فیلوجامعه‌شناسی

اصول فکر”مردم‌سالاری دینی“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از مرحوم علامه محمد تقی جعفری در «شرح نهج‌البلاغه»؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ «حکومت مردم بر مردم»؟
▬ آیا محتوای این شعار، تا کنون، حتی، در یک جامعه از جوامع بشری تحقق عینی یافته است؟
▬ شاید خوش بنیان و سطح نگرانی وجود داشته باشند که به این سؤال پاسخ مثبت بدهند و کسانی هم پیدا شوند که با کمال بدبینی ناشی از سطحی‌نگری جواب منفی به این سؤال بدهند.
▬ ما از این دو افراط‌گری و تفریط‌گری صرف نظر نموده، واقعیت مسأله را برای تحلیل در نظر می‌گیریم: در طول تاریخ، در هیچ جامعه‌ای اتفاق نیفتاده است که همه افراد و گروه‌های آن به طور عموم که شامل نادان‌ها و دانایان و احمق‌ها و خردمندان و کوچک و بزرگ و با شخصیت و بی‌شخصیت می‌باشد، در یک محل جمع شوند و بدون تأثر از عوامل محیطی و اجتماعی و نفوذ شخصیت‌ها و قدرتمندان قوانینی را با دلایل و براهین متقن وضع نموده و، سپس، انسان یا انسان‌هایی را به عنوان مجریان آن قوانین با استناد به دلایل و براهین متقن انتخاب نموده و هرگونه مجهولات و مسایل مربوط به آن قوانین و حاکم را حل و فصل نموده به یک «حیات معقول» یا به اصطلاح پر طمطراق غربی دموکراسی (حکومت مردم بر مردم) نائل شوند؛ و اگر کسی پیدا شود و بگوید: من چنین جامعه‌ای را سراغ دارم. این شخص در باره انسان‌هایی که ما در طول تاریخ می‌شناسیم، صحبت نمی‌کند، بلکه پیرامون فرشتگانی سخن می‌گوید که بنشینند و برای خود قانون و حاکمی انتخاب کنند و روش مزبور را به کار ببندند شما بیایید با دقت کامل در این عوامل که در زیر اشاره می‌کنیم بررسی نمایید و ببینید آیا واقعاً مسأله «حکومت مردم بر مردم» به تمام معنای کلمه امکان‌پذیر است؟

▬ ۱. نفوذ شخصیت‌ها در به وجود آوردن فضای خاص، برای استنشاق «آنچه هست» و «آنچه باید باشد» در جامعه.
▬ ۲. نفوذ قدرت‌های متنوع مانند نیروهای اقتصادی و علمی و جنگی در فضای جامعه و تأثیر آن‌ها در ایجاد شرایط مخصوص در ذهن مردم.
▬ ۳. برای رسیدن به رأی و عقیده متحد در جامعه، هرگز افراد معمولی که غالباً با یک یا چند بعد محدود زندگی می‌کنند، توانایی آن رشد و اعتلای مغزی و روانی را ندارند که بالاتر رفته و با صاحب‌نظران و خردمندان رشد یافته و دانشمندان در درک و فهم متحد شده و در آن رأی و عقیده‌ای که آن رشد یافتگان ابراز خواهند کرد مشترک و متحد شوند. پس، حالا که مردم معمولی بالاتر نخواهند رفت، در نتیجه، برای وصول به رأی و عقیده واحد، آن رشد یافتگان را پایین خواهند آورد و در این صورت، رأی از آن انسان‌های یک بعدی بوده و رشد یافتگان به طور اجبار از آنان پیروی خواهند کرد.
▬ ۴. هرگز دیده نشده است که انسان‌های یک جامعه برای وضع قانون و انتخاب حاکم با توجه به همه مصالح و مفاسد و با روشنایی کامل و با اعتدال مغزی و روانی بدون اضطرار و بدون قرار گرفتن در جاذبه اکثریت و با شناخت قانون و ریشه‌ها و نتایج آن و با معرفت کامل به شرایط ذهنی و محتویات و عناصر روانی یک شخص به عنوان حاکم، قانونی را وضع نمایند و حاکمی را انتخاب کنند و این که چنین وضع و انتخابی دیده نشده است، تصادفی نبوده، بلکه به جهت امکان‌ناپذیر بودن آن می‌باشد. همه می‌دانیم که امروزه، پس از نوشته شدن هزاران کتاب اجتماعی و سیاسی و بروز متفکران بزرگ و مبارزات بسیار جدی در گذشته برای تحقق بخشیدن به شعار «حکومت مردم بر مردم» وضع قانون و انتخاب حاکم با چه صحنه‌سازی‌ها و عواملی که مردم را برای انعطاف و پذیرش آن‌چه که خواسته شده است به جریان می‌افتد. از طرف دیگر، بدبینی تفریطی که می‌گوید: شعار مزبور به هیچ وجه تحقق نمی‌یابد، همان اندازه مردود است که خوش بینی افراط گرانه، زیرا، هیچ قانون و حاکمی که برای یک جامعه وضع و انتخاب می‌شوند، نمی‌تواند مردم و خواسته‌های آنان را به کلی نادیده بگیرد؛ و مسلم است که وجدان آگاه بشری اگر در افراد و گروه‌های محدود هم بوده باشد، بالاخره قانون و آن حاکم را که از همه جهات ضد حیات بشری است، استفراغ نموده و با گذشت زمان و اجتماع شرایط، آن قانون و آن حاکم را به زباله‌دان تاریخ فرستاده است.
