برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ تحولی عمده در فضای فرهنگی غرب به وجود آمد که در دو دهه اخیر قرن بیستم از وضوح ویژهای برخوردار شده است و تأثیر آن در دهههای نخست قرن بیست و یکم قطعی به نظر میرسد. امروزه، این جنبش را با مسامحه به «پست مدرنیسم» میشناسند. معمولاً، پسامدرنیسم را نوعی احساس فرهنگی فاقد اصول مسلم و حقایق یا مبانی ثابت میدانند که از پلورالیسم و تنوع استقبال میکند و هدف آن تفکر درباره تخته بند «وضعیت بودن» اساسی کل تفکر بشر است. شاید بتوان پسامدرنیسم را در هر یک از این موضوعات، واکنشی آگاهانه و عامدانه علیه تمامیت خواهی جنبش روشنگری دانست. ارائه تعریفی کامل از پسامدرنیسم عملاً امکانناپذیر است. این مشکل تا حدی به این سبب است که تا حصول توافقی کامل در باب ماهیت «مدرنیته» که پسامدرنیسم به جای آن نشسته و آن را از دور خارج کرده، فاصله زیادی وجود دارد. در واقع، خود اصطلاح «پست مدرنیسم» را شاید بتوان مفید این معنا دانست که «مدرنیته» به خوبی تعریف شده است. و ـ هر چه باشد ـ میتوان گفت که به پایان خط رسیده و از دور خارج شده است. این مشکل بخصوص در مورد ادبیات، شکل حادی به خود میگیرد؛ جایی که «مدرنیسم» همیشه مفهومی مورد مناقشه داشته است. با این حال، میتوان ویژگی اساسی و عمومی آن را، که همان دست کشیدن عمدی و نظاممند از روایات تمرکزگراست، بازشناخت.
░▒▓ تفاوتهای کلی میان مدرنیته و پسامدرنیته
▬ تفاوتهای کلی میان مدرنیته و پسامدرنیته را بر حسب مقایسههای سبک شناختی میتوان به شرح زیر ارائه کرد که پیشنهاد شده از سوی ایحاب حسن است: «اصطلاحات گرد آمده در ذیل «مدرنیسم» عبارتند: هدف، طرح (نظم)، سلسله مراتب، مرکزیت، انتخاب. در حالی که اصطلاحات گرد آمده در ذیل «پست مدرنیسم» عبارتند از: بازی، اتفاق، هرج و مرج، پراکندگی، ترکیب. اصطلاحات گرد آمده در ذیل «مدرنیسم» واجد لحن و فحوای توانایی فاعل تفکر در تحلیل، نظم دادن، مهار کردن و سلطه داشتن است در حالی که اصطلاحاتی که زیر مقوله «پست مدرنیسم» گرد هم آمدهاند، لحن و فحوای نیرومند و مشابهی در باب ناتوانی فاعل تفکر در مهار کردن دارند و در نتیجه، اشیا، با همه تنوع چشمگیر و بازیگونه شان، باید به حال خود رها شوند. این موضوع در مورد ادیان و هر چیز دیگر به یکسان صدق میکند. از این رو، روشن خواهد شد که پسامدرنیسم در پیوند با مسأله حقانیت، تعهدی پیشین و ذاتی به نسبی گرایی و کثرت گرایی دارد. میتوان با استفاده از زبان فنی این جنبش، مدعی شد که پسامدرنیسم وضعیتی را ارائه میدهد که در آن، دال جای مدلول را به مثابه کانون جهت گیری و ارزش میگیرد.
░▒▓ دیدگاه زبان شناسی ساختاری فردیناند دو سوسور
▬ بر اساس زبان شناسی ساختاری که در ابتدا به وسیله فردیناند دو سوسور در ادامه به وسیله رومن یاکوبسن و دیگران مطرح شد، پذیرش دلبخواهی بودن نشانه زبان شناختی و وابستگی آن به سایر نشانهها، پایان امکان معانی ثابت و مطلق را مشخص میکند. از دیدگاه سوسور، یک «نشانه» از سه چیز فراهم آمده است: دال (تصویر صوتی کلمات گفته شده، آن گونه که دریافتکننده مورد نظر پیغام آن را شنیده است)، مدلول (معنایی که در ذهن این گیرنده به وسیله تحریکات دال ایجاد میشود) و وحدت این دو. به عقیده سوسور، یگانگی دال و مدلول یک قرارداد فرهنگی است. هیچ پایه و اساس عام و متعالی وجود ندارد که دال و مدلول را به یکدیگر پیوند دهد. این امری دلبخواه است که حاکی از احتمالات در تربیت فرهنگی است. نویسندگانی مانند ژاک دریدا، میشل فوکو و ژان بودریار با بسط این بینشها چنین استدلال کردند که زبان در نهایت امری به دلخواه، بلهوسانه و فاقد نظم است و به هیچوجه حاکی از قوانین زبان شناختی مطلق مسلط نیست. از این رو، زبان امری به دلخواه است و ناتوان از افشای معناست. بودریار چنین استدلال میکند که جامعه مدرن، در شبکه بی انتهایی از نظامهای نشانهای مصنوعی گرفتار آمده است که فاقد هر گونه معنایی است و تنها توانسته است که نظامهای اعتقادی کسانی که آنها را پدید آوردهاند، دوام بخشد.
