برداشت آزاد از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ در فکر مسیحی-آگوستینی، ایمان، عالیترین فضیلتی است که انسان میتواند بدان نائل آید.
▬ سورن کییرکگارد (Søren Aabye Kierkegaard \sir'-uhn keer'-kuh-gard\ 1813-1855)، به عنوان پدر اگزیستانسیالیسم، روایت رادیکالی از اصالت ایمان ارائه میکند که به موجب آن، ایمان نه تنها برتر از تعقل، بلکه به یک معنا مخالف آن است.
▬ ایمان، شرط لازم کمال انسانی، به عمیقترین معنای آن است.
▬ او استدلال میکند، کسی که سعی دارد تا ایمان دینی خود را بر اسناد و مدارک عینی یا تعقل مبتنی سازد، اساساً بر خطاست.
▬ برای آنکه به حقیقت و سیر دیالکتیکی ایمان نزد کییرکگارد نزدیک شویم، باید ابتدا نسبت کییرکگارد را به مسیحیت که حامل حقیقت است را مرور میکنیم. زیرا، در نسبت با حقیقت است که وجود مؤمن به تکاپو و کشمکش افتاده و امکانهای بالقوهی وجود او در چهرههای گوناگون سر برآورده و کیفیت سیر وجودی او رخ میدهد. به نظر وی، مسیحیت یک نظریه نیست، بلکه یک پیام و رسالت مربوط به «هست بودن» است، و در نتیجه، حقیقت آن، یک امر عینی نیست و آنرا نه میتوان اثبات کرد، و نه میتوان فهمید.
▬ این پیام، در نظر عقل، پارادوکس است.
▬ سعی در توجیه مسیحیت بیهوده است، زیرا، چنین کوششی ناشی از فقدان ایمان است، زیرا، آن کس که ایمان دارد، مستغنی از دلیل و برهان است.
▬ او میافزاید کسی که از ایمان دفاع میکند من او را بیایمان اعلام میکنم. کسی که موفق به اثبات دین مسیح شود، همانند هگل از اعتقاد به آن دست میشوید. زیرا، وی دیانت را در شناسایی عقلی منحل کرده و آنرا مرحلهای از حقیقتی دانست که کاملاً عقلی و تاریخی بوده و به نحو آفاقی و ظاهری قابل دسترسی و تبیین برای همگان است. کتابی که وی مبانی فلسفی ایمان به مسیحیت را در آن بیان کرده است، کتاب تعلیقه غیر علمی نهایی است. او در باب موضوع کتاب خویش چنین میگوید: «مسألهای که در مقام بررسی آنیم حقیقت مسیحیت نیست، بلکه «نسبت فرد انسانی با مسیحیت است. « بحث ما درباره حرص و ولع نظام ساز محققان به تنظیم حقایق مسیحیت در قالب مقولات شسته و رفته نیست. بلکه درباره ارتباط شخصی فرد با این آیین است؛ ارتباطی که برای فرد کششی بینهایت دارد».
░▒▓ مسیحیت و نسبتهای فرد با آن
▬ در مسأله ایمان مسیحی آنچه مهم است، نسبت فرد با مسیحیت است. یعنی، من چگونه میتوانم ارتباطی درست با مسیحیت برقرار کنم؟
▬ خود مسیحیت، آدمی را برمی انگیزد تا برای خودش اهمیتی عظیم قائل شود و این امر باعث شده تا فرد در صدد برآید تا ارتباطی درست و در شأن طرفین برقرار کند و سعادت ابدی مؤمن نیز مشروط و منوط به این نسبت و نحوه آن است. کییرکگارد نسبت فرد با مسیحیت را به دو طریق لحاظ میکند:
• الف. طریق آفاقی (objectively)
• ب. طریق انفسی (Subjectively)
░▒▓ طریق آفاقی
▬ طریق آفاقی، این است که آیا مسیحیت بر حق است؟ و بر حق بودن آن مستلزم این است که محقق بکوشد تا از روش آفاقی اثبات کند که آیا مسیحیت یک «حقیقت تاریخی» یا «حقیقتی فلسفی» است. در تحقیق تاریخی، صحت و سقم دعاوی با بررسی دقیق فیصله مییابد، سپس، محقق برای آنکه حقیقت تحقیق شده را اعتباری سرمدی دهد، آنها را با براهین فلسفی به امری نامتناهی پیوند میدهد. در این صورت، نسبت محقق با مسیحیت یک نسبت بیرونی و فارغ از دغدغههای وجودی است. فرد محقق، به موضوع پژوهش خود، دلبستگی شورمندانهای ندارد، در این صورت، او نمیتواند آمال و آرزو و سعادت ابدی خویش را در چنین مسیحیتی جست و جو کند.