▬ از این دو پدیده، چنین نتیجه می‌گیریم که شعار «حاکمیت مردم بر مردم»، به طور مطلق یک شعار بسیار جالب است که هرگز در این کره زمین که ما در آن زندگی می‌کنیم، نه تحقق یافته و نه تحقق خواهد یافت؛ وانگهی، گمان نمی‌رود تا کنون برای تفسیر این شعار، عناصر اصلی آن که عبارتست از «مردم» و «حاکمیت» کاملاً روشن شده باشد.
▬ آیا مقصود از «مردم» موجودات آسمانی ملکوتی هستند که کمترین خطایی نمی‌کنند، و از هرگونه خودخواهی و لذت پرستی و سودجویی و خودکامگی منزه و مبرا می‌باشند یا همین موجودات است که ما تا حدودی با هویتشان و با تاریخشان آشنایی داریم اگر این موجودات است که در جریان زندگی طبیعی و معمولی خود همواره مشغول تیز کردن اسلحه یکه تازان میدان تنازع در بقاء بوده است، بدون تردید معنای حاکمیت این موجودات جز این نیست که بیندیشند و بکوشند تا کسانی را که بهتر می‌توانند در میدان تنازع در بقاء تاخت و تاز کنند، برای حکومت انتخاب کنند و قانونی را وضع کنند که اگر خیلی پیشرفته و مترقی باشد، سدی در مقابل، جست و خیز قدرتمندان ایجاد نکند؛ و قانونی که وضع می‌شود با اصطلاحات فریبنده‌ای بر مبنای وطن پرستی، قهرمان پروری، تمدن، پیشرفت و از این قبیل مفاهیم زیبا که تا کنون ابزار مناسبی برای شعله‌ور ساختن آتش خود محوری بوده‌اند، مورد عمل قرار بگیرد.
▬ با نظر به مجموع این مسائل چهارگانه که مطرح کردیم، روشن می‌شود که این شعار حکومت مردم بر مردم یک شعر بسیار زیبایی است که برای اشباع حس آرمان‌گرایی مردم در زندگی اجتماعی سروده شده و مرتباً خوانده می‌شود. آن‌چه که تاکنون، از این شعار نصیب بشریت گشته است، این نبوده است که همه مردم با همه ابعاد و استعدادها و هدف‌هایی که دارند، بتوانند با در نظر گرفتن همه ابعاد و استعدادها و هدف‌های بشری، موادی را به عنوان قوانین صالحه تدوین نمایند و، سپس، آن‌ها را به دست انسان‌هایی که کاملاً از آلودگی‌های هوی و هوس و خودخواهی منزه و مبرا هستند، بسپارند تا آنان به این شعار آرمانی تحقق ببخشند. بلکه آن‌چه که این شعار تا کنون نتیجه داده است، با قطع نظر از این که خواسته‌های مردم جوامع قدرتمند فشار و شکنجه سختی بر جوامع ضعیف وارد آورده است، در خود همان جوامع قدرتمند هم چیزی جز این نبوده است که یک همزیستی ماشینی ناخودآگاه و غیر متعهد به وسیله حکومت‌ها به وجود آورده است.
▬ با تحلیلی که ما در مبحث حاکمیت خداوندی می‌آوریم، «حکومت مردم» بر مردم، از یک شعار زیبا تحول یافته، و مبدل به یک واقعیت عینی می‌گردد.

░▒▓ حاکمیت خداوندی یعنی، چه؟
▬ مسلم است که طرح حاکمیت خداوندی، برای عمل در یک جامعه امروزی که قرون و اعصاری زیاد بدون این که در مغز گردانندگان جوامع چنین مفاهیمی مطرح شده باشد و با در نظر گرفتن بروز عقاید و مکتب‌هایی که حکومت مردم بر مردم را اگر چه به عنوان شعار مطلوب و آرمان به طور جدی مطرح ساخته‌اند، بسیار بعید و نامأنوس جلوه خواهد کرد.
