برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهجالبلاغه؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ حق، به یک معنی نظم بنیادین انسانی در دو قلمرو فرد و اجتماع است.
▬ برهم زدن این نظم بنیادین، با فریفتن خود با این که امکان زندگی کردن در اشکال دیگر نیز وجود دارد، نه ضرری به حق وارد میآورد، و نه باطل را عامل نظم بنیادین میسازد.
▬ حق، همیشه حق بوده و حق خواهد بود. و باطل همیشه باطل بوده و باطل خواهد بود. اگر هم در جولانگاه، امیال و خودخواهیها میدان را به دست بگیرد، چنانکه امیرالمؤمنین فرموده است: باز دولت حقیقی از آن حق است.
▬ به همین جهت است که انحراف و روی گردانیدن از حق، باطل را از باطل بودن و مختصات آن که تباهی نظم بنیادین زندگی است، از بین نمیبرد.
▬ آنان که حق و باطل را دو مفهوم اعتباری یا ساختگی تلقی نموده و اصالت را تنها در خود نفس کشیدن و غوطه خوردن در شهوات و هوا و هوسها میدانند، یا واقعاً معنای حق و باطل را درک نکردهاند، [که این جهالت قطعاً کشف از جهالت به موجودیت خویش مینماید] یا نتوانستهاند در مسیر زندگی فکری در باره شخصیت و «من» خود نمایند. گروهی دیگر از آنان که تا حدودی از اصطلاحات علمی و فلسفی بهرهای گرفتهاند، نسبی بودن موارد و مصادیق حق و باطل را دلیل عدم اصالت حق دانسته و گمان بردهاند که نسبی بودن موارد و مصادیق حق و باطل میتواند دستاویزی برای انعطافپذیریهای آنان بوده با فرمولهایی مانند «باری به هر جهت»، «نباید هیچ اصل و قاعدهای گریبان انسان را بگیرد» زندگی نمایند. مثل اینان مثل آن کسی است که در موقع تطهیر دعای استنشاق را میخواند:
آن یکی در وقت استنجاء بگفت که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شیخی خوب آوردهای لیک سوراخ دعا گم کردهای
▬ بلی، حق و باطل با نظر به تحول واقعیات و موضعگیری انسانها در برابر آنها و با نظر به تحولات در شرایط وجودی خود انسان نسبی است، چیزی که امروز، مصداقی از حق است، فردا مصداقی برای باطل محض است. کاری که در شرایطی خاص مصداقی از باطل است، در شرایط دیگر مصداقی از حق میباشد، ولی هویت حق و باطل که اولی نظم بنیادین «حیات معقول» و دومی تباهکننده آن است، زوالناپذیر بوده، تا انسان وجود دارد، آن دو هویت نیز برای او مطرح است. به عنوان مثال،: سپردن تدریس کلاس ششم ابتدائی به دست یک دانش آموز کلاس یکم دوم و سوم و چهارم و پنجم باطل محض است ولی سپردن یک کلاس دانشگاهی برای همان دانشآموز پس از طی مراحل دانشگاهی و رسیدن به مقام استادی، حق محض است. دست برداشتن از لذت محدود برای گریز از ضرر ناگوار حق محض است، در صورتی که ارتکاب به مشقت و ضرر محدود برای به دست آوردن لذت بالاتر از آن مشقت نیز حق است. تأدیب کودک به وسیله خشونت ملایم و با هدفگیری تربیت، عین عدالت و حق در باره وی است، در صورتی که کمترین خشونت برای کودک نه با هدفگیری تربیت، بلکه برای اشباع حس انتقام جویی باطل محض است.
▬ این گونه اختلافات در دو مفهوم حق و باطل، مربوط به جریان عینی و موارد و مصادیق حق و باطل است، نه به هویت آن دو. در هر نقطهای از نظم بنیادین زندگی که یک جریان متنوع و دگرگون شونده است، حقی وجود دارد و باطلی.
