوتری و ماهوارهای تقریباً، نوعی فرهنگ جهانی با نمادهای مشترک در حال شکلگیری است که همین عوامل مشترک میتوانند مبانیای برای تحلیل فرهنگی انتقادی و سازههای نظری عام باشند.
░▒▓ مبادلات فرهنگی
▬ مبادلات فرهنگی، از آن جهت که امکان مبادلهی اندیشهها و محصولات فرهنگی را میسر میسازند دارای اهمیتند. در عین حال، میتوانند دارای عوارضی نیز باشد که مباحث مربوط به تعریف حدود محصولات فرهنگی باید به این عوارض توجه داشته باشند. ممکن است انتقال برخی عناصر یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، هماهنگی عناصر فرهنگی آن جامعه را موجب شود و در مورد برخی شواهد تاریخی موجب برخوردهای فاجعهبار اجتماعی یا امواج فراگیر نارساییهای روحی روانی شود (مانند کشورهای درگیر فرآیند مدرنسازی) . مثلاً، رواج مصرفگرایی در بسیاری از جوامع بر چیزی منجر شده است که فرهنگشناسان به آن کیشهای کالا میگویند. در کیشهای کالا، افراد عمدهی انرژی و زمان خود را صرف کوشش برای کسب کالاهای تجاری میکنند و این شرایطی است که نوعی عدم ارضاء پایدار را در جوامع پدید میآورد و از کیفیت زندگی به شدت میکاهد.
░▒▓ خرده فرهنگها
▬ برخی از اعضای جوامع، در برخی ویژگیهای فرهنگی با هم اشتراک دارند و بر مبنای این ویژگیها از فرهنگهای کلیتر متمایز میشوند و یک گروه، با خرده فرهنگ جداگانه را تشکیل میدهند که شناسایی این خرده فرهنگها امروزه، در تحلیل اجتماعی از حداکثر اهمیت برخوردار است.
░▒▓ ۴. ماهیت تطبیقپذیری فرهنگ
▬ فرهنگ، به جوامع انسانی کمک میکند تا خود را با شرایط متغیر محیط انسانی و طبیعی تطبیق دهند. به واسطهی فرهنگ است که انسان بالاترین توان را در میان سایر موجودات یافته است. در دوران مدرن، گسترش این تطبیقپذیری عمدتاً ناشی از تکنولوژی بوده است.
▬ گسترش انطباق با شرایط جدید، از طریق خروج از سیر طبیعت و به عبارت دیگر، تطبیق فرهنگی تکنولوژیک انسان مدرن با طبیعت، در عین حال، دارای عوارض جانبی بوده است که امکان تحقق این انطباق در درازمدت را به مخاطره میافکند. طی ۱۲۰۰ سال اخیر، انسان بهرهبرداری عظیمی را از منابع طبیعی و انرژی آغاز کرده است و حجم انبوهی از شویندههای شیمیایی را روانهی طبیعت کرده است. امروزه، بشر از برخی منابع ضروری همچون نفت، منابع گیاهی یا ذخایر معدنی با سرعتی بیش از سرعت تولید آنها بهرهبرداری میکند. برخی دانشمندان معتقدند که حجم بالای مصرف سوخت و تولید آلودگی در جهان، یحتمل باعث تغییر اقلیم جهانی به شکل پیشبینیناپذیری میشود و یحتمل آب و هوا به شدت رو به گرمی خواهد رفت. بنا بر این، ممکن است خاصیت انطباقپذیری فرهنگ مدرن کاملاً موقتی باشد؛ این ویژگی در برخی موارد یکسره منقضی شده است. این فرهنگ باعث شده است که میزان افرادی که زیر خط فقر زندگی میکنند (در کل جهان در پایان قرن بیستم) ، با تمام جمعیت زمین در سال ۱۵۰۰ میلادی برابری کند.
░▒▓ مقولهبندیهای فرهنگ
▬ فرهنگشناسان، تعداد زیادی از ردهبندیها را در موضوع فرهنگ مطرح کردهاند. مثلاً، فرهنگ را به دو دستهی فرهنگ شیئی (مانند لباس) و فرهنگ اعتقادی (مانند شیوهی لباس پوشیدن) تقسیم کردهاند. بسیاری از تعاریف اخیر فرهنگشناسان، ضرورتاً متضمن بسط مقولهبندیهایی در خود فرهنگ است.