▬ همان اندازه که طرح انسان رها از زنجیر خودخواهی و ماشین و ازخودبیگانگی بعید و نامأنوس جلوه می‌کند. بنا بر این، آن‌چه که منطق واقع‌یابی انسانی اقتضاء می‌کند، اینست که مأخوذ واقعیت را پیگردی نموده و هراسی از شرایط ساختگی ذهن‌ها که به وسیله پیشتازان قدرت پرست و خودمحور به وجود آمده و هرگونه واقعیت‌های ضروری و مفید را بعید و نامأنوس جلوه می‌دهد، نداشته باشیم. لذا، باید نخست مفردات دو قضیه: «حاکمیت خداوندی» را از آلودگی گوناگون ذهنی که قیافه واقعی آن دو را پوشانیده است، تصفیه و تنقیح نماییم:

░▒ ۱
▬ اللّه (خدا)؛ بدون کمترین تردید، نمی‌توان به آن مفاهیمی که در اذهان معمولی بشری ساخته می‌شود یا در افکار آن دسته از کسانی که در باره خدا به نوعی حساسیت دچار شده‌اند، ارزش شناختی در باره آن موجود برین قائل شویم. شگفت‌آورتر از این انحراف فکری دیده نمی‌شود که قانون، لزوم رجوع به پایین‌ترین و عالی‌ترین مختصات یک حقیقت برای شناخت آن، در همه واقعیات جهان هستی مورد قبول قرار گرفته است، ولی، در باره شناخت اللّه، قانون مزبور مراعات نمی‌شود؛ به عنوان مثال، برای به دست آوردن شناختی صحیح در باره گل و ترتیب اثر دادن به آن شناخت، بهره‌برداری از قانون مزبور را ضروری می‌بیند که می‌گوید: باید از گل دو برگی بسیار ساده تا آن گل که دارای برگ‌های زیاد و بوی عالی و رنگ‌های متنوع است، همه و همه مطرح شود و نمی‌توان برای تحصیل معرفت به درک ابتدایی کسی که در دامنه کوه‌ها فقط یک نوع گل ساده را دیده است، قناعت نمود، ولی، در باره مفهوم اللّه به بررسی ابتدایی‌ترین ذهن‌ها اکتفا می‌نمایند:

•  هستش خدا مثال یکی پادشای پیر...........بالای آسمون تنه ور پایه پندری

▬ اینان، اطلاعی ندارند از این که خدا در درون ابراهیم خلیل و موسی بن عمران و عیسی بن مریم و محمد بن عبد اللّه صلوات اللّه علیهم چگونه دریافت شده است.
▬ اینان، نمی‌دانند در درون علی بن ابی طالب در باره خدا و دریافت آن چه می‌گذرد.
▬ بلکه در ردیف‌های پایین‌تر از آن پیشوایان الهی از قبیل ابن سینا و فارابی و سهروردی و شیخ محمود شبستری و مولانا جلال‌الدین و دکارت‌ها چه می‌گذرد که می‌گوید: «اگر کسی به خود اجازه بدهد که در باره خدا تردید کند، او قدرت ندارد که، حتی، واقعیت یک اصل بدیهی و ریاضی را برای من اثبات نماید».
▬ آیا وقتی که می‌گوییم: «حاکمیت خدا در روی زمین بر بندگانش» خدای مجسم در ذهن ابتدایی را به عنوان «یک پادشای پیر که بالای آسمون تنه ور پایه» قصد می‌کنیم یا خدای علی بن ابی طالب و شاگرد مکتبش ابو ذر غفاری و طلایه‌دارانی مانند مولوی و غیره را خداوندی که حاکمیت او را در زمین برای انسان‌ها مطرح می‌کنیم، آن موجود برین است که نظم و قانون شگفت‌انگیز جهان اثر اراده او را در جهان هستی با وضوح کامل نشان می‌دهد. آن موجود برین است که قدرت مطلقه و علم مطلق او نمونه‌هایی را در این جهان برای نجات یافتگان از خود محوری و لذت پرستی ظاهر می‌سازد. آن خداوندی که همه انسان‌های آگاه در همه جوامع و ملل از قدیم‌ترین دوران زندگی بشری تا کنون دریافت او را با عبارات و کلمات گوناگون ابراز می‌دارند. آن خداوندی که نسبت شعاع وجودش با دیگر موجودات نسبت نور است که در اجسام شفاف مانند شیشه نفوذ داشته، ولی، عین آن‌ها نیست. خداوندی که به فطرت پاک و وجدان با عظمت انسان‌ها آن نیرو و استعداد را داده است که اراده و مشیت اللّه را در باره حق و باطل و «حیات معقول» چه به وسیله پیامبران عظام و چه به وسیله عقول سلیمه و راهنمایی‌های حکمای راستین که نمونه‌هایی از پیامبرانند درک و دریافت نمایند. خداوندی که به همه مردم قدرت راز و نیاز و ارتباط مستقیم آنان را با خود، عنایت فرموده است. خداوندی که نیرو و مسیر تکامل را برای همه انسان‌ها عطا فرموده، آنان را با به دست آوردن یک آگاهی و الا حاضر در پیشگاه خود معرفی نموده است. خداوندی که مبنای خلقت جهان و انسان را بر عدالت استوار ساخته، و اندک ظلم بر بندگان و، حتی، بر جانداران ناچیز را محکوم ساخته است. خداوندی که راه وصالش را به شماره نفوس مخلوقات قرار داده است: «الطّرق الی اللّه بعدد نفوس الخلایق» یا «بعدد انفاس الخلایق». آری؛ مقصود از «خدا» در مسأله «حاکمیت خدا» اینست، نه آن خدایان ساخته شده ذهن مردم عامی و خودپرستان گریزان از خدایابی که جریان محیط و اجتماع و قدرت‌پرستان خود محور آنان را در ابتدایی‌ترین مراحل معرفت متوقف ساخته‌اند.

