برداشت آزاد از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ کیفیت اساسی تفکر ویلهلم دیلتای (Wilhelm Dilthey, 1833-1911) را با تحلیل و بررسی فلسفه ”تجربه زیسته“ او به خوبی میتوان فهم کرد. در فلسفه ”تجربه زیسته“ او میتوان تأثیر کانت، و فلسفههای ایدهآلیست و رمانتیک هگل، شلینگ و شلایرماخر و نیز تجربهگرایی انگلیسی را بازیافت.
░▒▓ فلسفه ”تجربه زیسته“
▬ در نظر دیلتای ”تجربه زیسته“ صرفاً واقعیتی زیستشناختی نیست، که انسان با سایر حیوانات در آن سهیم باشد، بلکه خصلتی متمایز و یکه دارد. تجربههای زیسته است که واقعیت اجتماعی و تاریخی زندگی نوع بشر را تشکیل داده و بیمها و امیدها، افکار و اعمال اوست، که نهادهای انسانی را ایجاد کردهاند. از این رو، ادیان، هنرها و ادبیات و فلسفه بخشی از آن ”تجربه زیسته“ است، و علم نیز اگر چه طبیعت غیر جاندار را مورد کاوش قرار میدهد باز یک فعالیت انسانی است.
▬ اگر چنین تعریف فراگیری از ”تجربه زیسته“ ارائه شود هر فلسفهای باید یک فلسفه ”تجربه زیسته“ باشد، حتی، اگر بر یک جنبه ”تجربه زیسته“ متمرکز شود، اما، فلسفه ”تجربه زیسته“ (Philosophi des lebens) دیلتای معنای خاصی دارد، چرا که، وی تصریح میکند که زندگی نه تنها موضوع مناسب فلسفه، بلکه یگانه موضوع آن است.
▬ او طلایهدار مطالعات انسانی است و در مقام یک تجربهگرا منکر هرگونه استعلاگرایی بود. به گمان او در پشت ”تجربه زیسته“ هیچ چیز وجود ندارد، نه شیء فی نفسه و نه امر غایی متافیزیکی یا عالم مثل افلاطونی که ”تجربه زیسته“ فقط پدیدار، تقلید یا نسخه و روگرفتی از آن باشد. نتیجه این میشود که فاعل شناسا و از همین رو فیلسوف، جزئی از ”تجربه زیسته“ است و فقط از درون میتواند آن را بشناسد، هیچ نقطه آغاز مطلقی برای فکر وجود ندارد، هیچ مجموعهای از معیارهای مطلق بیرون از تجربه که بتوان با تأملات محض به آن رسید نیز وجود ندارد. همه تأملات مربوط به ”تجربه زیسته“، همه ارزش گذاریها و مبانی اخلاقی نه محصول یک ذهن شناسنده محض، بلکه برآمده از افرادی است که در زمان و مکانی خاص و تحت تأثیر عوامل مختلف محیطی و آرا و عقاید اطرافشان قرار دارند و مقید به افق عصر خویش اند.
░▒▓ گسترهی”تجربه زیسته“
▬ نکته دومی که درباره فلسفه ”تجربه زیسته“ دیلتای میتوان گفت این است که به عقیده وی آنچه ما واقعاً به تجربه درمی یابیم، تنوع کامل ”تجربه زیسته“ و غنای آن است. او این نظر پوزیتیویستی را که ما فقط محسوسات و انطباعات را «تجربه میکنیم» یک عقیده جزمی متافیزیکی میدانست که مجراهای علم و شناختمان را با جدا کردن آنها از تجربههای واقعی مان تنگ میکند. ما اشیا و امور را میبینیم، شعر و موسیقی گوش میدهیم، خشیت دینی یا خرسندی زیباییشناختی را تجربه میکنیم و بسیاری امور دیگر را. تجربه تنها حس کردن شکلها و رنگها نیست، بلکه اینها تنها بخشی از تجربیاتیاند که تجربه گرای واقعی باید کارش را از آنها شروع کند.
