فردریک کاپلستون؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ زادگاه فلسفه یونانی، ساحل آسیای صغیر و نخستین فیلسوفان یونانی از مردم ایونیا بودند. در حالی که خود یونان، در نتیجه، تاخت و تازهای دریایی (Dorian) در قرن یازدهم ق. م. که فرهنگ باستانی اژهای را در خود فرو برد، در بینظمی یا وحشیگری نسبی به سر میبرد، ایونیا روح تمدن کهنتر را حفظ کرد، و هومر به جهان ایونی تعلق داشت، ولو آنکه اشعار هومر از حمایت و تشویق اشرافیت جدید آخایی برخوردار بود. با آنکه اشعار هومری را در واقع، نمیتوان یک اثر فلسفی نامید، زیرا، افکار پراکنده فلسفی که در آن اشعار رخ مینمایند بسیار دور از نظم و اسلوباند (البته، به مراتب کمتر از آنچه در اشعار هزیود، نویسنده حماسی سرزمین اصلی یونان، دیده میشود، که در اثر خویش نظریه بدبینانه خود را نسبت به تاریخ، عقیده در میان آدمیان تصویر کرده است)
░▒▓ ایونیا سرآغاز شعر و فلسفه
▬ این نکته، پرمعنی است که بزرگترین شاعر یونان و سرآغاز فلسفه منظم هر دو به ایونیا تعلق دارند، اما، این دو دستاورد بزرگ نبوغ ایونی، یعنی، اشعار هومر و جهانشناسی فلسفه اولیه یونانی، هر چند محصول کار افراد بود، دستاورد مدینه و تا اندازهای بازتاب حکومت قانون و مفهوم قانون نیز بود که پیش از سقراطیان به طور منظم در جهانشناسیهای خود نسبت به کل جهان بسط و توسعه دادند. بدینسان به یک معنی بین اعتقاد هومری به یک قانون نهایی با سرنوشت یا مشیتی که بر خدایان و آدمیان حکومت میکند، و تصویر هزیودی عالم و خواستهای اخلاقی این شاعر، و جهانشناسی اولیه ایونی نوعی استمرار وجود دارد. وقتی زندگی اجتماعی مستقر شد، آدمیان توانستند به تفکر عقلی، روی آورند، و در دوره کودکی فلسفه، طبیعت به عنوان یک کل بود که نخستین بار توجه آنان را به خود جلب کرد. از دیدگاه روانشناختی این تنها چیزی است که میتوان انتظار داشت.
▬ بدینسان، اگر چه انکار نکردنی است که فلسفه یونانی در میان مردمی پدید آمد که تمدنشان به زمانهای قبل از تاریخ یونان بازمی گشت، آنچه ما فلسفه ابتدائی یونانی مینامیم فقط نسبت به فلسفه بعدی یونانی و شکوفایی فکر و فرهنگ یونان در سرزمین اصلی «ابتدائی» است؛ نسبت به قرنهای مقدم بر پیشرفت یونانی میتوان آن را به عنوان ثمره تمدن بالغ و رشد کردهای نگریست، که از یک سو حکایت از پایان گرفتن دوره عظمت ایونی دارد و از سوی دیگر، شکوفایی فرهنگ یونانی (هلنیک: یونانی خالص یا یونان باستان) و بخصوص فرهنگ آتنی را نوید میدهد.