░▒ ۲
▬ حاکمیت، عین همان آلودگی‌های ذهنی و نقص معلومات که انسان‌های فراوانی را از دریافت اللّه محروم ساخته است، در موضوع حاکمیت خداوندی نیز وجود دارد. عده‌ای گمان می‌کنند که مقصود از حاکمیت خدا عبارتست از این که خداوند عز و جل در شکل یک موجود بزرگ مجسم می‌شود و در پشت میز می‌نشیند و کاغذی به دست می‌گیرد و قوانین بشری را می‌نویسد و آن گاه یک تازیانه بزرگی هم به دست می‌گیرد و آن قوانین را اجرا می‌نماید عده‌ای دیگر چنین تو هم می‌کنند که خدا به وسیله اقویا و زورمندان خود محور اراده خود را بر مردم تحمیل می‌کند و همه مردم هم از روی اجبار، تن به حاکمیت آن اقویا می‌دهند بعضی دیگر چنین تصور می‌کنند که حاکمیت خداوندی بر انسان‌ها یعنی، حاکمیت طبقه‌ای مخصوص که جنبه معنوی دارند و این جنبه هم برای آنان یک حرفه‌ای است مانند دیگر حرفه‌ها  در باره تفسیر حاکمیت خدا در اذهان مردم از این پندارها و لا طائلات فراوان وجود دارد، ولی، برای یک انسان محقق و واقع جو تکیه بر این پندارها برای تفسیر «حاکمیت خدا» همان مقدار ارزش دارد که زباله‌های یک شهر بزرگ ارزش تفسیر نوابغ و خردمندان آن شهر را دارد اگر ما این نظریه را بپذیریم که رابطه خدا با انسان‌ها شبیه به رابطه روح با فعالیت‌هایش می‌باشد.
▬ البته، هیچ تردیدی نیست که این یک تشبیه نارسا است و فقط برای توضیح گفته شده است وَ لَیسَ کمِثْلِهِ شَی‌ءٌ هیچ چیزی مثل او نیست. آن وقت می‌فهمیم که حاکمیت خدا چه معنا می‌دهد. برای توضیح بیشتر می‌گوییم: آیا هیچ عاقلی سراغ دارید که در حاکمیت «من» یا «روان» یا «شخصیت» یا هر اصطلاح دیگری که شما می‌پسندید، بر بدن، تردیدی داشته باشد. آیا یک روانشناس یا یک فیلسوف سراغ دارید که مدیریت و توجیه اجزای برونی و درونی انسان را به وسیله «من» منکر شود مسلماً چنین شخصی تا کنون دیده نشده و پس از این هم دیده نخواهد شد؛ و ما می‌دانیم که هرگز «من» یا «شخصیت» از درون انسانی بیرون نمی‌آید که روی صندلی نشسته و به مدیریت اجرای درونی و برونی انسان بپردازد.
