تامس هابز در «لویاتان»
▬ نیروی کلمات، چون ... ضعیفتر از آنند که آدمیان را وادار به اجرای پیمانهایشان کنند، در طبیعت انسان دو انگیزه است که میتواند ضمانت اجرای پیمانها را قویتر سازد. یکی، ترسی است که بر اثر پیمان شکنی به ایشان دست دهد؛ و دیگری [نشان دادن] بزرگی و غرورشان است در اینکه نیازی به شکستن عهد خود ندارند، این انگیزه دوم که [در حقیقت،] نوعی جوانمردی است، به قدری کمیاب است که نمیتوان بر آن اعتماد کرد، بویژه هنگامی که انسان در تعقیب ثروت، [قدرت] فرماندهی، یا لذات جسمانی باشد؛ که بزرگترین قسمت [شخصیت] نوع بشر است.
▬ ترس عاطفه ایست که باید آنرا مهم دانست و ممکن است دو متعلق عمومی داشته باشد: یکی قدرت ارواح نادیدنی، و دیگری قدرت کسانی که به وسیله آن بر ما گزندی برسانند. از این دو گونه ترس، هر چند که ترس نخستین دارای قدرت بیشتری است، ولی، ترس دوم، عموماً ترس گرانتری است.
▬ ترس گونهی نخست که در همهی افراد بشر وجود دارد، مذهب اوست: که از زمان پیش از تشکیل اجتماعی مدنی، در طبیعت آدمی جایی داشته است. ترس دوم اینگونه نبوده است؛ و دست کم آن قدر قدرت نداشته که آدمیان را به وعدههایشان وفادار نگه دارد؛ زیرا، در وضع صرفاً طبیعی، نابرابری قدرت، مشهود نیست و این نابرابری فقط بر اثر جنگ نمایان میشود.
▬ بنا بر این، پیش از تشکیل اجتماع مدنی، یا در دوران فترت آن به علت وقوع جنگ، چیزی جز ترس از قدرت نامریی، که همه مردم آن را به عنوان خدای خود میپرستند و از آن همچون کسی که آنها را در برابر عهدشکنیشان کیفر میدهد، بترسند، وجود ندارد تا بتواند در برابر وسوسههایی همچون آزمندی و جاه طلبی و شهوات یا امیال نیرومند دیگر، ضمانت اجرایی پیمان صلحی را که همگان بر سر آن توافق کردهاند، به دست دهد.
▬ از اینرو، در میان دو تن که تابع قدرت مدنی نباشند، تنها کاری که میتوان کرد، آن است که آنان را در برابر یکدیگر به خدایی که از آن میترسند سوگند داد: و سوگند یا قسم، نوعی کلام است که بر وعدهای منضم شود؛ و به موجب آن، وعده دهنده اعلام میدارد که در صورت اجرای امری، از رحمت ایزدی محروم بماند یا خدا را به انتقام از خویش فرا خواند. سوگند در عصر کفر چنین بود: همان گونه که من حیوان را میکشم، ژوپیتر مرا هلاک سازد. قسم نزد ما چنین است: من چنین و چنان خواهم کرد، اگر خدا یاریم کند. و این سوگند، با مناسک و تشریفاتی که در دین هر کس معمول است همراه میگردد تا ترس از پیمان شکنی گرانتر باشد.
▬ از اینرو به نظر میرسد که سوگند اگر بر اساس دین یا مناسک شخصی که آنرا ایراد میکند نباشد، سوگندی عبث و بیهوده است، و اصلاً سوگند به حساب نمیآید؛ و اگر ایراد کنندهی سوگند به خدا معتقد نباشد، سوگند او اثری نخواهد داشت. زیرا، هر چند که آدمیان گاهی از روی ترس با چاپلوسی، به سلاطین خود سوگند میخورند، ولی، به طور ضمنی منظورشان این است که برای سلطان خود، ارج الهی قائلند. و بیجهت به خداوند سوگند خوردن، چیزی جز بیحرمتی به نام او نیست؛ و قسم خوردن به چیزهای دیگر، چنان که مردم عموماً در گفتارهای خود چنین میکنند، سوگند به شمار نمیآید، بلکه فقط رسمی کفرآمیز است، که چون گفتار انسان شدت و هیجان پیدا میکند، بدان متوسل میشود.
▬ همچنین، به نظر میآید که سوگند، چیزی را به تعهد منضم نمیکند. زیرا، پیمان، اگر مشروع باشد، چه با سوگند و چه بدون سوگند، در پیشگاه خداوند الزام آور است؛ و اگر نامشروع باشد، هر چند هم که با سوگند وفای به آن تأکید شود، الزام آور نخواهد بود.
مآخذ:...
هو العلیم