░▒▓ ایونیا محل تلاقی شرق و غرب
▬ ما تفکر فلسفی ابتدائی یونانی را به عنوان محصول نهایی تمدن باستانی ایونی معرفی کردیم، لکن باید به خاطر داشت که ایونیا محل تلافی غرب و شرق بوده است، به طوری که میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا فلسفه یونانی از تأثیرات شرقی برخوردار بوده است، مثلاً، آیا از بابل یا مصر اقتباس شده است یا نه. این نظریه مورد اعتقاد بوده است، لیکن ناگزیر آن را رها کردهاند. فلاسفه و نویسندگان یونانی چیزی از آن نمیشناختند- حتی، هرودت، که خیلی مشتاق بود نظریه خود را درباره دین و تمدن یونانی به منابع مصری برساند- و نظریه منشأ شرقی داشتن فلسفه یونانی اصلاً از نویسندگان اسکندرانی ناشی شده است که مدافعان مسیحی از آنان گرفتهاند. مثلاً، مصریان دوره یونانی مآبی، اساطیر خود را بر طبق اندیشههای فلسفه یونانی شرح و تفسیر کردند، و آنگاه، اظهار داشتند که اساطیر آنان منشأ فلسفه یونانی است، اما، این فقط نمونهای است از تمثیل از طرف اسکندرانیان: این اندیشه از جنبه واقعیت عینی همان قدر فاقد ارزش است که این دعوی یهودی که افلاطون حکمت خود را از عهد قدیم (تورات) گرفته است. البته، در تبیین اینکه چگونه فکر مصری توانسته است به یونانیان منتقل شود دشواریهایی هست و فرض اینکه فلسفه یونانی از هند یا چین آمده است خارج از بحث است.
░▒▓ یونانیان و علوم دیگر ملل
▬ اما نکته دیگری هست که باید به آن توجه کرد. فلسفه یونانی پیوند نزدیکی با ریاضیات داشت؛ و اظهار عقیده شده است که یونانیان ریاضیات خود را از مصر و علم نجوم خود را از بابل گرفتهاند. و، اما، اینکه ریاضیات یونانی تحت تأثیر مصر و علم نجوم یونانی متأثر از بابل باشد بیشتر محتمل است:، زیرا، این نکته هست که علم و فلسفه یونانی در همان ناحیهای آغاز به پیشرفت و توسعه کرد که مبادله با شرق خیلی بیشتر مورد انتظار بود. لیکن این بدان معنی نیست که ریاضیات یونانی از مصر گرفته شده یا علم نجوم آنان از بابل. کافی است که خاطر نشان کنیم که ریاضیات مصری عبارت بود از روشهای تجربی و خام و سادهای برای دست یافتن به نتیجهای عملی. بدینسان هندسه مصری اساساً عبارت بود از تعیین مجدد حدود مزارع پس از طغیان رود نیل. هندسه علمی را آنان توسعه ندادند، بلکه توسعه آن به وسیله یونانیان صورت گرفت. همین گونه اخترشناسی بابلی به منظور غیب گویی دنبال میشد: اصولاً اختر بینی بود، اما، در میان یونانیان موضوع تتبع علمی واقع شد. به این ترتیب، حتی، اگر مسلم بگیریم که ریاضیات عملی مصریان (به منظور مساحی و ممیزی حدود مزاع و اراضی) و ملاحظات نجومی اختربینان بابلی در یونانیان موثر بوده است و آنان را با مواد مقدماتی مجهز کرده است، این امر به هیچ وجه به اصالت نبوغ یونانی خدشهای وارد نمیآورد. علم و تفکر، که از محاسبه صرفاً عملی و معلومات اختربینی متمایز است، حاصل نبوغ یونانی بوده و مربوط به مصریان و بابلیان نبوده است.
░▒▓ روح علمی آزار ویژ گی اصلی یونانیان
▬ پس، یونانیان را باید نخستین متفکران و دانشمندان بلامنازع و بیرقیب اروپا دانست. آنان در آغاز معرفت را برای خود، معرفت جست و جو میکردند، و آن را با یک روح علمی و آزاد خالی از غرض و تعصب دنبال مینمودند. به علاوه، به واسطه خصوصیت دین یونانی، آنان فارغ از هر طبقه کشیش گونهای بودند که ممکن بود سنتهای نیرومند و عقاید غیر مستدل داشته باشد، که سخت پایبند آنها باشد و آنها را تنها به معدودی منتقل کند و در عین حال، مانع پیشرفت و توسعه علم آزاد گردد. هگل، در تاریخ فلسفه خویش، فلسفه هندی را به دلیل اینکه با دین هندی یکی است تا اندازهای عجولانه رد میکند. در حالی که وجود مفاهیم فلسفی را میپذیرد، معتقد است که اینها صورت تفکر به خود نگرفته، بلکه به صورت شعری و رمزی (سمبلیک) ادا شده است، و مانند دین غرض عملی آزاد کردن آدمیان از توهمات و ناخوشیهای زندگی دارد نه اینکه معرفت را برای خود آن بخواهد. بدون اینکه کسی خود را گرفتار موافقت با نظریه هگل درباره فلسفه هندی بکند، میتواند با او موافقت کند که فلسفه یونانی از نخستین تفکر با روحیه علم آزاد دنبال شد. شاید بتوان گفت که فلسفه یونانی گرایش بدان داشت که جایگزین دین شود، هم از لحاظ اعتقاد، و هم از جهت رفتار؛ معهذا، این امر بیشتر به واسطه عدم کفایت دین یونانی بود تا خصیصه اساطیری یا اسرار آمیز در فلسفه یونانی.