▬ این «من»، به وسیله استعدادها و نیروهای متنوع که در انسان وجود دارد مانند عقل و اندیشه و هوش و نبوغ و وجدان و قلب با صدها فعالیتش، به مدیریت موجودیت انسانی می‌پردازد. این مثال را به عنوان تشبیه کامل بر ناقص به مسأله «حاکمیت خدا» می‌توان بدین نحو تطبیق نمود که عقول رشد یافته انسان‌ها و وجدان و فطرت پاک آنان و پیامبران عظام، وسایل حاکمیت خداوندی هستند، چنان که عقل و اندیشه و هوش و نبوغ و قلب با صدها فعالیتی که دارد وسایل فعالیت «من» می‌باشد. پس، در حقیقت، منظور از حاکمیت خداوندی، بروز و ظهور اراده خدا به وسیله پیامبران و عقول و وجدان‌های سلیم در جوامع بشری و اجرای آن به وسیله خود انسان‌ها است. مانند حرکت عضلانی انسان با به وجود آمدن اراده از «من» که مدیریت و توجیه موجودیت آدمی را در اختیار دارد. آیا می‌توان امکان نفوذ و به فعلیت آمدن حاکمیت خداوندی را بدین گونه که طرح نمودیم، پذیرفت بلی، برای اثبات این مدعا می‌توانیم دلایل زیر را مورد توجه قرار بدهیم:

▬ ۱. هیچ‌گونه جای تردید نیست که با قطع نظر از یاوه‌گویان قدرت پرست و عشاق مکتب ماکیاولی و آتش‌افروزان تنازع در بقاء کوشش‌ها و تلاش‌های صمیمانه رهبران قلمرو معرفت و پیشتازان انسانی جوامع چه در قلمرو اقتصاد و چه در قلمرو سیاست و فرهنگ و اهداف و آرمان‌های تعلیم و تربیت همه و همه در این راه مصرف می‌شود که آن‌چه را که واقعاً به حال بشر سودمند است کشف و در اختیار انسان‌ها قرار بدهند و از این راه سعادت بشری را تأمین نمایند. اسناد این پدیده مقدس به خداوند و حاکمیت او بر انسان‌ها در قرآن مجید چنین گوشزد شده است: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیه به قدرها فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رابِیاً (اما کف‌های ناپایدار پوچ می‌شوند و از بین می‌روند و، اما، آن‌چه که به حال مردم سودمند است، در روی زمین پایدار می‌ماند).
▬ اینست نوع حاکمیت خداوندی بر مردم از مجرای قوانین هستی، اما، حاکمیت تشریعی خداوند بر مردم همان است که در آیه ۲۵ از سوره الحدید آمده است: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ  لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکتابَ (ما پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و کتاب و میزان را با آن پیامبران نازل نمودیم تا مردم به عدالت قیام کنند) آیا حکومت عادلانه یا قوانین عادلانه برای وصول به رشد عدالت که خداوند آن‌را هدف رسالت پیامبران معرفی کرده است، در نهاد و عقول سلیم و وجدان‌های پاک آدمیان وجود ندارد بلی حتماً وجود دارد که هیچ مکتبی تا کنون قدرت مخالفت با آن‌را نداشته است، اینست حاکمیت خداوندی بر مردم به وسیله پیامبران که کاری جز شکوفا ساختن نهادهای مثبت انسان‌ها ندارند.

▬ ۲. همه فلاسفه و دانشمندان انسان‌شناس با همه اختلافاتی که در جهان بینی و انسان‌شناسی دارند، در این مسأله اتفاق نظر دارند که انسان در مسیر تکاملی به آن عظمت و استقلال می‌رسد که می‌تواند اصول بنیادین سرنوشت حیات خود را بارور ساخته، از امتیازات «حیات معقول» بر خوردار گردد. پی‌گیری مستمر پیشتازان راستین بشری در گذرگاه قرون و اعصار برای تقویت و به فعلیت رسانیدن این عظمت و استقلال بسیار جدی‌تر از آن بوده است که حمایت‌گران قدرت پرستی و خود محوری و ماکیاولی‌گری بتوانند آن‌را شوخی تلقی نمایند.
▬ این عظمت و استقلال، بر پایه آن آزادی که آدمی را به مرحله اختیار باید برساند، استوار شده است. جست و جوی جدی این آزادی و اختیار در نهاد بشری از اساسی‌ترین نمودهای حاکمیت خداوندی بر انسان‌ها است. رهایی از عوامل جبری و شبه جبری برون ذاتی و به دست آوردن اختیار را نمی‌توان بیک مشت عوامل و پدیده‌های جبری طبیعت و بنی نوع انسانی مستند ساخت. تلاش برای این رهایی بوده است که بشر را همواره از سقوط از پرتگاه‌های نابودکننده حفظ نموده است. این اختیار که عبارتست از آزادی شکوفا در مسیر خیر و کمال بدون پذیرش موجود برین (اللّه) و احساس تعهد برای وصول به خیر و کمال که قطعاً ریشه فوق طبیعی دارد، امکان‌پذیر نیست بنا بر این، معنای حاکمیت خدا چنین است که خداوند متعال بذرهای خیر و کمال را در نهاد انسان‌ها کاشته و به وسیله عقل و وجدان و پیامبران عظام، رویانیدن و به فعلیت رساندن آن بذرها را از انسان‌ها می‌خواهد.

▬ ۳. همه ما می‌دانیم که گروهی از پیشتازان معرفت بشری از این حقیقت که زمامداران باید از حکمای راستین بوده باشند به طور جدی طرفداری کرده‌اند.