▬ ادوارد بی. تایلر یکی از نخستین فرهنگ را در کتاب خود با عنوان «فرهنگ اولیه» (۱۸۷۱) ارائه کرده است. از دیدگاه او فرهنگ شامل معرفت، اعتقادات، هنر، قانون، اخلاقیات، سنن و آدابی است که به صورت اجتماعی اکتساب شده باشند. مرداک ششصد و سی و هفت زیر بخش برای فرهنگ شناسایی کرده است. او بر این اساس یک سیستم کددهی مشروح و مبسوط با عنوان «Haman Relation Area Filws» تدارک دید که با آن، صدها متغیر فرهنگی با هم قابل مقایسه شدهاند.
▬ فرهنگشناسان متأخرتر مقولهبندیهای سادهتری را از فرهنگ ارائه دادهاند. یک تقسیمبندی مهم که در عین حال، اقبال زیادی را به خود جلب کرده است، تقسیم فرهنگ به مادی، اجتماعی و ایدئولوژیک است. به این سه تا البته، میتوان مقولهی هنر را نیز افزود.
▬ فرهنگ مادی شامل محصولات مادی انسان مانند تکنولوژی است. فرهنگ اجتماعی به صورتهای سازمان اجتماعی (اینکه افراد چگونه به کنش متقابل میپردازند و خود را درون گروه سازمان میدهند. فرهنگ ایدئولوژیک به این مربوط میشود که افراد چگونه فکر میکنند، عمل مینمایند و آرمانهایی را برمیگزیند. هنرها شامل فعالیتها و حوزههایی از علایق معطوف به امر زیبا مانند موسیقی، مجسمهسازی، نقاشی، شعر، تئاتر و… مربوط میشود)
▬ فرهنگشناسان، غالباً تفاوتهای این مقولات فرهنگی بین فرهنگهای مختلف را بررسی میکنند و آنها را از حیث شدت و ضعف و تنوعات یا پیچیدگیهای مختلف مورد بررسی قرار میدهند. در این بررسی، واحد تحلیل فرهنگشناسان از یک باند و قبیله گرفته تا واحدهای شهری، ملی و جهانی را در بر میگیرد. مبنای تعیین هر واحد تحلیل بسته به روابط میان اعضاء است.
░▒▓ فرهنگ مادی
▬ تمام جوامع کالاها و اشیاء و مواد را تولید و با هم مبادله میکنند. این سیستم مبادلهی مادی را غالباً سیستم اقتصادی یا اندامی اطلاق میکنند. فرهنگشناسان از ابعاد مختلف فرهنگ مادی را در نظر میگیرند؛ از جمله از جهت روشهای تهیه و تولید غذا، روشهای مبادلهی کالاها و خدمات، انواع تکنولوژیها و شیوهی بهرهبرداری افراد از آنها، تأثیرات این فرهنگ مادی بر محیط زیست، و از همه مهمتر اثرات آن بر فرهنگ معنوی و صورتهای مسلط بر مبادله نمادین.
░▒▓ فرهنگ اجتماعی
▬ مردم در همهی انواع اجتماع رابطه خود را با دیگران بر حسب کارها و وظایفی سازمان میدهند و کنشهای متقابل خود را ساختمند میکنند. افراد عمدتاً خود را بر حسب (۱) بستگیهای خویشاوندی و ازدواج، (۲) وظایف شغلی و پایگاه اقتصادی، و (۳) موقعیت سیاسی، سازماندهی میکنند. فاکتورهای مهم و تعیینکننده در خانواده، شغل و روابط سیاسی، شامل سن، جنس و شرایط تاریخی و کنشهای قبلی خود فرد و دیگران مرتبط با او میشود.
░▒▓ تاریخچه مفهوم و نظریات فرهنگ
▬ مردم در زمانهای دوردست از تفاوتهای فرهنگی میان جوامع آگاهی داشتند؛ هرودوت که در قرن چهارم قبل از میلاد میزیست، در قلمرو امپراطوری پارس که شامل غرب آسیا و بخشهای بزرگی از آسیا و افریقا بود به سفر پرداخت و تنوع فرهنگی و نژادی آنها را شناسایی نمود و، حتی، این تمایزها را با عوامل محیطی مرتبط دانست. برای مدت بیش از ۲۰۰۰ سال پس از هرودوت این تلقی عمدتاً پا بر جای بود که تمایزهای فرهنگی را با میراث نژادی همعنان میپنداشتند. سفرهای پایان قرون وسطی که به هدف تأمین منابع مالی و ثروت برای کشورهای اروپایی انجام شد، به کشف منابع تمایزهای معنایی و فرهنگی منجر شد. این معنایی از فرهنگ را در ارتباط با محیطهای طبیعی ارائه داد که ریشهی تلقی انگلیسی از مفهوم فرهنگ را میسازد. در این معنا فرهنگ به عنوان روشهای کنترل و مهار طبیعت تلقی میشود.
