برداشت آزاد از دیوید آلن کراکر؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ چگونه میتوان جهانیشدن را درک کرد و سنجید؟
▬ آیا جهانیشدن یک تغییر پایدار در نظم جهانی است؟
▬ ... یا یک «شلوغکاری و هوچیگری دههی ۱۹۹۰» است که در واکش به نیروهایی که جهان را تکه تکه میکردند (مانند ترورییسم و یکجانبهگرایی ایالات متحده) ابراز شد؟
▬ جهانیشدن خوب است یا بد؟
▬ چه کسی میتواند خوب یا بد بودن جهانیشدن را تشخیص دهد؟
▬ ... و با چه ضوابطی؟
░▒▓
▬ فلسفهی اخلاق توسعه با یک وظیفهی جدید و فوری مواجه است. فلسفهی اخلاق توسعه باید «جهانیشدن» را درک کند و به لحاظ اخلاقی ارزیابی نماید. فلسفهی اخلاق توسعه باید پاسخهای نهادی متناسب با اخلاق را در مقابل، این پدیدهی پیچیده و محل مناقشه ارائه دهد. مباحث مربوط به جهانیشدن از دههی نود یادآور مجادلات قبلی دربارهی موضوع توسعه است. اصطلاح «جهانیشدن» در دههی نود، همچون اصطلاح «توسعه» در دههی شصت، به حرف و حدیثهای مبتذلی تبدیل شده است که جریان اصلی را برجسته میکند و مخالفتها را سرکوب مینماید. به علاوه، مفهوم «جهانیشدن»، همچون مفهوم قبلی «توسعه»، اخلاقگرایان را واداشته است تا از دیدگاههای سادهانگارانه (نظیر اینکه «جهانیشدن (فوقالعاده) خوب است» یا «جهانیشدن (بسیار) بد است») فراتر روند و به تحلیل تفاسیر شاخص از ماهیت، علل، نتایج، و ارزش جهانی شدن بپردازند. اخلاقگرایان توسعه، با تعهد به درک و تقلیل محرومیت انسانی، بویژه علاقمندند تا تأثیر جهانیشدن بر بهزیستن فردی و اجتماعی را مورد ارزیابی قرار دهند (و از معیارهای سنجش این تأثیر دفاع کنند). آنها همچنین، مشتاقند تا انواعی از جهانیشدن را که کمترین تهدید یا بیشترین امید را برای توسعهی انسانی فراهم آورد را معین نمایند.
▬ مهم است که چهار پرسش را دربارهی جهانیشدن بپرسیم و به آنها بپردازیم:
• جهانیشدن چیست؟
• تفاسیر عمده از جهانیشدن چیست؟ چه چیزی جهانیشدن را تبیین میکند و جهانیشدن چه بعد ویژهای نسبت به صور قبلی یکپارچگی دارد؟ آیا جهانیشدن به نابودی، احیاء یا تحول قدرت دولتی منجر میشود؟ آیا جهانیشدن تقسیمبندی شمال/جنوب را نابود، تشدید، یا متحول میسازد؟
• چگونه باید (اشکال مختلف) جهانیشدن را به لحاظ اخلاقی ارزیابی کرد؟ آیا جهانیشدن (یا برخی از انواع مختلف آن) توسعهای را که اخلاقاً قابل دفاع باشد را مردود، محدود، مقدور یا تشویق میکند؟
• آیا میتوان یا باید در مقابل، جهانیشدن مقاومت کرد، یا با آن جنگید، یا آن را اصلاح کرد یا متحولش ساخت؟ اگر اینگونه است، چرا؟ و بالاخره، چگونه باید جهانیشدن را انسانی و مردمسالارانه کرد (اگر اساساً بشود)؟
░▒▓ جهانیشدن چیست؟
▬ در درجهی اول، این سؤال مطرح است که چه معنایی را میتوان برای «جهانیشدن» قایل شد؟ دقیقاً همان طور که قبل از ارزیابی رویکردهای تجویزی به اهداف و وسایل توسعه، مفید است که مفهوم کلی توسعه را به «تغییر اجتماعی مطلوب» تدقیق نماییم، به همان سان هم مفید است که یک تلقی (نسبتاً) فارغ از ارزش از جهانیشدن داشته باشیم. دیوید هلد، آنتونی مکگرو، دیوید گلدبلات و جاناتان پراتون تعریف کلی از جهانیشدن ارائه دادهاند که برای این منظور ما مفید است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جهانیشدن را میتوان گسترده شدن، تعمیق، و تسریع شدید ارتباط متقابل در سطح جهانی، در تمام ابعاد زندگی اجتماعی معاصر دانست؛ از ابعاد فرهنگی گرفته تا ابعاد جنایی، از ابعاد مالی گرفته تا ابعاد معنوی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ همین نویسندگان در یک تعریف دقیقتر جهانیشدن را چنین انگاشتهاند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرآیند (یا مجموعهای از فرایندها) که مستوجب تحول در سازمان فضای روابط و کنشهای متقابل اجتماعی (این تحول بر حسب قابلیت گسترش، شدت، سرعت و تأثیر سنجیده میشود) و مستلزم ایجاد جریانهای فراقارهای یا بینمنطقهای و متضمن شبکههای فعالیت، کنش متقابل، و اعمال قدرت است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
░▒▓ سه تفسیر از جهانیشدن
▬ تفاسیر یا نظریات راجع به جهانیشدن (که همگی شامل اجزاء و عناصر تاریخی، تجربی و تجویزی هستند) بر حسب چند چیز از هم متمایز میشوند:
▬ تعداد، انواع و روابط بین فرایندها و جریانات؛ مثلاً، نشانها (مانند پول)، مصنوعات مادی، افراد، نمادها، و اطلاعات؛
▬ علیت: رویکردهای تکعلتی یا تقلیلی (اقتصادی یا تکنولوژیک) در مقابل، رویکردهای چندعلتی یا غیرتقلیلی؛
▬ ماهیت: احتمالیبودن در مقابل، اجتنابناپذیری و بیانتها بودن؛
▬ پیامدها؛ مثلاً، تأثیر بر سلطهی دولتی و تمایز کشورهای شمال یا جنوب؛
▬ مطلوبیت (و معیار سنجش آن).