▬ از چشمگیرترین پیشتازانی که این حقیقت را مطرح کرده‌اند، افلاطون الهی است که در کتاب «جمهوریت» در گفتگویی میان سقراط و گلاکن چنین می‌گوید: ما میان فلاسفه حقیقی و دجال‌های فیلسوف نما فرق گذاشته‌ایم. روشن است که گروه اول (فلاسفه حقیقی) هستند که باید به حکومت و زمامداری انتخاب شوند. اکنون، مقداری از امتیازات فلسفه حقیقی را بیان می‌کنیم:

▬ ۱. رغبت و تمایل شعله‌ور برای شناخت همه واقعیات اصیل.
▬ ۲. عداوت و خصومت با دروغ و محبت حقیقی به صدق و خلوص.
▬ ۳. پست شمردن لذات جسمانی.
▬ ۴. بی‌اعتنایی به مال و ثروت.
▬ ۵. علو ادراکات و آزادی اندیشه.
▬ ۶. عدالت و اخلاق لطیف.
▬ ۷. سرعت انتقال در خاطرات و قدرت و یادآوری محفوظات.
▬ ۸. فطرت منظم و قانونی.

▬ اگر ما در این اوصاف بسیار عالی انسانی که برای زمامدار شرط اساسی می‌باشند، دقت کنیم، خواهیم دید حاکمیت چنین اشخاص در حقیقت، حاکمیت نمایندگان خداوندی در روی زمین است. این یک نظریه فرسوده در گذرگاه قرون و اعصار نیست، بلکه حقیقتی است که برای هر محقق روشنفکر و روشن ضمیر (نه تحقیق فروشان حرفه‌ای) که مسأله حاکمیت را جدی و همه جانبه و با اخلاص مطرح نماید، به آن حقیقت خواهد رسید. به عنوان نمونه، اغلب پژوهشگران در فلسفه حاکمیت و قراردادهای اجتماعی از طرز تفکرات ژان ژاک روسو اطلاع دارند و می‌دانند که این شخصیت با این که در ضرورت و لزوم حکومت و اجتماع مبنی بر دموکراسی داد سخن داده و دلایل متقن و روشنی را برای اثبات مدعاهای خود آورده است. این متفکر بالاخره به این نتیجه می‌رسد که «برای کشف بهترین قوانین که بدرد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند، ولی، خود هیچ حس نکند. با طبیعت رابطه‌ای نداشته باشد، ولی، کاملاً آن‌را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی، حاضر شود به سعادت ما کمک کند.... سپس، می‌گوید: بنا بر آن‌چه گفته شد، فقط خدایان می‌توانند چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند». البته، کاملاً روشن است که منظور روسو از خدایان، نمایندگان خدا در روی زمین می‌باشد که در اصطلاح ادیان پیامبر نامیده می‌شوند، زیرا، روسو مردی است مسیحی و یکتاپرست. و در جای دیگر می‌گوید: روح بزرگ قانون نویس تنها معجزه ایست که می‌تواند مأموریت آسمانی او را به خلق اثبات نماید» تفاوت مهمی که گفته روسو با افلاطون دارد، در اینست که افلاطون برای زمامدار شرایطی را لازم می‌داند که مجموع آن‌ها را روسو در الهی بودن انسان قانون‌گذار که کشف از وجود بعد الهی در قانون‌گذار می‌نماید می‌پذیرد. به نظر می‌رسد که با توجه دقیق در طرز تفکرات هر دو شخصیت مزبور به حقیقتی خواهیم رسید که در مکتب اسلام مقرر شده است: این حقیقت عبارتست از مشروط بودن قانون‌گذار به داشتن بعد الهی که پیامبر اسلام و پیشوایان الهی بنام ائمه معصومین از این شرط برخوردار بوده‌اند، با این تفاوت که رابطه پیامبر با خدا به وسیله وحی مستقیم بوده و رابطه ائمه با خدا به وسیله تخلق به اخلاق اللّه و عصمت می‌باشد. هم‌چنین، همین حقیقت در باره زمامدار و رهبر در اسلام نیز دیده می‌شود که زمامدار باید با یک رابطه الهی در مردم حکومت کند، نهایت امر اینست که در صورتی که پیامبر زمامدار بوده باشد، ارتباط او با خدا هم از راه تخلق به اخلاق اللّه است، و هم داشتن بعد گیرندگی وحی؛ و در صورتی که زمامدار یکی از ائمه معصومین بوده باشد، ارتباط او با خدا به جهت عصمت و تخلق به اخلاق اللّه است، بدون رابطه وحی. بنا بر نظریه دو متفکر نامبرده، انسان‌ها می‌توانند از مسیر شخصیت‌های الهی به دموکراسی واقعی خود برسند و الا هر دو مکتب افلاطون و روسو در مسأله قانون‌گذار و زمامدار دچار تناقض غیر قابل حل خواهند ماند. نتیجه این مبحث اینست که حاکمیت خداوند بر انسان‌ها مخالف دخالت خود مردم در سرنوشت «حیات معقول» خود نمی‌باشد، بلکه حیات معقول انسان‌ها با تکیه بر اصول الهی قابل تفسیر و توجیه و متکی بر هدف اعلای زندگی خواهد بود.