▬ حق هر نقطه از این جریان، عبارتست از قانون واقعی آن نقطه از نظر طبیعت مادی و روحی فردی و تشکل اجتماعی و باطل در هر نقطه از جریان مزبور انحراف از آن قانون واقعی است. اگر شما توانستید در تمام جریان زندگی نقطهای بدون قانون مخصوص به خود پیدا کنید، آن وقت میتوانید ادعا کنید که: حق و باطل ساخته ذهن آدمی است با این بیان، مضمون جمله امیرالمؤمنین علیهالسلام چنین میشود: کسی که موجودیت خود را چنان رها کرده است، که اهمیتی به حق نمیدهد و برای نظم بنیادین زندگی خود، از حق برخوردار نمیگردد، برای زندگی خود قانونی سراغ ندارد و چون برای زندگی خود قانونی سراغ ندارد، نظم بنیادین زندگی او مختل است، چنین شخصی هر حرکتی را انجام بدهد و با هر انگیزهای زندگی خود را به جریان بیندازد، باطل بوده و قطعاً به ضرر او تمام خواهد گشت.
▬ با همین ملاک و ضابطهای که حق و باطل را تفسیر نمودیم، هدایت و ضلالت نیز قابل تفسیر است.
▬ همه اجزاء و قوانین عالم هستی فریاد میزنند: بروید و در این مسیر زاد و توشهای برای وصول به سرنوشت نهایی همراه داشته باشید ما انسانها در اقیانوس هستی چونان کشتی نشینانیم که دو نوع حرکت داریم:
▬ نوع اول، حرکتی است که با اراده و فعالیت کشتیبان در راه بردن کشتی به وجود آمده، مسیری را که راننده کشتی در نظر گرفته است، میپیماییم. این همان حرکت عمومی است که از ذره ناچیز گرفته تا کیهان بزرگ تحت سلطه خداوندی به راه افتادهاند و هیچ سکون و توقفی هم برای آن تصور نمیگردد. امر به این حرکت عمومی که همه اجزاء و پدیدهها و روابط جهان هستی و همه سطوح آن را به جریان لاینقطع وادار نموده است، امر تکوینی است که هیچ تمایل و آرزو و مقاومتی نمیتواند جلو آن جریان را گرفته و آن را به سکون مبدل بسازد.
▬ نوع دوم، حرکتی است که کشتینشینان برای به دست آوردن احتیاجات و رسیدن به خواستههای خود، انجام میدهند. دستور به این حرکت از طرف کشتیبان و کارکنان کشتی، دستور ارشاد تشریعی به سود خود کشتی نشینان است. در حقیقت، کشتیبان آگاه به طول سفر و چگونگی آن و آگاه به احتیاجات و خواستههای کشتی نشینان قوانین و دستوراتی را صادر مینماید، ولی بهرهبرداری از آنها به تعقل و اختیار خود کشتی نشینان است. حال وضع ما انسانها هم در حرکت نوع دوم در کشتی بزرگ دنیا چنین است ما در این کشتی که دارای یک حرکت کلی رو به یک هدف بس والا است، مأمور به حرکت تکاملی بوده، اندک مسامحه و بیبند و باری ما بدون این که اختلالی در حرکت کلی کشتی و اسرار و هدف آن، وارد بسازد، خلل در حرکت خاص خود ما ایجاد میکند که به حالتی پستتر از اجزای خود کشتی که رهسپار منزلگه نهایی خویش است، سقوط خواهیم کرد.