░▒▓ بعد شالوده شکنی پسامدرنیسم
▬ یکی از ابعاد پسامدرنیسم که از عهده تبیین این جریان به خوبی برآمده، و به علاوه، دلمشغولی خود را به زبان و متن هم نشان داده است، شالوده شکنی است، یعنی، شیوه انتقادیای که عملاً اعلام کرده است که هویت و نیات نویسنده یک متن با تفسیر آن متن نامرتبط است و این مقدم بر این تأکید است که به هر حال، هیچ معنای ثابتی را نمیتوان در ان یافت. اصولاً این جنبش در نتیجه، برداشت ژاک دریدا از آثار مارتین هایدگر در اواخر دهه ۱۹۶۰ پدید آمد. اساس این رویکرد، دو اصل کلی در باب قرائت از هر متن است.
۱. چیزی که به شکل مکتوب درآمده، ناقل معناهایی است که نویسنده آن را قصد نکرده و نمیتوانسته است که چنین کند.
۲. نویسنده نمیتواند به شکلی کافی آنچه را که در ابتدا قصد کرده، در قالب کلمات بیاورد.
▬ در نتیجه، همه تفسیرها به یک اندازه معتبر یا به یک اندازه بی معناست (بسته به دیدگاه شما). همان گونه که پل دی من، یکی از طرفداران اصلی این رویکرد در امریکا، اعلام کرده بود خود اندیشه «معنا» حاکی از فاشیسم است. این رویکرد که در امریکای پس از جنگ ویتنام شکوفا شد، به مدد دانشگاهیانی مانند دی من، جفری هارتمن، هرولد بلوم و جی. هیلیس میلر ارج و قربی فکری یافت. «فراروایتها» یعنی، روایات تعمیمدهنده ای که ادعا میشود که چارچوبهای کلی برای پی بردن به معنا در اختیار قرار میدهند، از این جهت مورد انکار قرار گرفت که اقتدارگرا است. این روایات نه تنها معنا را کشف نکردهاند، بلکه معانی خود را به شکلی فاشیستی تحمیل کردهاند.
░▒▓ دو تحول عمده الهیاتی
▬ از منظر الهیات، دو تحول زیر را باید دارای اهمیت خاصی دانست. با آنکه معلوم نیست که تأثیر آنها در دراز مدت چه خواهد بود، ولی، در دو دهه آینده اهمیت خود را از دست نخواهند داد.
░▒▓ ۱. تفسیر کتاب مقدس
▬ تفسیر سنتی و علمی کتاب مقدس پیوسته تحت سلطه شیوه تاریخی ـ نقدی بوده است. این رویکرد، که در قرن نوزدهم بسط یافت، بر اهمیت کاربرد شیوههای تاریخی ـ نقدی مانند تثبیت Sitz im Lebenیا «وضعیت در زندگی» در عبارات انجیل تأکید داشت. این رویکرد در دهه ۱۹۷۰ و۱۹۸۰ به واسطه ظهور ساختارگرایی و پساساختارگرایی زیر سؤال رفت. پارهای از منتقدان برجسته ادبی در دهه ۱۹۸۰ مانند هرولد بلوم و فرانک کرمود به گونهای مخاطره آمیز به حوزه تفسیر کتاب مقدس وارد شدند و اندیشههایی چون تفسیر «دارای مشروعیت نهادین» یا تفسیر «محترم نزد محققان» از کتاب مقدس را به زیر سؤال بردند. این مفهوم که متن کتاب مقدس دارای یک معناست ـ اعم از اینکه این معنا را مقامات کلیسا یا جامعه علمی تعیین کرده باشند ـ در پسامدرنیسم با بدگمانی شدید بدان نگریسته میشد. در حوزه تأثیرهای خاص بر تفسیر کتاب مقدس، موارد زیر دارای اهمیت خاصی است. تحلیل میشل فوکو از مناسبات قدرت میان مفسر و جامعه، رشته پرسشهای مهمی را در باب کارکرد بالقوه سرکوبگرانه تفسیرهای «مجاز» کتاب مقدس بر انگیخت. آثار ژاک دریدا این سؤال را به میان کشید که چگونه تفسیر متفاوت متون کتاب مقدس میتواند رشتهای از قرائتهای متعارض از کتاب مقدس را به بار آورد. ژان فرانسوا لیوتار معتقد بود که آنچه وی آن را les grands recits یا روایات عظیم کتاب مقدس مینامد، تقریباً، همان ایدئولوژیهای سکولاری را استمرار میبخشد که کمابیش بر همان روایات استوار است. این موضوع این پرسش را مطرح کرد که چگونه کتاب مقدس را میتوان به گونهای تفسیر کرد که مفروضات سرمایه داری غرب را، به جای تأیید، مورد تردید قرار دهد. (البته، آثار الهیدانان رهایی بخش امریکای لاتین ـ نگاه کنید به ادامه نوشته ـ این باور را تقویت میکند که جدی بودن این مشکل بسیار کمتر از آن است که در لفاظی لیوتار به جد گرفته شده است. )
░▒▓ ۲. الهیات نظاممند
▬ پست مدرنیسم در کنه ذات خود با مفهوم «نظام سازی یا هر گونه ادعای کشف معنا»، سخت مخالف است. تحقیق مارک تیلور به نام خطا کردن نمونه خوبی از تأثیر پسامدرنیسم بر الهیات نظاممند است. تصور «خطا کردن» ـ و نه رویکردهای سنتیتر به نظام سازهای الهیاتی ـ تیلور را به ارائه الهیاتی ضد نظاممندی رهنمون شد که رویکردهای چند کاره در مسائل صدق یا معنا را مطرح ساخت. تحقیق تیلور پیامدهای اعلام «مرگ خدا» توسط نیچه را بررسی میکند. بر این اساس، تیلور معتقد به ریشه کن ساختن مفاهیمی چون خود، صدق و معنا است. زبان به هیچ چیز اشاره ندارد و صدق بر هیچ چیز منطبق نمیشود.
مآخذ:...
هو العلیم