░▒▓ نقش قدرت انتزاع فکری در شیوع فکر فلسفی
▬ زلر بر بیغرضی و بیتعصبی یونانیان در نگاهشان به دنیای پیرامون خود تأکید میکند؛ این بیطرفی و بیغرضی، در ترکیب با ادراک واقعیت و نیروی انتزاعشان، «آنان را قادر ساخت که خیلی زود اندیشههای دینی خود را به عنوان آنچه واقعاً بودند بازشناسند- یعنی، آفرینشهای یک تخیل هنری». البته، این امر نمیتواند در مورد مردم یونان به طور کلی، که اکثریت آنان غیرفلسفی بودند صادق باشد. از هنگامی که تفکرات و پژوهشهای نیمه علمی و نیمه فلسفی جهانشناسان ایونی جانشین حکمت پند و امثال خردمندان (هفتگانه) و اساطیر شاعران شد، میتوان گفت که فلسفه منطقاً جای هنر را گرفت. این فلسفه نزد افلاطون و ارسطو به اوج خود رسید و سرانجام، نزد فلوطین به بالاترین مرتبه عروج خود، نه در اسطورهشناسی، بلکه در عرفان، نائل آمد. معهذا، این انتقال از «اسطوره» به «فلسفه» ناگهانی و تند صورت نگرفت؛ و، حتی، میتوان گفت که مثلاً، تکون خدایان هزیودی در تفکر جهانشناسی ایونی جانشین و وارث یافت، عنصر اسطوره که پیش از رشد تعقل کنار میرفت هنوز ناپدید نشده بود. در واقع، اسطوره در فلسفه یونانی، حتی، در زمانهای بعد از سقراط نیز وجود داشت.
░▒▓ میلتوس مهد فلسفه ایونی
▬ اگر ایونیا، مهد فلسفه یونانی بود، میلتوس مهد فلسفه ایونی بود. زیرا، در میلتوس بود که طالس، نخستین فیلسوف مشهور ایونی، درخشید. فلاسفه ایونی عمیقاً تحت تأثیر امر تغیر، تولد و رشد فساد و مرگ بودند. بهار و خزان در عالم خارجی طبیعت، کودکی و کهولت در حیات انسان، پدید آمدن (کون) و از میان رفتن (فساد)، اینها بودند امور آشکار و گزیرناپذیر جهان. اشتباه بزرگی است اگر تصور کنیم که یونانیان مردمی خوش و لاابالی بودند، که جز گردش در ایوانهای شهرها و تماشای آثار شکوهمند یا هنرنماییهای پهلوانانشان کاری نداشتند. آنان از جنبه تاریک زندگی ما در این سیاره بسیار آگاه بودند، زیرا، ورای آفتاب و خوشی، ناپایداری و ناامنی حیات آدمی، حتمیت مرگ و تاریکی آینده را میدیدند. «بهترین چیز برای انسان زاده نشدن و آفتاب را ندیدن است، ولی، همین که زاده شد (بهترین چیز دوم برای او) هرچه زودتر گذشتن از دروازههای مرگ است». این کلام تئوگنیس - شاعر یونانی قرن ششم ق. م - سخن کالدرون را (که برای شوپنهاور بسیار عزیز بود) به یاد میآورد که میگوید «بزرگترین لذت یک انسان تولد دوباره اوست». و کلام تئوگنیس در گفتار سوفوکلس در ادیبوس کولونیوس منعکس میشود: «به جهان چشم نگشودن فراتر از هر محاسبهای است».