▬ در این حرکت پرمعنا، هیچیک از آرمانهای مربوط به در و دیوار کشتی و زینت و زیورها و خوراکیها و پوشاکیها و صندلیهای آن، نمیتواند توشهای برای ساحل اقیانوس زندگی باشد. مگر نه چنین است که:
عقل، کشتی، آرزو، گرداب و دانش بادبان حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی
میرفندرسکی
▬ حال که ساحل این اقیانوس پیشگاه ربوبی است، و پیشگاه ربوبی جایگاه باز شدن سطوح شخصیت آدمی است که آنها را در تکاپوی حیات، ساخته و پرداخته است، خوشیهای کشتی که از آن پیاده شدهایم و دیگر هرگز روی آن را نخواهیم دید، بچه کار خواهد آمد در برابر جاذبه پیشگاه ربوبی، همه عوامل جذبکننده کشتی زندگی که در پشت سر گذاشتهایم، جز اسباببازی ناچیز کودکان خردسال در برابر مالکیت جهان هستی برای یک خردمند عالیمقام، نمایشی نخواهد داشت. پس، هماکنون، از کمال و جمال و جلال روحی توشهها برداریم که شایستگی ورود به جاذبه کمال و جمال و جلال الهی را حاصل بداریم. ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰- و انّ اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوی و طول الأمل فتزوّدوا فی الدّنیا ما تحرزون به انفسکم غدا (وحشتناکترین هراسی که در باره شما دارم، دو چیز است: پیروی از هوی و درازی آرزوها. در این دنیا از خود دنیا توشهای بردارید که فردا بتوانید موجودیت خود را [آن چنانکه شایسته است] دارا بوده باشید)
▬ هیچ چیزی برای شخصیت کمالجوی آدمی خطرناکتر از پیروی هوی و درازی آرزوها نیست. زندگی معمولی اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها در جهان هستی، همانند زندگی شخص خواب آلودهای در گوشهای از کارگاه بسیار بسیار معظم است که بخواهد در آنجا در خواب عمیق فرورود بدان جهت که کارگاه مفروض با گردیدن اجزاء ماشینی خود و کارکنان آن با رفت و آمد و گفتگوهائی که دارند، نخواهند گذاشت خواب طبیعی و آرامش بخش بر دیدگان آن خواب آلود راه پیدا کند، لذا، نه از آن خواب، آسایش و راحتی احساس خواهد کرد و نه از بیداریهایش آگاهی و کار منطقی نصیبش خواهد گشت. خاتمالانبیا صلی اللّه علیه و آله چنین فرموده است:
☼ «النّاس نیام و اذا ماتوا انتبهوا»
(مردم در خوابند؛ وقتی بمیرند، بیدار میشوند)
▬ این حدیث را ابوالحسن تهامی در قصیدهای که در مرگ فرزندش سروده، چنین تفسیر کرده است:
العیش نوم و المنیة یقظۀ و المرء بینهما خیال سار
(زندگی خوابی است و مرگ بیداری، و انسان میان این خواب و بیداری، خیالی در جریان است)
نیست وش باشد خیال اندر جهان تو جهانی بر خیالی بین روان
مولوی
▬ این پدیده خواب آلودگی باعث میشود که آدمی از نگرش به چهره جدی جهان هستی غفلت ورزد، و به جای تعین رابطه منطقی میان خود و جهان هستی که حتی یک میلیاردم یک جزء ناچیزش شوخی نمیپذیرد، به هوی و هوسهایش بپردازد. این پرداختن به هوی و هوسهای خوشایند که ضمناً پرده تاریک به چهره جدی جهان هستی میزند، همان شعله خوشایندیست که تباه شدن جسم محترق را به دنبال دارد:
آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود او ظاهر شود پایان کار
مولوی
▬ پس، چه خطرناک است این هویپرستی که تباه شدن جدیترین موجود، یعنی انسان را در کارگاه جدی خلقت بدنبال خواهد داشت.
▬ بیائید پیش از آنکه آرزوهای بیاساس و آمال بیمغز، حیات بامغز و پرمعنای ما را درهم نوردد و آنرا به دیار نیستی بفرستد، با آن امیدهای محرک و نتیجه بخش حرکت کنیم که محصولش زاد و توشه حرکت ما در مسیر کمال باشد.
مآخذ:...
هو العلیم