برداشت از دکتر کریم مجتهدی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel, 1770-1831)، در مقدمه نگارش درباره هنر، مسائلی درباره علم زیباییشناسی طرح میکند و میخواهد بداند که آیا در زمینه هنر و آثار هنری میتوان معرفت دقیق و معتبری به دست آورد یا نه؟ آیا امکان دارد درباره هنر به تجزیه و تحلیل پرداخت و به کسب حقیقی نائل آمد؟ یا اینکه چون اثر هنری از تخیل مایه میگیرد در نتیجه، غیرقابل تعریف است و موضوع هیچ علمی نمیتواند واقع شود؟
▬ به نظر هگل، شناخت دقیق هنر و آثار گوناگون آن امکانپذیر است. به طور کلی، هنر در قالب محسوس و انضمامی خود حاوی حقایقی است ذاتی که عقل به نحو دیالکتیکی بدانها راه مییابد و شناسایی معتبر و صحیحی در مورد هنر به وجود میآورد.
▬ همین اعتقاد به امکان شناسایی هنر، ما را متوجه میسازد که نظر هگل درباره هنر و زیباییشناسی در فلسفه او قسمت مجزا و مستقلی را تشکیل نمیدهد، بلکه برداشت او از فلسفه در واقع، آگاهی و وقوف به روش خاصی است که به نظر وی نه تنها در موضوعهای مختلف قابل اعمال است، بلکه هر موضوعی به خودی خود صحت آن روش را ثابت میکند.
░▒▓ معنای هنر
▬ به نظر هگل، فلسفه هنر همچون فلسفه تاریخ، فلسفه حقوق، فلسفه دین و غیره از حقیقت واحدی ناشی میشود که به معنایی بسط و گسترش روح است در جهان محسوس برای طی سلسله مراتب متضاد خود و سرانجام، برای رسیدن به مطلق محض خود. پس، روشی که هگل برای مطالعه و بررسی هنر انتخاب میکند جنبه تجربی ندارد و از نوعی نیست که مورد پسند فلاسفه تجربی مذهب یا پیروان علوم تحصلی معاصر باشد. او روش کلی خود را بر اساس اصول فلسفه خود بنیانگذاری کرده است و آن را در تمام موارد به کاربستنی میداند. با این حال، درباره هنر اعتقاد دارد که این روش را باید با در نظر داشتن اوصاف متمایز و خاص هنر به کار برد، زیرا، درست است که هنر از کلیت برخوردار است، ولی، این کلیت با کلیت علوم فرق دارد. هنر برخلاف علم قابل تدریس نیست و به سهولت به دیگری منتقل نمیگردد. هنر با فلسفه هم متفاوت است. هنر نموداری است از فعالیتی خاص در انسان. هنر فعالیتی است انسانی با غایت انسانی. زیرا، آثار هنری را طبیعت به وجود نمیآورد و انسان خالق آنهاست و به همین دلیل اثر هنری بیش از یک شیء طبیعی از آگاهی برخوردار است و غائیت آن را فقط بینندهای که در خارج از آن قرار گرفته است در مییابد. اثر هنری مانند یک شیء طبیعی واقعیت مادی خارجی دارد، ولی، در آن نشانی از فعالیت انسانی نیز دیده میشود، به همین دلیل هنر نمیتواند فقط تقلید از طبیعت باشد و باید حتماً روح در آن منعکس گردد. بحث درباره هنر یعنی، بحث درباره نحوه بسط و گسترش روح در مادهای که اثر هنری در آن تحقق یافته است.