░▒▓ جنبه قدرت طلبی فرهنگ یونان
▬ به علاوه، اگر چه یونانیان یقیناً آرمان اعتدال و میانه روی خود را داشتند، دائماً دستخوش حرص قدرت طلبی میشدند و از اعتدال دور میافتادند. جنگ دائمی در میان شهرهای یونان، حتی، در اوج خوشبختی فرهنگ یونانی، و، حتی، وقتی که مصلحت آشکار آنان در اتحاد با یکدیگر بر ضد یک دشمن مشترک بود، شورشهای دائمی در میان شهرها، به رهبری خواه متنفذی جاه طلب یا عوام فریبی دموکرات منش، مزدوری بسیاری از رجال ملی در زندگی سیاسی یونانی- حتی، وقتی که سلامت و شرف مدینهشان در خطر بود - اینها همه روحیه قدرت طلبی را که در مردم یونان بسیار قوی بود آشکار میسازد. یونانی لیاقت و کفایت را ستایش میکرد، وی آرمان مرد نیرومند را که میداند چه میخواهد و توان به دست آوردن آن را دارد میستود؛ تصور او از «قهرمانی و مردانگی» تا اندازه زیادی به منزله تصور توان برای نیل به موفقیت بود.
▬ آن طور که دو بور اظهار نظر میکند، «یونانی (عهد باستان) ناپلئون (زمان ما) را همچون یک مرد صاحب فضیلت برجسته و ممتاز مینگریست». برای پی بردن به اعتراف صریح و خشن قدرت طلبی بیملاحظه کافی است گزارشی را که توسیدید ساز گفتگو و مذاکره بین نمایندگان مردم آتن و مردم ملس داده است بخوانیم. آتنیان اعلام میکنند، «اما شما و ما باید آنچه را که واقعاً فکر میکنیم بگوییم، و فقط آنچه را که ممکن است مدنظر قرار دهیم، زیرا، ما هر دو به یک اندازه میدانیم که در بحث از امور انسانی مسأله عدالت فقط جایی به میان میآید که فشار ضرورت مساوی باشد، و نیرومندان آنچه را که میتوانند تحمیل میکنند و ضعیفان آنچه را که باید بپذیرند میپذیرند». همچنین، در این گفتار مشهور، «زیرا درباره خدایان ما معتقدیم، و درباره آدمیان میدانیم، که به موجب قانون طبیعتشان هر جا بتوانند حکومت کنند همین را اراده میکنند. این قانون را ما نساختهایم، و ما نخستین کسانی نیستیم که بر طبق آن عمل کردهایم، ما فقط آن را به میراث بردهایم، و آن را برای تمام زمانها به ارث خواهیم گذاشت، و ما میتوانیم که شما و همه بشر، اگر شما هم مانند ما نیرومند باشید، همچون ما عمل خواهید کرد». ما بسختی میتوانیم اعترافی آشکارتر و بیشرمانهتر از این درباره قدرت طلبی بشنویم، و توسیدید قرینهای به دست نمیدهد که رفتار آتنیان را تقبیح کرده باشد. و این همه در اوج شکوه و جلال آتنی و پیشرفت و موفقیت هنری رخ نمود.
▬ در ارتباط نزدیک با قدرت طلبی مفهوم «جسارت و بیپروایی» (و افراط و زیادهروی) قرار دارد. انسانی که از حد خود تجاوز میکند، کسی که میکوشد بیش از آن باشد و داشته باشد که سرنوشت برای او مقدر کرده است، ناچار شک خدایان را برمی انگیزد و کارش به ویرانی و تباهی میکشد. فرد یا ملتی که شهوت بیلگام برای خودنمایی دارد یکسره به خودبینی گستاخانه و در نتیجه، به هلاکت سوق داده میشود. شهوت کور خودبینی را پرورش میدهد، و خودبینی و غرور به تباهی منتهی میشود.
