برداشت آزاد از جرج مککارتی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ کارل مارکس، «سرمایه» را با پذیرش بینش هگلی آغاز میکند، که بر اساس آن، حاق حقیقت دنیای عینی، یک امر سوبژکتیو است. این، بدان معنی است که ذات کالاها، نه نمودهای مادی آنها، بلکه محتوای سوبژکتیوشان به عنوان جوهر اجتماعی و کار انسانی است. آنچه به یک کالا ارزش میدهد، خود آن نیست، بلکه قرار گرفتن آن در مناسبات اجتماعی و انسانی و تاریخی است.
▬ این عنصر سوبژکتیو، یک عنصر عام و تاریخی و مشترک است، که همهی کالاها تحت لوای آن قرار دارند، و ارزش کالاها در فرایند مبادله، با آنها معلوم میشود. آنچه مورد توجه مارکس است، این است که کالاها، ارزشی دارند که میتواند با تکیه بر محتوا و شکل تاریخی کاری که در آنها ذخیره شده است، معلوم شود.
▬ ولی اقتصاد سرمایهداری، ارزش مبادلهای را رویاروی این ارزش واقعی و تاریخی قرار داده است. اقتصاد سرمایهداری، با تأکید بر نمودها و مایملک شیء یا ارضاء فردی نیازها، محکوم به فتیشیسم کالایی است که امر ذهنی را امر عینی جلوه میدهد. وقتی انسان بداند که ارزش شیء و کالا به اوست، علیالاصول باید خود را ورای آن احساس کند، ولی وقتی کالا در معبد بازار قرار میگیرد، و چند ساعتی در آن میماند، انگار روحی از معبد بازار در او دمیده میشود و به او وجودی فراانسانی میدهد که انسانهایی که خود آن را خلق کردهاند، تابع آن میشوند و جبر آن را میپذیرند.
▬ «ارزش»، در تاریخ مدرنیت در اشکال اقتصادی انضمامی به ظهور میرسد که مارکس آنها را «صورهای ارزش» (“value forms”) یا روابط اجتماعی مبادله، گردش کالا، تجارت و تولید مینامد. این ارزشهای صوری، ارزشهای راستین نیستند. آنها در بازار، از کار نهفته در آنها استقلال یافتهاند. آنها، خصلت بتوار و انضمامی و ابژکتیو وهمآلودی به خود گرفتهاند.
▬ «ارزش» راستین، در مقدار کار-زمانی که صرف تولید کالا شده، نهفته است، ولی «ارزش صوری» اسمی است که بر «ابژههای سودمند مصرف»، در معبد بازار، نهاده میشود.
▬ وقتی مارکس بین اقتصاد یونان و اقتصاد مدرن مقایسه میکند، در مییابد که این ارزشهای صوری مدرن موجب نابودی خانواده و اجتماع اخلاقی و از دست رفتن امکان تحقق استعدادهای فردی (پراکسیس) و اضمحلال برابری دموکراتیک شده است. آرمانها جای خود را به واقعیت بت انگاشتهی لیبرالیسم و سرمایهداری میدهند.
مآخذ:...
هو العلیم