برداشت آزاد از جرج مککارتی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ کارل مارکس، در «دربارهی مسألهی یهود» (۱۸۴۵)، تحلیل کتاب «گامی در فلسفه حق هگل» (۱۸۴۳) از تناقض میان دولت و جامعه مدنی را بسط میدهد. [جرج مککارتی، اصرار دارد که مقاله «درباره مسأله یهود» در همان سال ۱۸۴۳ نوشته شده است].
▬ بیان و تصور هابزی از جوهر سیاست که هگل نیز همان را ساز میکند این است که دولت، نمایانگر ارزشهای جهانشمول و کمالات روحی انواع موجودات است، در حالی که جامعه مدنی، عرصه خودپرستی دنیوی، منفعت فردی، تضاد، و رقابت بازاری است.
▬ لودویگ فوئرباخ، در «جوهر مسیحیت» (۱۸۴۱) بر آن بود که دین، نه تنها تعبیری از واقعیت متافیزیکی نیست، بلکه تعبیری بیگانه شده از امیدها و ایدهآلهای اجتماعی نسبت به بهشت است. به زعم مارکس، سیاست دموکراتیک، همان افیون را برای مردم فراهم میکند. سیاست، افیونی است که در قالب نهادی متفاوتی عرضه میشود: «دولت و سیاست در نسبت با جامعه مدنی، قطعاً همانقدر انتزاعی است که بهشت، نسبت به زمین انتزاعی است». «دولت، در همان موضع نسبت به جامعه مدنی قرار دارد، و به همان شیوهای سیطره دارد که دین بر محدودیت جهان دنیوی غلبه دارد».
▬ تصور مارکس این است که دولت دموکراتیک روشنگری به اندازه دین، غیرواقعی، تخیلی و از لحاظ دینی، دور از دسترس است. دولت هابزی-هگلی، فرافکنی، توهم و خیال جهانشمولی از انواع مشترک پیوند اجتماعی است که صرفاً در قلمرو هپروتی خیالپردازی دینی و واقعیت تحریف شده است.
▬ در عصر روشنگری که دین بیاعتبار میشود، دولت، جایگزین میگردد تا راه وهم و گمراهی ادامه یابد. جامعهی مدرن، در عین بیگانگی، تضادی میان حوزهی خصوصی/عمومی، شهروند/بورژوازی، و دینی/دنیوی پدید آورده است. این تضادها، تعهدات سنتی روابط دوستی و شهروندی را فسخ میکند، یکپارچگی اخلاقی اجتماع سیاسی دورهی کلاسیک را منحل میکند، و امکان دموکراسی صحیح را از میان میبرد.
▬ مشکل دموکراسی با اصلاح حقوق اساسی حل نمیشود. مشکل در اصل جهانبینی این دنیای مدرن با دوگانههای بیگانه کننده آن است. تنها یک تغییر شکل انقلابی در جامعه مدنی و دولت انتزاعی میتوان این تضاد را حل کرده و به رهاسازی انسان نایل شد.
مآخذ:...
هو العلیم