▬ در عصر روشنگری در قرن هیجدهم، بسیاری از دانشمندان و فلاسفه اعتقاد داشتند که فرهنگ از یک مسیر تکاملی گذر کرده است و منشأ آنها مشترک بوده است؛ تیلور نخستین کسی بود که چنین تلقیای از فرهنگ ارائه داد.
▬ بسیاری از افراد طبقات فوقانی انگلستان عصر ویکتوریا، فرهنگ را در معنایی مشابه معنای ریشهای آن به کار میگرفتند. در این معنا فرهنگ به معنای کنترل رفتارها و سلایق نامهذب به کار میرفت. در عصر ویکتوریا رفتارهای نامهذب همان رفتارهای طبقه پایین بود. بنا بر این، فرهنگ در معنای ویکتوریایی به سلایق فرهیخته، آموزشهای روشنفکرانه و آداب دانی طبقهی بالا اطلاق میشد. در عین حال، در همین هنگام گاه مفهوم «تمدن» معادل فرهنگ تکامل یافته تلقی میشد که مآلاً گویای معنای وسیعتری از فرهنگ بود.
▬ اکتشافات علمی در آغاز و میان قرن نوزدهم شواهدی از اجتماعات و فرهنگهایی به دست داد که هم سنگ فرهنگ و اجتماعات سالیان دوردست تلقی شد. این کشفیات اندیشههای فرهنگشناسان، راجع به توسعهی زیستی، اجتماعی و فرهنگی را یکسره متحول ساخت از دیگر سوی بررسیهای سر چارلز لایل در آغاز قرن نوزدهم نشان داد که عمر زمین بسی بیش از آنی بود که در عقاید مسیحی تصور میشد. این نیز تحول دیگری در این زمینه که ممکن است ریشهی فرهنگهای امروزی به سالیان بسیار دور باز گردد را تقویت کرد.
▬ بر منبای نظریهی لایل، کریستین تامپسون، جیجی. ورسا و سر جان لوباک این نظریه را مطرح کردند که فرهنگ اجتماعات طی یک مسیر تکاملی از مرحلهای به مرحلهی دیگر توسعه یافته است و نشانههای شناسایی چنین توسعهای را بر مبنای تکنولوژی توضیح دادند. از نظر او تحولات دیگر مانند ظهور اخلاق و امور روحی همراه با وقوع تحول در عرصهی تکنولوژی روی داده است. از نظر لوباک مراحل اولیهی توسعهی فرهنگ معادل همان بوده است که امروزه، در جوامع اولیه مشاهده میکنیم.
▬ هربرت اسپنسر بر مبنای نظریهی تکامل زیستی چارلز داروین که در حدود ۱۸۶۰ مطرح گردید، نظریهی تکامل زیستی و فرهنگی خود را بنیاد نهاد. از نظر او کل پدیدارها و از جمله جامعهی انسانی طی زمان تغییر میکنند و به سوی کاملتر شدن رهسپارند. این تکامل از اصل «بقاء اصلاح » پیروی میکند که بر اساس آن نژادها و جوامع در نهایت توسط قویترها جایگزین میشوند. اسپنسر و پیروانش به داروینیسم اجتماعی شهرت یافتند که با برتری بخشیدن به نژاد اروپایی به تقویت استعمار میپرداخت.
▬ لوئیس هنری مورگان نظریهی تکامل فرهنگی را در پایان قرن نوزدهم بنیاد کرد. او تلاش نمود تا همهی ابعاد تغییر فرهنگی را در تکامل اجتماعی یک کاسه کند. بنا بر این، از نظر او تمام ابعاد فرهنگ، مانند خانواده، ساختار مالکیت و ثروت و صورتهای حکومت همراه با کل جامعه تکامل مییابند. مورگان مراحل تکاملی خود را دورههای قومی نامید؛ دورههای قومی عبارتند از: توحش (با سه مرحلهی پائینی میانه و بالایی) ، بربریت (این نیز سه مرحلهی مذکور را دارد)، و تمدن. او بر این مبنا تمدن غرب را تکاملیافتهتر دانست.
▬ در آغاز قرن بیستم نظریات فرهنگ به دو دستهی خاصگرایی و اشاعهگرایی تقسیم شدند. فرانتس بواس نظریهی خاصگرایی تاریخی را بنا کرد که بر وحدت و یگانگی هر فرهنگ در درون خود تأکید داشت. اشاعهگرایان به ابداع فرهنگی که نتیجه آن از جامعهای به جامعهی دیگر اشاعه مییابد اعتقاد داشتند. در واقع، عناصر فرهنگی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل میشوند، نه آنکه از یک مبنای مشترک میان همهی فرهنگها ناشی شده باشد.