▬ هگل تصور میکند، روشی که برای مطالعه هنر اتخاذ کرده است بنفسه با ذات هنر و بخصوص با تاریخ تحول آن مطابقت میکند، یعنی، تاریخ هنر خود در جهت تأیید فلسفه هنر تحول پیدا کرده است. منظور این است که روشی که هگل در مورد مطالعه و بررسی هنر به کار میبرد روشی است استنتاجی و مطالبی که او در این موارد میگوید به نظر خود او نتایجی است که ضرورتاً از اصول متیقن منطق به دست آمده است، با این تفاوت اصلی که این نتایج با واقعیت مادی آثار هنری و با تحول تاریخ آنها نیز مطابقت دارد، یعنی، به فرض اگر روشی استقرایی نیز اتخاذ میکردیم به همین نتایج میرسیدیم. آثار هنری از هر نوعی که باشد به درجات متفاوت از یک طرف حاکی از تجلی روح در ماده است و از طرف دیگر، به نسبت کمال خود رهایی روح را از ماده نمایان میسازد. یعنی، هنر از لحاظی حلول روح را در ماده جلوه گر میسازد و از طرف دیگر، در عالیترین مرتبه خود پایگاهی برای آزادی آن است. هم چنان که دین رضایت روح در حیات درونی انسان است، هنر هم رضایت روح در قالب اثر هنری است. روح و قالب مادی هنر متقابلاً در جهت ایجاب و سلب یکدیگرند.
░▒▓ مراحل سه گانه هنر
▬ به نظر هگل در تاریخ هنر سه مرحله متمایز میتوان تشخیص داد: هنر سمبولیک؛ هنر کلاسیک و هنر رمانتیک. هر یک از این مراحل سه گانه نموداری از درجه شدت یا ضعف حضور روح در ماده است و از طرف دیگر، به ترتیب با سه دوره متمایز واقعی هنر مطابقت میکند. همچنین، هر یک به نوبه خود با یکی از هنرهای خاص شناخته میشود: معماری بیشتر با مرحله سمبولیک، مجسمهسازی بیشتر با مرحله کلاسیک، و شعر بیشتر با مرحله رمانتیک واقعیت مییابند. منظور این نیست که معماری فقط در مرحله سمبولیک و مجسمهسازی فقط در مرحله کلاسیک و شعر انحصاراً در مرحله رمانتیک وجود داشته است، بلکه منظور این است که اوصاف ذاتی هر کدام از این سه گروه هنری به ترتیب با سه مرحله خاص تاریخی هماهنگی دارد. زیرا، در معماری ماده بر روح تفوق بیشتری دارد و روح قادر نیست به صورت رضایت بخشی در قالب آثار معماری درآید و همین موجب پیدایش مرحله سمبولیک میشود. در مجسمهسازی میان روح و ماده تعادل و توازنی ایجاد میشود و هر دو به اندازه مساوی در به وجود آمدن هنر کلاسیک دخالت دارند، اما، در گروه هنرهای شعری روح بر ماده تفوق مییابد و هنر رمانتیک را به وجود میآورد. همچنین، هگل عقیده دارد که هنر سمبولیک در جست و جوی کمال مطلوب است، هنر کلاسیک آن را یافته و هنر رمانیتک از آن تجاوز کرده است؛ و به همین دلیل هنر سمبولیک نامتناهی را مجسم میکند، هنر کلاسیک وحدت و هماهنگی را، و هنر رمانتیک صرف درون ذات را.
░▒▓ نظام صور جزئی و خاص هنر
▬ هگل، صور مختلف هنر را به نسبت سهمی که آنها با روح و با درون ذات دارند به دو گروه تقسیم میکند: اول هنرهایی که صرفاً متکی به ماده است مثل معماری و مجسمهسازی، دوم هنرهای رمانتیکی که زیبایی را به نحوی دیگر به وجود میآورند مثل نقاشی و موسیقی و شعر.
░▒▓ وجه امتیاز فروع هنر بر یکدیگر
▬ هنرهای جزئی و خاص به نسبت بسط روح در ماده به مفهوم زیبایی تحقق میبخشد، در نتیجه، اوصاف و وجود امتیاز هر یک از هنرهای پنجگانه به ترتیب زیر است:
▬ هنر معماری: هنر معماری قادر نیست کاملاً عامل روحی را در ماده مجسم سازد و به همین دلیل از هنرهای دیگر ناقصتر و نارساتر است.
