فیلوجامعه‌شناسی

مرور فلسفه تحلیلی: طرح کلی فکر دانلد دیویدسن

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از دکتر محمود خاتمی؛ ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ دانلد دیویدسن، یکی از شاخص‌ترین فلاسفه‌ی تحلیلی در حوزه‌ی پراگماتیسم منطقی است.
▬ دیویدسن از معدود فلاسفه‌ای است که کارهای خود را به صورت مقاله چاپ کرده است و کتاب مستقلی ندارد. سه کتابی که به نام او منتشر گردیده، مجموعه مقالات او هستند.
▬ توجه به ارتباط تفکر دیویدسن با سه فیلسوف دیگر، در فهم تفکر او راه‌گشاست: دیوید هیوم، امانوئل کانت و ویلارد ون اورمان کواین.
▬ طرح کلی دیویدسن، گر چه خود او تصریحی ندارد، به یک معنا، اجرای آرمان دیوید هیوم است.
▬ هیوم، در مقدمه «رساله» از علم انسان (science of man) صحبت می‌کند. هیوم، علاقه داشت که کار نیوتن را در فلسفه انجام دهد، و خود را بدیل نیوتن در فلسفه می‌دانست، لذا، در تلاش بود تا همان طور که نیوتن علم طبیعت (science of nature) ایجاد کرده بود، علم انسان ایجاد کند. در نظر او، علم انسان، مبتنی بر سه پایه تفکر، زبان و اخلاق است، و باید این سه پایه را با طبیعت انسان ارتباط دهیم. دیویدسن نیز می‌خواهد سه پایه‌ی تفکر، زبان و صدق را تأسیس کند تا طرح هیومی قابل اجرا شود.
▬ کار مهم کانت این بود که بر خلاف گذشتگان که می‌پرسیدند «ادراک حسی ما معتبر است یا نه؟» این سؤال را مطرح کرد که «ادراک حسی ما تحت چه شرایطی محقق می‌شود؟» (انقلاب کپرنیکی). این سؤال، بنیادی‌تر از سؤال پیشین است، چرا که، وقتی به این سؤال پاسخ داده شود، عملاً پاسخ پیشین نیز پاسخ خود را می‌یابد. این کار کانت یک مرحله استعلایی پیدا کرد، یعنی، از سؤال خام درباره‌ی اعتبار داشتن ادراک حسی به سؤال درباره‌ی شرایطِ تحققِ ادراک حسی منتقل شد. این کار، سه مرحله‌ای است؛ اول، با طرح این سؤال تشخیص فنومن می‌دهیم، دوم، شرایطِ منطقیِ حاکم بر این تشخیص فنومن، یعنی، نظام مقولات فاهمه، را باید پیدا کنیم، سوم، بحث در لوازمِ منطقی این تعیین شرایط است.
▬ تمام کار کانت، تحقیق در این امر بود که تحت چه شرایط پیشینی، امکانِ معرفت وجود دارد، این تحقیق سلسله لوازمی دارد که عبارتند از تشخیص فنومن، مکانیسمِ حاکمِ بر آن، و لوازمِ فلسفیِ آن.
▬ این سه مرحله‌ای بودن در دیویدسن نیز وجود دارد؛ او به ابژه و سوژه توجه دارد و بر نظام او یک سلسله لوازم فلسفی مترتب است که از جمله آن‌ها «نفی شکاکیت» است.
▬ مبنای استعلایی کانت در دیویدسن نیز هست، بدون آن‌که بدان تصریح کند. دیویدسن می‌پرسد که «تحت چه شرایطی ارتباط (communication) امکان دارد؟» این سؤال، سؤالی استعلایی است. ارتباط برای دیویدسن، می‌تواند بعد اجتماعی داشته باشد، اما، لزوماً بعد اجتماعی ندارد.
▬ مهم‌ترین فیلسوفی که دیویدسن بدان نظر دارد کواین است. نسبت دیویدسن با کواین، مانند نسبتی است که کواین با کارناپ دارد. همواره در ذهن کواین، کارناپ هست، و هر جا که کواین صحبت و جدل می‌کند و نظریه می‌دهد، کارناپ را پیش چشم دارد و به او جواب می‌دهد، به عبارتی مخاطب ایده‌آل او کارناپ است. دیویدسن در بسیاری از نظریه‌های اصلی خود متأثر از کواین است، اما، این گونه نیست که نظریات کواین را به تمامه بپذیرد.