▬ در حالی که مسیحیت ارتباط سهل انگارانه ما را برنمیتابد، جلالت مسیحیت نمیپذیرد که فرد، ارتباط خود را با این آیین مسلم بداند. بواقع، مسلم انگاشتن رابطه فرد با خداوند، باعث خواهد شد که خداوند نیز مانند همه امور روزمره شأن روزمرگی پیدا کرده و فرد فارغدلانه به آن بنگرد. در این صورت، خداوند نیز در مجموعه تصورات و اموری جای خواهد گرفت که در خدمت روز کردن شب و شب کردن روز است.
▬ حتی، تصور روزمره خداوند، باعث مرگ او در زندگی ما و به نسیان سپردن او خواهد انجامید، زیرا، تصوری ساکن از او در ذهن، کارکرد عمدهای برای فرد نخواهد داشت.
▬ به تعبیر دیگر، برای فرد خوگرفته با امور ظاهری آن چیزی اهمیت دارد، که بتواند امری از امورات روزمره او را به سامان برساند. فرد روزمرهای در پی ابزار میگردد تا این ابزار، در خدمت آرامش زندگی روزمرهاش باشد و آنچه شأن سکوندهی داشته و حلال مشکلات هر روزهی او باشد، برای او مطلوب است.
▬ تصور خداوند در زندگی چنین فردی نمیتواند تصوری انفسی بوده و وجود او را زیرورو کند.
▬ کلنجار رفتن با تصور خداوند و وررفتن بیمورد با آن آفت زندگی روزمره فارغدلانه است. زیرا، آدمی را از سکون و خوش باشی انداخته و دردسرهایی ایجاد میکند که اگر جلوی آنها گرفته نشود، بنیان خوشی و رفاه آدمی را برهم میریزد.
▬ انسان آرامش خواه و سکون طلب، انسانی است مرتب و منظم، که کاری به کار هیچ کس ندارد.
▬ کییرکگارد نگاه روشنفکری و فارغدلانه به مسیحیت را چنین نقد میکند: «بگذار پژوهشگر دانشگاهی با شور و شوق پایانناپذیر خود مشغول باشد و روز را در خدمت صادقانه به دانشگاه سپری کند. بگذار فیلسوف نظریهپرداز از صرف هیچ وقت و نیرویی مضایقه نورزد. باز هم اینان دلنگرانیای شخصی و شورمندانه نسبت به این مهم ندارند. اصلاً نمیخواهند چنین دلنگرانی داشته باشند، بلکه خواستار آنند که کارشان نمونه یک کار آفاقی و فارغدلانه باشد. آنچه برای فرد انسانی اهمیت دارد، برای اینان واجد کمترین قدر و قیمت است و خونسردی والای محققان و کمدی فضل فروشی طوطیوار آنان نیز دقیقاً از همین امر است».
░▒▓ طریق انفسی
▬ «حقیقت انفسی سیر باطنی است، حقیقت همانا انفسی بودن است، در تفکر آفاقی حقیقت مسیحیت یک امر عینی و خارجی است و فکر فاعل شناسایی به بیرون منعطف است، اما، در تفکر انفسی، مسأله حقیقت، مسأله تصاحب و تملک است و فکر باید تا آنجا که ممکن و مقدور است در خود فاعل شناسایی و انفسی بودن او نفوذ و رسوخ کند... فهم انفسی بودن منوط به فهم واقعی از خیر است؛ خیری که وابسته به سعادت ابدی است، و این مسیحیت است که به فرد منفرد سعادت ابدی اعطا میکند و حقیقت مسیحیت در انفسی بودن رخ میدهد. فلسفه همواره راه مفهومی و آفاقی را برای پذیرش ایمان توصیه میکند در حالی که مسیحیت تعلیم میدهد که طریق وصول به کنه ایمان طریق انفسی است».
▬ حقیقت آفاقی متعلق و شناسایی همگانی است، اما، حقیقت انفسی با فاعل شناسا مرتبط است، اگر انسانی نخواهد در حقیقت، زندگی کند راه بجایی نمیبرد.
