برداشت آزاد از جرج مککارتی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ کارل مارکس تصدیق میکند که هگل، اولین نظریهپردازی بود که مدرنیت را در چارچوب جدایی و تضاد دولت و جامعه مدنی صورتبندی کرد. با این وجود، او هگل را به خاطر توصیف دولت، به عنوان بیان انضمامی یا جوهر زندگی اخلاقی-اجتماعی که هدفش، تحقق علایق عام و ارادهی جهانشمول است، مورد انتقاد قرار میدهد.
▬ او، رویکرد روششناختیِ هگل را که به پیچیدهسازی سیاسی منجر میشود، رد میکند زیرا او با دولت به عنوان یک شکل ظهور یافته از منطق و مفهوم کارکردهای گوناگون و فعالیتهای مستقل رفتار میکند.
▬ از نظر هگل، دولت (پادشاهی، بوروکراسی اداری، و سلسلهمراتب قانونگذاری) بیان و تبلوری از عقل خودآگاه، مردمی آگاه، و آرمانمند است که خود را در تاریخ جلوهگر میسازند.
▬ دولت، یک واقعیت متافیزیکی و منطقی است که از تفکر انتزاعی فاصله میگیرد.
▬ دولت، در قالب سلطنت مشروطه با بوروکراسی اداری، بیش از آنکه یک پدیدار اجتماعی موجود باشد، یک فکر و ایده فلسفی است.
▬ هگل، فیلسوف ایدهآلیسست، فراموش کرده بود که ذات دولت در «برابری اجتماعی» و کارکردهای واقعیت و روابط متقابل در جهان واقعی قرار دارد.
مآخذ:...
هو العلیم