▬ در اول مبحث توضیح دادیم که بنا بیک تشبیه تقریبی که بر مبنای تشبیه ناقص بر کامل می‌باشد، نسبت خدا به انسان‌ها نسبت روح به فعالیت‌هایش می‌باشد که تقریباً، از جمله معروف امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر می‌آید: داخل فی الأشیاء لا بالممازجه و خارج عن الأشیاء لا بالمباینه (خداوند داخل در اشیاء است نه به طور اختلاط و امتزاج و بیرون از اشیاء است نه به طور مباینت) بنا بر این، نسبت حاکمیت خداوند به حاکمیت مردم بر مردم، همان نسبت روح است به فعالیت‌های آن، به عنوان مثال، وقتی که مردم یا گروه عقلا با عقل سلیم و وجدان پاک واقعیتی را به صلاح انسان‌ها دیدند، حکمی که بر مبنای این بینش از مردم صادر می‌شود، حاکمیت خداوندی به وسیله مردم برای مردم خواهد بود.
▬ این همان حجیت مستقل عقل است که از جمله کلّما حکم به العقل حکم به الشّرع استفاده شده است (هر چیزی که عقل به آن حکم کند شرع نیز به آن حکم می‌کند) و اصل تلازم عقل و شرع نامیده می‌شود. این واقعیت برای همه ما روشن است که عقل و وجدان مردم به جهت محدودیت دیدگاه‌ها و چشم اندازه‌ای مبهم که در هدف‌گیری‌های زندگی دارند و به جهت غلبه تمایلات و هوس‌بازی‌ها و خود محوری‌ها که همواره سطوح روانی آنان را اشغال می‌نماید، قدرت کارآیی خود را از دست می‌دهند و نمی‌توانند بر طبق هویت واقع‌گرایانه که دارند، به مدیریت زندگی انسان‌ها بپردازند، بلکه می‌توان گفت: شئون فوق طبیعی «حیات معقول» بشری از قلمرو عقول و وجدان‌های مردم بالاتر است.
▬ لذا، بر مبنای عدل و لطف الهی پیامبرانی که رابطه مستقیم به وسیله وحی با خدا دارند، از طرف خدا برای نجات دادن انسان از محدودیت‌های عقل و وجدان و آلودگی آن دو با تیرگی‌های خود محوری و طبیعت گرایی در میان جوامع، مبعوث می‌شوند و به کمک عقل و وجدان می‌شتابند و برای همین است که روایات معتبر عقل را حجت درونی و پیامبر را حجت برونی معرفی می‌نمایند. از آن جمله:
▬ «یا هشام انّ للّه علی النّاس حجّتین: حجّه‌ی ظاهره‌ی و حجّه‌ی باطنه‌ی فأمّا الظّاهره‌ی فالرُّسل و الأنبیاء و الأئمه و، اما، الباطنه فالعقول» (ای هشام، خداوند برای مردم دو حجت دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی. حجت ظاهری رسولان و پیامبران و ائمه علیهم السلام، و حجت باطنی عقول می‌باشد)
▬ العقل دلیل المؤمن (عقل، راهنمای انسان با ایمان است)
▬ و لا بعث اللّه نبیا و لا رسولا، حتی، یستکمل العقل و یکون عقله افضل من [جمیع عقول] امّته (و خداوند هیچ پیامبر و رسولی را مبعوث نکرده است مگر این که عقل او کامل شود و بر عقول همه افراد) جامعه‌اش برتری داشته باشد.
▬ امیرالمؤمنین (ع)، در خطبه یکم از نهج‌البلاغه یکی از اهداف رسالت رسولان را به فعلیت رسانیدن و شکوفا ساختن عقول مردم معرفی کرده است: و یثیروا دفائن العقول (و نهادی‌های مخفی عقول مردم را بر انگیزانند و به فعلیت برسانند) حال این سؤال پیش می‌آید که آیا دو حجت خداوندی عقل و پیامبر می‌توانند مخالف متناقض با یکدیگر بوده باشند چنین چیزی امکان‌پذیر نیست که پیامبران بیایند و عقول انسان‌ها را در ردیف خودشان و به اصطلاح معمولی همکار خودشان معرفی نمایند و، سپس، به تناقض‌گویی و پیکار با یکدیگر برخیزند این هماهنگی عقل و پیامبر با این مسأله تأیید و تأکید می‌شود که یکی از منابع فقه اسلامی عقل است (کتاب، سنت، اجماع، عقل) بنا بر این، احکامی که از عقل سلیم مردم در باره شئون زندگی‌شان صادر می‌شود و آن حاکم رشد یافته که این احکام را در جامعه به مرحله تطبیق و اجرا در می‌آورد، حکومتی است از مردم بر مردم با وسیله احکام و قوانینی که از پیشوایان فوق طبیعی و حجت باطنی انسان‌ها کشف و صادر شده است.