▬ آنچه مهم است شناخت نظری حقیقت نیست، بلکه بودن در حقیقت، و واجد آن بودن است، که در این صورت، شاهد اتحاد وجودی حقیقت و فاعل شناسا که به معنای خوض در آن است، خواهیم بود.
▬ دربارهی خداوند، تفکر آفاقی راه نمییابد، زیرا، خداوند خود فاعل شناسا بوده و هست بودنش نیز به نحو باطنی است. درحالیکه تفکر انفسی به ارتباط میان فرد و خداوند میپردازد و در این نسبت است که چگونه بودن و چگونه زیستن ظهور مییابد و خود این نسبت ممکن است موجب وصول او به حقیقت گردد.
▬ اصل در اینجا، تقلا و تلاش باطنی نسبت به خداوند است. کییرکگارد و فلاسفهی وجود انسان را به مثابه فاعل شناسایی میدانند که همانند فاعل شناسای ایده باوران تنها به شناسایی مشغول نیست، بلکه آغازگر کنش و احساس است.
▬ به نظر کییرکگارد، گردآوران مفاهیم انتزاعی به منظور تأسیس یک نظام فکری کوششی است موهوم و سزاوار تمسخر، چرا که، به زعم وی: بشر واضح، «حقیقت» نیست و نمیتواند باشد، این «حقیقت» است که محیط بر بشر و بشر محاط در آن است.
▬ حقیقت است که بر ما ولایت و حکومت دارد، نه به عکس.
▬ ما به یک وجه حقیقت نیستیم، اوست که ما را در برگرفته و به اطوار گوناگون برای ما در ظهور و خفاست.
▬ در محکمه ظهور و تجلی حقیقت، بشر، قاضی نیست، بلکه حکم متمم یا بهتر بگوییم، شاهد را دارد.
▬ از اینروی، کییرکگارد، خود را شاهد و بعدها، شهید راه حق میداند.
▬ حق، فراروی است، در عین حال، فرار است، میگریزد و میگزاند. قابل ضبط و ربط نیست، بیرون از دسترس زبان عبارت و منطق است، اما، حضور قطعی و بیچون دارد، میتوان تمنای طلب داشت، اما، تملک حق چنان که اصل مقصود فیلسوف و فلسفه رسمی است، ممکن نیست.
▬ عقل، شعبده باز است، تردستی میکند، بهتر بگوییم فیلسوف با عقل دوراندیش خود جهان و خدا را دست انداخته اکنون، وقت آن است که عقل قلمروی را که به ناحق به خود اختصاص داده است، ترک گوید.
▬ فلسفهای مطلوب است که تفکر درباره زندگی باشد، نه تفکری عقلی و منطقی.
▬ آنان که اصرار در تفکر منطقی و فلسفی و علمی دارند، و از این رهگذر، میخواهند به حقایق اعیان و اشیاء دست یابند، باید بدانند که تنها یک چیز را اثبات کردهاند و آن اینکه مردمی هستند، موهومپرست و کلیباف.
░▒▓ نقش شورمندی در سیر انفسی ایمان
▬ در سیر دیالکتیکی ایمان فرد هستنده، عنصر «شورمندی» (intensity) نقشی اصلی را بر عهده دارد، زیرا، تلقی کییرکگارد از «حقیقت» به عنوان پایه و اساس هستندهی و نیز نحوهی شناخت و وصول به آن از طریق عنصر شورمندی میسر میشود.
▬ به زعم وی، یکی از کلی بافیها و توهماتی که در تفکر هگل در باب «حقیقت» رخ داده است، این رأی بود که وی حقیقت را در اینهمانی «فکر و وجود» تعریف میکرد، بر این مبنا، هر چه «وجود» دارد، «معقول» است، و هر چه «معقول» است، «وجود» دارد. صیرورت، نزد وی، شامل منطق و قواعد این سیر از آغاز تا انجام اینهمانی را نشان میدهد.
▬ در حالی که صیرورت، در سیر باطنی «هستنده» رخ میدهد، و در این سیر، حقیقت برای «هستنده» نمیتواند اینهمانی باشد. زیرا، مادام که آدمی موجودی زمانمند است، حقیقت نمیتواند برای او اینهمانی باشد، چرا که، حقیقت احاطهی بر ما و زمان دارد و تصور و ادعای این که حقیقت با تعقل فرد تاریخی، که کمال آن در تفکر هگلی، روح مطلق است، ادعایی گزافی است.