▬ هنر پیکرتراشی و مجسمه سازی: در پیکرتراشی و مجسمهسازی نیز بندرت میتوان به معنویت محض رسید، زیرا، این هنر بیشتر تعادل و هماهنگی اجزاء مختلف را نمایان میسازد تا روح را، با این حال، هگل تصور میکند که مجسمهسازی میتواند مقدمهای برای هنرهای رمانتیک باشد، خاصه برای هنر نقاشی.
▬ هنر نقاشی: وجه امتیاز هنر نقاشی مثل مجسمهسازی حضور جسمانی یک فرد است (نظر هگل بیشتر معطوف به صورتسازی است). البته، در نقاشی بر عکس، معماری و مجسمهسازی یکی از سه بعد حذف میشود و همین امتیازی است برای این هنر، ولی، در هر صورت این هنر هم مقید به دو بعد دیگر است.
▬ هنر موسیقی: موسیقی بیش از نقاشی امتیازاتی به دست میآورد چه در این هنر هر سه بعد حذف میشود و از این رو، به هیچ محلی در قضا تعلق ندارد. موسیقی با شکل بصری سر و کار ندارد و نسبت به مجسمهسازی و نقاشی هنری است انتزاعی. شنوایی به طور کلی، از لحاظی عامل شناسایی نظری است. در این هنر درون ذات حاکم است و به همین دلیل موسیقی بلافاصله با عمیقترین جنبه حیات درونی و باطنی ما مرتبط میگردد، در صورتی که یک مجسمه یا یک تابلو نقاشی نسبت به ما شیئی است خارجی. به طور کلی، میتوان گفت وابستگی به عالم درون صفت ممیزه هنر موسیقی واقعی است. مثلاً، تکرار انجام میگیرد، و از طرف دیگر، چنان که گفته شد موسیقی در قید مکان نیست و از آزادی بیشتری برخوردار است. این آزادی موجب میشود که موسیقی به عالیترین رشتههای هنری که شعر باشد نزدیک گردد. فلسفه زیباییشناسی هگل به شعر ختم میگردد؛ و او با این که شخصاً ذوق خاص شعری نداشته و خود نیز بدین موضوع معترف بوده است در حدود 350 صفحه از کتاب خود را به بحث درباره شعر اختصاص داده است.
▬ هنر شعر: به نظر او شعر تقریباً، خود را از تمام شرایط مادی رها میسازد و بدین طریق بیشتر و بهتر از هنرهایی که بدانها اشاره شد وسیله بیان روح میگردد. شعر نه به اشیاء انضمامی و عینی متوسل میشود و نه مستقیماً به تولیدات طبیعی یا به تصنعات بشری و به این ترتیب، در این هنر خبری از ماده، رنگ، حرکت و نور و غیره نیست. شعر برای نشان دادن عواطف، افکار، و وقایع درونی و معنوی فقط به کلمات و تأکیدات و الحان متوسل میشود و تنوع مواضیع شعری به بهترین نحوی بیان امر زیبا را ممکن میسازد.
▬ شعر به علت آزادی و کلیت خاصی که دارد از تمام هنرهای دیگر فراتر میرود و، حتی، از این لحاظ از نثر نیز بسی بالاتر است. شعر قدیمتر از نثر است و مدتهای مدیدی تنها وسیله بیان مردم باستانی بوده است. شعر زبان خاصی دارد که با زبان عادی محاورهای و زبان بحث متفاوت است. نثر متوجه امور انتزاعی و مفاهیم کلی است، در صورتی که شعر توجه به امور جزئی و انضمامی دارد و کوشش میکند این امور را به انقیاد روح در بیاورد. در شعر تمام اوصاف خاص فردی با یک وحدت کلی مرتبط میگردد، مثلاً، در ایلیاد هومر یا در کمدی الهی دانته به موضوعهای جزئی خاص از قبیل خشم آخیلوس و غیره توجه شده است، ولی، وصف این جزئیات با وحدت کلی این آثار مرتبط است. در هر صورت شعر بر خلاف علم و فلسفه به امور فردی و جزئی توجه میکند، ولی، در یک اثر کامل شعری این جزئیات به صورت واحد کل یدر میآید.
مأخذ: tahoordanesh
هو العلیم