░▒▓ نحوهی مواجههی فیلسوف با ”تجربه زیسته“
▬ اما فیلسوف، در مواجهه با تنوع و کثرت تقریباً، نامحدود ”تجربه زیسته“ و بدون هیچ معیار و میزان مطلق چگونه میتواند معنا یا طرح و الگوی منظمی در آن به تصور درآورد؟ دیلتای پاسخ میدهد که ”تجربه زیسته“، تودهای از واقعیتهای بیارتباط با هم نیست. فیلسوف، کارش را از معنیهایی که انسانها به دنیایشان دادهاند شروع میکند. فیلسوف انسانی است که مانند همنوعانش تحت تأثیر شرایط زمانه خویش قرار داشته و طی این جریانها و بر اساس تجربهای که از آنها دارد با آن آشنا و مأنوس میشود؛ و در فرآیند این آشنایی، او از سازوکار ذهن خود خبر داشته و درمی یابد که چگونه تصورات و اندیشهها به عواطف و عواطف چگونه به قصدها و نیتها منجر میشوند. فیلسوف، با کیفیت زمانمند ”تجربههای زیسته“ و نیز با توالی لحظاتی که با تجربه پر میشود و با یادآوری گذشته و نیز پیش بینی آینده رنگ میگیرد، آشناست. فیلسوف نیز مانند همنوعانش اصول و مبانیای برای سازماندهی تجربیاتش مورد استفاده قرار میدهد. دیلتای این اصول و مبانی را مقولات ”تجربه زیسته“ نام مینهد. تحلیل او از این مقولات سنگ بنای فلسفه وی محسوب میشود.
░▒▓ مقولات
▬ کانت، نشان داده بود که آنچه ما تجربه مینامیم از پیش در قالبهای عقلی جای میگیرد، یعنی، مواد خام حسی طی جریان عقلی سازمان مییابد. اصول و مبانی این سازمان یابی را او مقولات مینامید. کانت تحلیل خود را به تجربه ما از واقعیت فیزیکی محدود کرده بود، اما، دیلتای این طرز تلقی را به ”تجربه زیسته“ به عنوان امری معنا دار بسط داد. در نظر او اصول و مبانیای که به کمک آنها تجربهمان را سامان دهی میکنیم مقولات ”تجربه زیسته“اند. این مقولات راههایی هستند برای تفسیر و تأویل حوادث بر حسب پارهای روابط و نسبتها.
▬ یکی از این مقولات را دیلتای بر حسب رابطه میان درون و بیرون تعریف کرده و آن را در مورد محتوای فکری و تجلیات فیزیکی آن به کار میبرد. این، اصلی است که پایه و اساس نماد پردازی است و بر تجربیات ما اعم از اخم کردن به عنوان جلوهای از عصبانیت یا علامت جادهها به عنوان راهنمایی برای رانندگان حاکم است. مقوله دیگر دیلتای «قدرت» است. بر حسب این مقوله است که ما تأثیر و نفوذمان را بر اشیا و مردم و تأثیر آنها را بر خود تجربه میکنیم. مقولات دیگری که دیلتای فهرست میکند عبارتند؛ از جزء و کل، غایات و وسایط و جز اینها.
▬ نزد او، سه مقولهی «ارزش، هدف و معنی» اهمیت ویژهای دارند: «ارزش» (Value) که به واسطه آن، حال را تجربه میکنیم؛ «هدف» که به واسطه آن از پیش راجع به آینده میاندیشیم و سخن میگوییم و «معنی» که به واسطه آن گذشته را به خاطر میآوریم.
▬ دیلتای در نوشتههای واپسین خود بر نقش خاص «معنی» تأکید میکرد. این پرسش که «چگونه تجربه معنادار امکانپذیر است؟» به پرسش محوری او بدل شد. او مقولات را طرق مختلفی میشمرد که معنی در قالب آنها در زمینهها و بسترهای گوناگون قوام پیدا میکند. این اصول و مبانی سازماندهنده یا مقولات، اساساً در زیر سطح ژرف نگری و تعمق آگاهانه قرار دارند و توسط آنها ”تجربه زیسته“ خویش را به نحو آگاهانه و سنجیده سامان داده و تفسیر و تأویل میکنیم. ادیان، اساطیر، ضربالمثلها، آثار هنری و ادبیات چنین تفسیر و تأویلهایی هستند. اصول اخلاقی، نهادها و قانونها و قواعد حقوقی صورت بندیهای روشن و صریحی از اهداف و ارزشگذاریهای ما هستند.
░▒▓ گرایش بشر به تفسیر و تأویل جامع و فراگیر (جهان بینی)
▬ در نوع بشر، نوعی گرایش پایدار برای رسیدن به یک تفسیر و تأویل جامع و فراگیر، یک جهان بینی یا فلسفه وجود دارد که در آن تصویری از واقعیت با حسی از معنا و ارزش آن و با اصول عمل ترکیب میشود. این فلسفهها به دید دیلتای مانند تفسیر و تأویلهای محدودتر ذهنی و نسبیاند. اگر سعی به خرج دهیم که برای آنها اعتبار عینی و خارجی قائل شویم جز در پی یک وهم و شبح نرفتهایم، اما، از آنجا که آنها خودشان جزئی از ”تجربه زیسته“ هستند ابعاد اصیل ”تجربه زیسته“ را آشکار میکنند. دیلتای این جهان بینیها را به سه نوع اساسی طبقهبندی میکند: پوزیتیویسم (برای نمونه، هابز)، ایدهآلیسم معطوف به آزادی (مثلاً کانت) و ایدهآلیسم عینی (مثلاً هگل). به گمان دیلتای، آگاهی پیدا کردن نسبت به جهان بینیها و تفاوتهای میان آنها توأم با وقوف بر نسبی بودن همه تفسیرها و تأویلها و ارزش گذاریها، روح را برای قبول بدون پیشداوری واقعیت و عمل خلاق رهایی میبخشد.