▬ «مگر آنکه فاعل شناسای هستنده، واقعاً بتواند از خود فراتر رود که در آن صورت حقیقت برای او چیزی کامل میبود، اما، آن جایگاه کجاست؟... . اما، تنها در یک لحظه است که فاعل شناسای «هستنده»، اتحاد امر نامتناهی با امر متناهی را دریافته و در همین لحظه نیز درمی یابد که از هستی فراتر است، و آن لحظه»، لحظهی شورمندی» است. در حالی که فلسفهی مهمل پرداز از شورمندی بیزار است. ... از سوی دیگر، سیر باطنی یک «هستنده» شورمندی است، زیرا، شورمندی برابر با حقیقت به عنوان یک پارادوکس است، و اینکه حقیقت پارادوکس میشود، منشأ نسبت حقیقت است با فرد هستنده».
▬ در این چند سطر نقل شده، شورمندی، حقیقت، سیر انفسی، و پارادوکس در نسبتی مستقیم با هم قرار گرفتهاند و ظهور هر کدام بستگی به ظهور دیگری دارد.
▬ نظر کییرکگارد در باب حقیقت که برخاسته از اندیشه مسیحیت است، ریشه در اندیشه حلول و تجسم حقیقت در مسیح (ع) دارد.
▬ «حقیقت، سرمدی و بیزمان به قلمرو زمان گام نهاده، یعنی، اینکه خداوند به ساحت هستنده درآمده، به دنیا آمده و رشد یافته و مانند هر انسان دیگری شده و در اغلب موارد از سایر انسانها نیز قابل تشخیص نیست؟»
▬ تفکر، نمیتواند حلول و اتحاد امر نامتناهی و متناهی را در قلمرو زمان و تاریخ درک نماید، از این رو، دچار پارادوکس و تناقض میشود.
▬ در اینجا، کییرکگارد با طرح مسأله درک حقیقت و این بار از منظر دینی هگل را نقد و به نحوی به موضع کانت باز میگردد، و این، نشاندهنده تفکر منظم و اصولی کانت در باب نسبت فاهمه و عقل مدرن در شناخت حقیقت (شئ فی نفسه) است و اینکه عقل اگر بخواهد از حدود مقولات فاهمه فراتر رود در باب شئ فی نفسه دچار تناقض میشود.
▬ به این ترتیب، حقیقت مسیحیت، تناقض را در ذات خویش داشته و در نسبت با توان عقل امری نامعقول جلوه کرده و دافع هرگونه تفکر آفاقی و مفهومی است و بدین جهت «آغاز و معیار سیر انفسی ایمان است».
▬ التفات به این امر نامعقول و محدودیت تفکر در حل آن در لحظه شورمندی رخ میدهد. و در این لحظه است که فرد راه خویش را از طریق آفاقی جدا میکند و بالاجبار در نسبت با حقیقت احاطی قرار میگیرد. زیرا، در اینجا اصل موضوع، یعنی، خداوند، به عنوان حقیقت خود را بر زندگی و هستی ما تحمیل میکند، برخلاف طریق آفاقی که متفکر خنثی در این توهم است که میتواند با تصورات و معقولات خویش تکلیف همه چیز را روشن سازد. حال آنکه «هستنده» در این مقام با امر نامعقولی روبروست که در برابر او جز تسلیم راهی ندارد و خود همین تسلیم موجب اتخاذ تصمیم بینهایت در او میشود که فرد طی آن میتواند به حقیقت تقرب جوید. از این رو، او نه با مفهوم، بلکه با خطر کردن و جهش ایمانی میتواند در حقیقت، غرقه شده و شدت و سنگینی حقیقت را بر خویش حس نماید.
▬ لحظه شورمندی، چون مصادف است با بییقینی آفاقی و التفات به ناتوانی عقل در شناخت حقیقت، از این رو، «هستنده» را با خوف و نومیدی روبرو ساخته و این امر تذکری است بر اینکه معرفت آفاقی اعتقادآور نیست و همین نومیدی مولود «ایمان» به «امر نامعقول و حقیقت» است.هم چنانکه سقراط با اذعان به جهل خویش در واقع، معرفت آفاقی و عقلانی و بییقینی آنها را به تمسخر گرفته و فرد را به درون خویش حواله داده و به او گوشزد کرده که راه تقرب به حقیقت از طریق سیر انفسی میسر میشود.
مآخذ:...
هو العلیم