▬ از آغاز قرن بیستم رویکرد بواس رهیافت مسلط در ایالات متحده بود، هر چند که از ابتدای قرن بیستم عدهای خاصگرایی فرهنگی بواس را به نفع اشاعهگرایی رد کردند (مانند الیوت اسمیت، پری) .
▬ در آغاز قرن بیستم جامعهشناس فرانسوی، امیل دورکیم نظریهای راجع به فرهنگ ارائه داد که قویاً علوم انسانی را تحت تأثیر قرار داد. این نظر دورکیم که هر پدیدهای در رابطه میان کارکرد جامعه و فرهنگ وجود دارد (کارکردگرایی) تم اصلی در فرهنگشناسی اروپا و بویژه فرهنگشناسی بریتانیا را شکل داد. کارکردگرایان فرهنگ را چونان مجموعهای از اجزاء منسجم در نظر میگیرند. که با یکدیگر عمل میکنند تا کارکرد کل جامعه را تضمین نمایند.
▬ کارکردگرایان انگلیسی مانند برانیسلاو مالینوفسکی و رادکلیف براون به فرهنگشناسان اجتماعی مشهور شدند و این به دلیل اصرار آنها بر ارتباط فرهنگ و جامعه بود. آنها مردمنگاریهایی منتشر نمودند که مفصلاً ابعاد و اجزاء مختلف فرهنگی و اجتماعی را مرتبط با یکدیگر مطرح کردهاند.
▬ از دههی ۱۹۳۰، فرهنگشناسان امریکایی گرایشات تازهای به مبانی مادی، اقتصادی و اکولوژیک و فرهنگ از خود نشان دادند. این گرایشها به افرادی مانند هرودوت یا ابنخلدون باز میگشت. این رویکرد به تأثیر عوامل مادی و محیطی به سایر ابعاد فرهنگ تأکید داشت؛ آنها آشکارا ابرام ورزیدند که فرهنگ مادی و خصوصاً آن بخش از فرهنگ مادی که به ساختن زندگی روزمره مربوط میشود، به کل فرهنگ شکل میدهد.
▬ آلفرد کروبر امریکایی که از جملهی نظریهپردازان مذکور است، حوزههای نفوذ فرهنگها یا «حوزههای فرهنگی » را که گروه یا گروههایی در آن سهیم هستند را بر حسب خطوط تمایز منابع طبیعی نشان میدهد.
▬ ژولین استوارد بر آن شد که انواع مشابه فرهنگ در محیطهای مشابهی یافتهاند، هر چند که در مکانهای متفاوتی رشد خود را ادامه دادهاند. او این مشابهتهای فرهنگی را «هستهی فرهنگی» نام نهاد. این هستههای فرهنگی در اکناف جهان با مشابهتهای اکولوژیک در ارتباط است. مطالعات استوارد «اکولوژی فرهنگی» نام نهاده شده است.
▬ از دههی ۱۹۴۰، لزلی وایت رویکرد منحصر به فردی راجع به فرهنگ و تکامل فرهنگی ارائه داد. او تفاوتهای فرهنگی را با شیوههای متفاوت تولید و مصرف انرژی در ارتباط قرار داد. او نسبتی را محاسبه کرد که میزان مصرف انرژی سرانه را طی یک زمان معین نشان میداد. از دیدگاه او هر مرحلهی تکامل فرهنگی با افزایش این نسبت مشخص میشود. اینگونه او تکنولوژی را به عنوان محرک اصلی تغییرات مصرف انرژی و مآلاً تحول در فرهنگ در نظر میگرفت.
▬ طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مروین هریس کوشید تا ارتباط شرایط اقتصادی حاکم بر زندگی مردم و فرهنگ را عیان کند. از دیدگاه او عنصر تکنولوژیک فرهنگ، اقتصاد جامعه را متأثر میسازد و اقتصاد نیز به نوبهی خود بر عقاید و ارزشها مؤثر واقع میشود. تئوری هریس و سایر همفکرانش را «ماتریالیسم فرهنگی» میگویند.
▬ در دههی ۱۹۵۰ دو شیوهی تفسیر فرهنگی شروع به تمایز کردند (رویکرد emic از رویکرد etie) . افراد درون هر فرهنگ نسبت به آن فرهنگ رویکرد emic دارند و افراد بدون فرهنگ نسبت به آن فرهنگ، رهیافتی etic دارند.