░▒▓ ماهیت و روش علوم انسانی
▬ تعلق خاطر پیوسته دیلتای به ماهیت و روششناسی علوم انسانی، ارتباط نزدیکی با فلسفه ”تجربه زیسته“ او دارد.
▬ اگر فیلسوف، تأملاتش را صرفاً بر ”تجربه زیسته“ درون و اطراف خود مبتنی کند، دچار کوته بینی و تنگ نظری میشود. به تعبیر دیلتای، او در این حالت، دیدگاه محدود خود را به کل جهان تعمیم میدهد. یک فلسفه واقعی ”تجربه زیسته“، باید بر پایه گستردهترین معرفت ممکن راجع به جلوهها و مظاهر ”تجربه زیسته“ باشد و این علوم انسانی از قبیل روانشناسی، تاریخ، اقتصاد، زبانشناسی، نقد ادبی، دینشناسی مقایسهای و حقوق است که میتواند چنین امکانی را فراهم آورد. فیلسوف، باید نتایج این رشتهها را جذب کند، اما، در این میان فیلسوف هم به نوبه خود میتواند یاریهایی به این رشتهها برساند، بویژه از حیث رسیدن به اتقان و استواری روش شناختی. از فلسفه ”تجربه زیسته“ میتوان یک معرفتشناسی استخراج کرد.
░▒▓ تاریخ گرایی
▬ نزد دیلتای انسان، اعمال و خلاقیت او موضوع مشترک علوم و پژوهشهای انسانی است که به کل گسترهی دنیای اجتماعی و تاریخی انسان میپردازند. دیلتای، در درون این مجموعه رشتهها بین دو نوع پژوهش فرق میگذارد: «پژوهشهای نظامند» که هدفشان صورتبندی قوانین عام است و «تاریخ» که معطوف به توالی زمانی رویدادهای منفرد است، اما، این دو وابسته به یکدیگرند چون تاریخ در شکلهایی مانند سرگذشتهای تاریخی موردی و شرح تحولات اقتصادی شواهدی در اختیار رشتههای علمی نظاممند قرار میدهد. از طرف دیگر، این رشتهها به همراه تعمیمهای عرفی و یافتههای علم فیزیکی قوانین و قواعدی ارائه میدهند که بر اساس آنها پیوندهای میان رویدادهای منفرد و جزئی در تاریخ را میتوان توضیح و تبیین کرد.
▬ تاریخگرایی یا به تعبیر دیلتای «نقادی فهم تاریخی» پیوند خاصی با محور فلسفه او دارد. او همچنین، نظرات مفصلی راجع به استفاده از منابع، نقش زبانشناسی و سایر موضوعات مربوط به فن در تاریخ مطرح کرده است، ولی، او به طور عامتر، به صورتبندی سه اصل پرداخت که وجه مهمی از آنچه را که به تاریخگرایی معروف شد تشکیل میدهد:
▬ ۱. همه مظاهر (Manifestations) انسانی جزئی از یک روند تاریخی است که باید بر پایه مصطلحهای تاریخی مورد تحلیل و تبیین قرار گیرد. حکومت، خانواده و، حتی، خود فرد را نمیتوان به قدر کفایت به صورت انتزاعی و مجرد تعریف کرد چون آنها در اعصار مختلف ویژگیهای متفاوت دارند.
▬ ۲. اعصار و دورههای مختلف و افراد متفاوت را فقط با ورود خیالپردازانه به نظرگاه خاص آنها میتوان شناخت. یعنی، باید به نحوی از طریق تخیل جو فکری و فرهنگی آنها را به تصور آورد. مورخ باید آنچه در هر عصر یا نزد افراد مورد توجه است و کاربرد دارد مطمح نظر قرار دهد.
▬ ۳. خود مورخ، مقید به افق عصر خویش است. اینکه چگونه گذشته، خودش را در نظرگاه و تعلقات خاطر وی حاضر میکند به صورت جنبهای موجه از معنای آن گذشته در میآید.