▬ دیویدسن جزم سومی را تشخیص می‌دهد که بدان وسیله، کواین را هم هدف انتقاد قرار می‌دهد. این جزمِ سوم، مفاهیمی هستند که ما با آن‌ها سر و کار داریم، و این‌که ارتباط ما با ابژه از طریق مفاهیم باشد. به زعم دیویدسن از اشتباهات تجربه‌گرایان این است که فکر می‌کنند که از مفهوم به طرف شیء، از صورت به طرف محتوا، می‌روند. ما کلمه به کار می‌بریم و برای کلمه، چیز پیدا می‌کنیم، در حالی که لایه مفهومی حد وسطی که ما همیشه در معرفت خود مفروض می‌گیریم، و خود و ذهنمان را به وسیله این واسطه به مابإزاء آن‌ها وصل می‌کنیم، حجابی بیش نیست. لایه‌های مفهومی، به نحو پسینی وارد می‌شوند. به نظر او، کواین نتوانسته است این جزم را تشخیص دهد و آن را حل کند.
▬ دیویدسن، مانند کواین، کل گراست. او بحث خود را از شرایط صدق (truth condition) آغاز می‌کند و به بحث کل‌گرایی منتهی می‌شود. هم کواین، و هم دیویدسن علی رغم این‌که تحت تأثیر تارسکی هستند، صدق را مصداقی (extensional) می‌دانند، نه مانند کارناپ مفهومی (intensional). در نظر ایشان، لزومی ندارد که نظریه تارسکی را مفهومی بحث کنیم. او از «شرایط صدق»ی صحبت می‌کند که صورت ساختاری دارند (structural truth condition). یک جمله، مانند «هوا سرد است»، صادق است فی‌الجمله، اگر شرایط صدقِ آن وجود داشته باشد. تارسکی قائل بود جمله‌ی «برف سفید است» صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد. این صحبت تارسکی منطقی است. در نظر کارناپ، ما این جمله را به تنهایی به تجربه عرضه می‌کنیم، اما، در نظر کواین و دیویدسن، ما از حیث شناخت‌شناسی جمله را هیچ گاه به تنهایی به ظرفِ آن، و عالم خارج عرضه نمی‌کنیم. لذا، در نظر ایشان، شرایطِ صدقِ یک جمله به ساختار کلی آن معرفت‌ها و قضایای اطراف آن بستگی دارد. ما، این ساختار، یعنی، نظام کل‌گرایانه، را به تجربه عرضه می‌کنیم، نه جمله را به تنهایی.
▬ دیویدسن، رفتارگراست، و نوع رفتارگرایی او، همانند کواین، روش‌شناختی است. بر اساس این رفتارگرایی، رفتارهای ما مبنای همه معرفت‌ها و اطلاعات ما از یکدیگرند، ما بدون این رفتارگرایی نمی‌توانیم معرفت‌های خود از یکدیگر را توجیه کنیم. در نظر او، هم‌چون کواین، وجه پراگماتیک، همواره مقدم بر وجه سمنتیک است، لذا، وجوه صوری، آن چنان که کارناپ می‌گفت، نمی‌توانند کارآمد باشند.
▬ به نظر دیویدسن، حرف‌های کارناپ ما را از تجربه‌گرایی دور می‌کند، در حالی که می‌خواهیم به حوزه‌ی تجربه نزدیک شویم. به عقیده کواین و دیویدسن، پارادوکسی در تفکر کارناپ وجود دارد، و آن این‌که از یک سو تجربه گراست و از سوی دیگر، به فرمالیسم قائل است. کسی که فرمال فکر می‌کند و قائل است که می‌تواند بدون محتوای تجربی نظامی معرفتی پدید آورد که قابلیت اطلاق به تجربه هم داشته باشد، اساساً نمی‌تواند تجربه‌گرا باشد، اما، کارناپ قائل است که چیزهای با معنی تنها داده‌های تجربی هستند. به نظر دیویدسن، کارناپ قائل به گونه‌ای پیشینی‌گروی (apriorism) شده بود و این پیشینی گروی با ماهیت تجربی مسلکی او سازگار نیست. اصلِ حذف‌گرایی نیز بدون این‌که به آن تصریح باشد در دیویدسن وجود دارد. اصلِ حذف‌گرایی ساخته‌ای متافیزیکی را از زبانِ ما حذف می‌کند.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.