▬ کلود لوی اشتروس کوشید تا از طریق توجه به الگوهای اسطورهها، شعائر وآداب یک قوم به رویکردی emic نسبت به فرهنگ دست یابد. از نظر او نظامهای منطقی قدرتمندی این الگوهای فرهنگی را پشتیبانی میکنند، گو اینکه افراد جامعه نسبت به آن چندان آگاه نیستند. این منطق کمابیش از ساختار ذهنی انسان ناشی شده است. به این ترتیب، او تحلیل فرهنگی را به نوعی ساختارگرایی تحویل برد؛ به این معنا که اسطورهها، شعائر و آداب و خلق و خوها را به تضادهای دو جانبه منسوب کرد (مانند شعائر مربوط به وجود میرا و غیر میرا) . از نظر اشتروس این تضادها اتفاقی نیستند، بلکه از منطق عمیقی که بین همهی افراد مشترک است نشأت میگیرد.
▬ از اواخر دههی ۱۹۶۰، برخی از فرهنگشناسان توجه خود را به سمبلها و نمادهای مهم در فرهنگهای خاص کردند. رویکرد آنها را «فرهنگشناسی نمادی» یا «فرهنگشناسی تفسیری» میخوانند. افرادی مانند ویکتور ترنر معانیای را که افراد به اشیاء رفتارها و عواطف نسبت میدهند را مورد توجه قرار دادند. آنان در پی یافتن منطق درونی بودند که افراد در تفسیر فرهنگ خود مورد استفاده قرار میدهند.
▬ طی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، برخی فرهنگشناسان به نوعی رویکرد تفسیری رادیکال که عموماً به آن «پسامدرنیسم» اطلاق میشود، عطف عنان کردند. پسامدرنیسم اصل امکان شناسایی و درک فرهنگهای دیگر را به چالش میطلبد؛ به این معنا که پسامدرنیسم در مقابل، مدرنیسم به مثابهی رویکرد عملی و عقلانی در درک واقعیت علمی قرار میگیرد. از نظر پسامدرنیستها جمله مردم فرهنگ خود را از خلال یک فرآیند مداوم میسازند و این فرآیند به نوشتن و خواندن و تفسیر یک متن میماند. مردم مدام راجع به معانی و ابعاد فرهنگ مانند شعائر، مفاهیم و واژگان باهم بحث میکنند و به فرآوری دست میزنند. چنین رویکردی مآلاً اصل شناسایی فرهنگها و، حتی، روش مطالعات فرهنگی را به زیر سؤال میبرند، حال آنکه خود در تلاش برای تعمیم نوعی روش مطالعات فرهنگی (هر چند روش پسامدرن) هستند.
▬ تحولات سریع در تکنولوژی طی دهههای اخیر ماهیت فرهنگ و مبادلات فرهنگی را متحول ساخته است. افراد سراسر جهان میتوانند به مبادلات اقتصادی بپردازند؛ و اطلاعات را به منتقل نمایند و رایانه و ابزارهای ارتباطی جدید این روند را شدیداً متأثر نمودهاند. دولتها و شرکتها قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی عظیمی یافتهاند. شرکتها بر مبنای بازارهای تجاری جهانمقیاس نوعی فرهنگ جهانی شده را پدید آوردهاند.
▬ فرهنگ محلی و ساختار اجتماعی، امروزه، با منافع اقتصادی عظیم و قدرتمند به نحوی شکل گرفتهاند که فرهنگشناسان متقدم توان تصور آن را نیز نداشتند. امروزه، علاوه بر آنکه واحدهای کوچکتر از واحد جهانی، واحدهای تحلیل مناسبی به شمار نمیروند، همچنین، در درون فرهنگها نیز تمایزات و خرده فرهنگهای فراوانی شکل گرفته است که تحلیل اجتماعی و فرهنگی را به نحو متناقضگونی خرد و در عین حال، کلان نمودهاند. امروزه، علایق بسیاری از فرهنگشناسان به این موضوع معطوف شده است که چگونه جوامع قدرتمندتر و مسلطتر فرهنگ خود را به جوامع کم قدرتتر تحمیل میکنند یا به فرهنگ آنها به نحو مقتضی شکل میدهند. این فرآیندی است که به آن «هژمونی فرهنگی » اطلاق میکنند. امروزه، بسیاری از فرهنگشناسان با مساعی کشورهای قدرتمندی چون ایالات متحده و شرکتهای معظم در منطبق نمودن فرهنگهای کوچکتر با فرهنگ تجاری غربی سر مخالفت دارند.
مآخذ:...
هو العلیم