░▒▓ دو خصلت عمده فرهنگ یونان
▬ بجاست که این جنبه از خصلت یونانی را دریابیم: اینکه افلاطون نظریه «قدرت حق است» را محکوم میکند بسیار قابل توجه است. ما در حالی که البته، با ارزشیابیهای نیچه موافق نیستیم، نمیتوانیم فراست او را در مشاهده رابطه میان فرهنگ یونانی و قدرت طلبی تحسین نکنیم. البته، جنبه تاریک فرهنگ یونانی اعتدال و هماهنگی نیز حقیقی است. ما باید توجه کنیم که فرهنگ و خصلت یونانی دو جنبه دارد: یک جنبه اعتدال، هنر، آپولو و خدایان المپی، و یک جنبه افراط، خودبینی افسار گسیخته و آشفتگی و دیوانگی دیونیزوسی، چنانکه در باخه اریبدس دیده میشود. همان گونه که زیر دستاوردهای درخشان فرهنگ یونانی، گرداب بردگی را میبینیم، همین طور زیر عالم رویای دین المپی و هنر المپی شوریدگی دیونیزوسی، و گرداب بدبینی و همه گونه فقدان اعتدال را مشاهده میکنیم. با این همه، ممکن است کاملاً خیالی و وهمی نباشد که با الهام از فکر نیچه فرض کنیم که در قسمت اعظم دین المپی، نظارت بر خود تحمیل شدهای از سوی یونانی دیونیزوسی را میتوان مشاهده کرد. وقتی قدرت طلبی به تباهی خود (خود ویرانگری) کشانده شد، یونانی عالم رؤیایی المپی را میآفریند، که خدایانش با رشک و حسادت مراقب او هستند که ببینند از حدود کوشش انسانی تجاوز نکند. بنا بر این، وی آگاهی خود را این طور بیان میکند که نیروهای آشوبگر در نفس او در نهایت ویرانکننده او خواهند بود.
░▒▓ ادراک تغییر و ظهور فکر فلسفی
▬ علی رغم جنبه مالیخولیایی یونانی، ادراک وی از جریان دائمی تغیر، ادراک انتقال از زندگی به مرگ و از مرگ به زندگی، او را در پرتو شخصیت فلاسفه ایونی به سرآغاز فلسفه رهنمون شد؛ زیرا، این خردمندان مشاهده کردند که علی رغم هر تغیر و انتقالی باید چیزی ثابت و پایدار وجود داشته باشد. چرا؟ برای اینکه تغیر از چیزی به چیز دیگر است. باید چیزی که اولی و اساسی و باقی است و صور گوناگون میگیرد و حامل این جریان تغیر است و جود داشته باشد. تغیر نمیتواند صرفاً کشمکش اضداد باشد؛ مردان اندیشمند بر آن شدند که باید چیزی ورای این اضداد وجود داشته باشد، چیزی که اولی و اساسی است. بنا بر این، فلسفه یا جهانشناسی ایونی اصولاً کوششی است برای تعیین اینکه این عنصر اولی یا مادهالمواد و خمیرمایه همه اشیاء چیست، فیلسوفی این عنصر را مادهالمواد میدانست و فیلسوفی دیگر عنصری دیگر را. اینکه هر فیلسوفی کدام عنصر را مادهالمواد خود میدانست به اندازه این حقیقت اهمیت نداشت که آنان جملگی این اندیشه وحدت را داشتند. امر تغیر، امر حرکت، به معنی ارسطویی، به آنان فکر وحدت را القا کرد، هر چند، چنانکه ارسطو میگوید، آنان حرکت را تبیین نکردند.
░▒▓ عبور از حس و ظهور فکر
▬ متفکران ایونی در طبیعت مادهالمواد خود اختلاف داشتند، لیکن همگی در مادی بودن آن همداستان بودند- نظر طالس به آب بود، آناکسیمنس به هوا، هراکلیتوس به آتش. اختلاف و تمایز بین روح و ماده هنوز درک نشده بود؛ به طوری که هر چند آنان در واقع، از جهتی مادی مذهب بودند- از این بابت که نوعی ماده را به عنوان اصل و مبدأ وحدت و خمیرمایه اصلی همه اشیاء میپنداشتند - به سختی میتوان ایشان را مادی مذهب به معنی اصطلاحی این لفظ نامید. چنین نبود که آنان تمایزی روشن بین روح و ماده، تصور میکردند و آنگاه، آن را انکار مینمودند؛ آنان کاملاً از این تمایز آگاه نبودند، یا لااقل مستلزمات آن را در نمییافتند.