░▒▓ فهم
▬ در همه علوم و پژوهشهای انسانی، شیوهها و روشهای عقلانی عامی مورد استفاده قرارمی گیرد که عبارتند از مشاهده، توصیف، طبقهبندی، اندازهگیری (اگر مقدور باشد)، استقرا، قیاس، تعمیم، مقایسه، استفاده از الگوها و فرمبندی و آزمودن فرضیهها، اما، علوم انسانی نمیتوانند به معرفتی که در جست و جوی آن هستند برسند تا از روش فهم و شناخت استفاده کنند. این روش فهم و شناخت در واقع، آنها را از علوم فیزیکی متمایز میکند. به عقیده دیلتای Das Verstehen یک اصطلاح فنی با تعریفی معین است که باید به روشنی از استعمال عام آن که مترادف هر نوع فهم و شناخت است متمایز گردد. این اصطلاح به معنای درک و فهم و شناخت گونهای محتوای ذهنی یا فکری است، یک تصور، یک قصد یا یک احساس که در نمودهای عینی و تجربی مانند کلمات، عبارات یا حرکات و اشارات ظهور پیدا میکند.
▬ آنچه ما از یک نمود (expression) میفهمیم، معنایی است که انسانها در یک موقعیت یگانه یا در کل زندگیشان درک میکنند یا به آنها نسبت میدهند. اینکه آدمیان ”تجربه زیسته“ را معنی دار مییابند، اینکه آنها تمایل دارند که آن معنی را اظهار کنند و اینکه این اظهار و نمود را میتوان فهمید و شناخت سه محور اصلی معرفتشناسی دیلتای است. او روششناسیاش در علوم انسانی را بر پایه آنها استوار میسازد.
░▒▓ شرایط لازم برای شناخت
▬ دیلتای، سه شرط را برای شناخت لازم میداند: اولاً، باید با روند یا جریان ذهنی روایتی که در بستر آن معنی meaning به تجربه درمی آید و منتقل میشود آشنا باشیم. اگر ندانیم که دوست داشتن چیزی و بیزار بودن از چیزی چیست، یا قصد داشتن و بیان کردن چیزی چه معنایی دارد نمیتوانیم هیچ چیز را بشناسیم البته، لازم نیست از عنکبوتها بیزار باشیم تا بیزاری فلان خانم از آنها را بفهمیم. از آنجا که ما انسانیم و به این سبب که همه نمودها نهایتاً از فعالیت افراد انسان نشأت میگیرد این نیاز به آشنایی با جریانهای ذهنی روانی همیشه دست کم تا حدودی برآورده میشود، اما، با مطالعه زندگینامهها و به مدد روانشناسی توصیفی میتوان این آشنایی را غنا بخشید و بر آن افزود. دیلتای در نوشتههای اولیه خود بر این جنبه از فهم و شناخت تأکید و ابرام داشت به همین دلیل از این نوشتهها هم با تعبیر خرده گیرانه «اصالت روانشناسی» (psychologism) یاد میکردند، و هم با رویکردی همدلانه، آنها را نوعی فردگرایی روشمند میخواندند.
▬ اما دیلتای در واپسین سالهای زندگیاش دو شرط دیگر را هم برای شناخت مورد تأکید قرار داد. شرط اول، معرفت به زمینه خاصی است که نمودها در آن رخ میدهند. مثلاً، برای شناخت بهتر یک نهضت دینی یا یک آموزه فلسفی باید ارتباط آنها را با جو فکری و فرهنگی و شرایط تاریخی زمان آنها بشناسیم. از باب نمونه فلسفه اسپینوزا را با توجه به زمینه ظهور و برآمدن علم و کشمکش میان فرقههای مختلف مذهبی در سدههای شانزدهم و هفدهم بهتر میتوان شناخت.
▬ دومین شرط، علم به نظامهای اجتماعی و فرهنگی است که طبیعت اغلب نمودها را تعیین میکنند. برای فهمیدن یک جمله باید زبان را بشناسیم و برای فهمیدن حرکت مهرههای شطرنج باید قواعد بازی را بدانیم. به نظر دیلتای فهم و تأویل اگر در علوم انسانی به صورت نظاممند استفاده شوند ابعاد ”تجربه زیسته“ را بر ما میگشایند. فلسفه، علوم و پژوهشهای انسانی را دردست یافتن به وضوح و دقت روششناختی یاری میرساند و در عوض، خود از آنها بصیرتهایی واقعی نسبت به ”تجربه زیسته“ که به کارش میآیند کسب میکند.
مآخذ:...
هو العلیم