░▒▓ حکومت مردم بر مردم مانند حکومت روح تصفیه شده بر صفات و فعالیت‌های انسانی
▬ با نظر به مجموع مباحث گذشته، به این نتیجه می‌رسیم که به جهت لزوم حاکمیت خدا بر انسان‌ها، حکومت مردم بر مردم در مکتب اسلام، عبارتست از حکومت روح و مدیریت آن بر صفات و فعالیت‌های انسانی و هدف اصلی چنین حکومت عبارتست از تقویت دو بعد مادی و معنوی مردم و تقلیل دردها و تأمین آسایش‌های آنان در مسیر هدف اعلای زندگی که «حیات معقول» نامیده می‌شود. تعیین چنین حکومت به وسیله بعد مادی محض و خواسته‌های طبیعی خالص مردم که از سرچشمه خود محوری می‌جوشد، امکان‌پذیر نیست. حکومت در اسلام جلوه‌ای از حاکمیت خداوندی در روی زمین است و به همین جهت است که چنین حکومتی با استبداد و ظلم و جور طواغیت اجتماعات به هیچ وجه سازگار نمی‌باشد، چنان که روح انسانی نمی‌تواند به صفات و فعالیت‌های انسانی استبداد و ظلم و جور و طغیانگری راه بیندازد.
▬ برای توضیح این حقیقت، می‌گوییم: مقصود از حکومت مردم بر مردم آن نیست که یک عده از افراد جامعه بر افرادی دیگر خط مشی زندگی را با زور و قدرت، تعیین نمایند، نیز مقصود آن نیست که جمعی از افراد جامعه، تخیلات و پندارها و خواسته‌های بی‌اساس خود را بر دیگر افراد تحمیل کنند. هم‌چنین، منظور از حکومت مردم بر مردم آن نیست که هر چه به زعم خود برای مردم صلاح و شایسته دیدند، پیش کشیده و مردم را به پذیرش آن مجبور نمایند. زیرا، معنای حکومت رهبری مردم در مسیر «حیات معقول» رو به بهترین هدف‌های مادی و معنوی با هماهنگ ساختن آن‌ها می‌باشد. این «حیات معقول» یک جریان طبیعی تحقق یافته مانند دیگر جریانات طبیعی تحقق یافته نیست، بلکه باید آن را به وجود آورد.
▬ آن‌چه که در جهان عینی طبیعی موجود و در جریان است، زندگی طبیعی محض است که در مجرای توالد و تناسل در قالب‌های محیطی و اجتماعی به وجود می‌آید و از بین می‌رود.
▬ برای به وجود آوردن «حیات معقول» برای اجتماع، حکومت ضرورت قطعی دارد که آن زندگی طبیعی محض را با هدف‌گیری‌های معقول توجیه نموده و به صورت «حیات معقول» در آورد، یعنی، از «آنچه هست»، «آنچه باید باشد» را حاصل نماید.
▬ بنا بر این، مقصود از حکومت مردم بر مردم آنست که عقول و وجدان‌های پاک مردم برای مردم حکومت کند، نه زور و قدرت مردم و نه تخیلات و پندارها و خواسته‌های بی‌اساس و نه نظریات شخصی و غیر ذلک. و گمان نمی‌رود متفکری پیدا شود و سرسخت‌ترین مدافع حکومت مردم بر مردم بوده باشد و جز این که به عنوان ملاک حکومت مطرح نمودیم، چیزی قابل توجه بگوید. آیا احتمال می‌دهید که یک متفکر هشیار و انسان شناس که اطلاعی از زندگی فردی و اجتماعی داشته باشد و بگوید ملاک حکومت مردم بر مردم زور و قدرت یا تخیلات و خواسته‌های بی‌اساس و نظریات شخصی حکام است گمان نمی‌کنم، حتی، ماکیاولی که به عقیده متفکرانی فراوان بزرگ‌ترین جنایت را به حیات سیاسی انسان‌ها نموده است، ملاک حکومت را امور مزبور بداند، زیرا، ممکن است او بگوید: من که برای زمامداران امور مزبوره را تجویز کرده‌ام، به عنوان ابزار و وسایلی برای رسیدن به هدف که ابقای زمامداری است مطرح نموده‌ام.
▬ به هر حال، تردیدی در این نیست که مقصود از حکومت مردم بر مردم، حکومت عقول و وجدان‌های پاک مردم پس از تشخیص معنای «حیات معقول» بر مردم می‌باشد.
▬ در نتیجه، این حکومت چنان که گفتیم مانند حکومت روح بر صفات و فعالیت‌های انسانی است که جلوه‌ای از حاکمیت خداوندی بر مردم است.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.