▬ بنا بر این، ممکن است کسی بگوید متفکران ایونی آن قدر که دانشمند بودند فیلسوف نبودند؛ دانشمندانی ابتدائی بودند که سعی در تبیین عالم مادی و خارجی داشتند، اما، باید خاطر داشت که آنان در حس متوقف نمیشدند، بلکه از ظاهر و نمود فراتر میرفتند و به تفکر میپرداختند. اعم از اینکه آب یا هوا یا آتش را به عنوان مادهالمواد میدانستند، یقیناً این عنصر به عنوان عنصر نهایی پدیدار نبود. برای نیل به مفهوم هر یک از اینها به عنوان عنصر نهایی همه اشیاء لازم بود که به ماورای نمود و حس رفت؛ و آنان به نتایج خود از طریق پژوهش علمی و تجربی نائل نشدند، بلکه به وسیله عقل نظری بدانها راه یافتند: وحدتی که وضع کردند در واقع، وحدت مادی است، لیکن وحدتی است که به وسیله فکر وضع شده است. به علاوه، انتزاعی است - یعنی، از دادههای نمود حسی انتزاع شده است - ولو از دیدگاه مادی. در نتیجه، ما شاید بتوانیم جهانشناسیهای ایونی را نمونههای ماتریالیسم انتزاعی بنامیم: ما میتوانیم در آنها مفهوم وحدت در اختلاف و مفهوم اختلافی که به وحدت در میآید تشخیص دهیم: و این یک اندیشه و نظر فلسفی است. به علاوه، متفکران ایونی معتقد به حکومت قانون در جهان بودند. در زندگانی فرد «جسارت و بیپروائی»، تجاوز از آنچه حق و شایسته برای انسان است، ویرانی، یعنی، بازگشت کفههای ترازو به حالت تعادل، را در پی دارد؛ بنا بر این، با بسط و تعمیم این معنی به جهان، قانون جهانی حکومت میکند، موازنه حفظ میگردد و از هرج و مرج و بیانتظامی جلوگیری میشود. این تصور و مفهوم جهانی که قانون بر آن حکومت میکند، جهانی که بازیچه بوالهوسی صرف یا خودسری و بیقانونی و قلمرو محض تسلط کور و خودخواهانه یک عنصر بر عنصری دیگر نیست، مبنایی برای جهانشناسی علمی در مقابل، اساطیر خیالی و وهمی به وجود آورد.
░▒▓ عدم تمایز علم و فلسفه نزد ایونیان
▬ اما از لحاظ دیگر میتوانیم بگوییم که با ایونیان علم و فلسفه هنوز از یکدیگر متمایز نیستند نخستین متفکر یا خردمندان ایونی تمام اقسام ملاحظات علمی، مثلاً، نجومی، را تتبع میکردند و اینها به وضوح از فلسفه جدا نشده بود. آنان خردمندانی بودند که ممکن بود برای استفاده از اخترشناسی در دریانوردی به ترصد بپردازند، سعی کنند عنصر نخستین جهان را بیابند، و دستگاهها و دستاوردهای شگفت انگیز مهندسی طراحی کنند، و همه این کارها را بدون آنکه تمایزی روشن بین فعالیتهای گوناگون خود قائل شوند انجام میدادند. تنها مخلوطی از تاریخ و جغرافی، که به عنوان اطلاعات تاریخی شناخته میشد، از فعالیتهای فلسفی و علمی جدا بود، و آن هم همیشه خیلی روشن و واضح نبود. معهذا، چون مفاهیم حقیقی فلسفی و قابلیت واقعی تفکر نظری در میان آنان پدیدار است، و چون آنان مرحلهای را در ظهور و پیشرفت فلسفه متعارف یونانی تشکیل میدهند، نمیتوان آنان را از تاریخ فلسفه حذف کرد.
مأخذ:tahoordanesh
هو العلیم
با تشکر از شما ..........