▬ هر چند که هیچ نظریهی جهانیشدنی که عموماً پذیرفته شده باشد ظهور نکرده است، اما، حداقل سه تفسیر یا مدل از جهانیشدن تا کنون ارائه شده است. من به پیروی از هلد و همکارانش این سه رویکرد را (الف) جهانیگرایی افراطی، (ب) شکگرایی، و (ج) تحولگرایی مینامم.
░▒ الف. جهانیگرایی افراطی
▬ این رویکرد که از سوی جادیش باگواتی (اقتصاددان) و تامس ال. فریدمن (روزنامهنگار) بسط داده شده است، جهانیشدن را عصر جهانی به لحاظ کیفی منحصر به فردی میداند که در آن یکپارچگی اقتصاد (سرمایهداری) با تجارت آزاد، جریانات مالی جهانی، و شرکتهای چندملیتی ویژگی یافته است. به تبع، سرمایهداری، ارتباطات، و فناوری حمل و نقل، یکپارچگی در بازار واحد جهانی، به طور فزاینده قدرت و مشروعیت دولتی را به سستی میکشانند. دو گانگی شمال/جنوب، به سرعت جای خود را با یک نظم کارآفرینی جهانی عوض میکند که توسط «قواعد بازی» نوین جهانی (مانند قواعد بازی سازمان تجارت جهانی WTO) ساخته میشود. هر چند که رویکرد جهانیگرایی افراطی تصدیق میکند که بازندگان و برندگان کوتاهمدتی وجود خواهند داشت، اما، تأکید دارد که مدّ جهانی دستآخر همهی قایقهای ملی و فردی را (غیر از آنان که در مقابل، این فرآیند همهگیر و گریزناپذیر مقاومت کردهاند) بالا خواهد آورد. ریچاردان. کوپر، با انتقاد از باگواتی، دقیقاً بعد تجویزی جهانیگرایی افراطی را شناسایی میکند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تز اصلی باگواتی این است که جهانیشدن اقتصادی امر بلاشک خوبی است؛ با عوارض جانبی که میتوان آنها را با فکر و تلاش تسکین داد. تز دوم او این است که لازم نیست جهانیشدن «چهرهی انسانی» به خود بگیرد؛ جهانیشدن قبلاً چهرهی انسانی داشته است… فرجام کلام او این است: جهان و از جمله فقیرترین نواحی، به جهانیشدن هر چه بیشتر نیاز دارند، نه جهانیشدن کمتر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ حداقل هنگامی که توسعه با رشد اقتصادی شناخته میشود، چنانکه دنی رادریک دریافته است، «یکپارچگی جهانی برای تمام مقاصد عملی، به یک استراتژی توسعه تبدیل میشود». بر مبنای این دیدگاه، توجه و منابع حکومتی باید بر برداشتن سریع و اغلب دردناک تعرفههای گمرکی و دیگر ابزارهایی که دستیابی به دنیای در حال جهانی شدن را با مانع روبرو میکنند، متمرکز شود. تونی بلر به طور ظریفی ایمان به جهانیگرایی افراطی را چنین نشان میدهد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما یک کار بزرگ داریم که باید انجامش دهیم؛ ما باید مخالفان صادق و پرانگیزهی موضوعWTO را متقاعد کنیم که WTO واقعاً میتواند دوستی برای توسعه باشد؛ WTO از تضعیف کشورهای فقیر جهان به دور است؛ آزادسازی تجارت تنها مسیر مطمئن به سوی آن نوع از رشد اقتصادی است که فتوحات کشورهای فقیر را به سطح اقتصادهای توسعهیافتهی اصلی نزدیکتر میسازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
░▒ ب. شکگرایی
▬ شکگرایی، دیدگاه جهانیگرایی افراطی را دایر بر اینکه یکپارچگی اقتصادی رخ میدهد (یا باید رخ دهد) و دولتها ضعیفتر میشوند (یا باید بشوند) را رد میکند. شکگرایان استدلال میکنند که بلوکهای تجاری منطقهای تقویت میشوند (یا باید تقویت شوند)، بنیادگراییهای احیا شده خود را برای رویارویی با فرهنگهای بیگانه (از جمله فرهنگی که توسط مصرفگرایی امریکای شمالی شکل گرفته است) مجهز میسازند، و دولتهای ملی قویتر میشوند (یا باید بشوند). چنین شکگرایی در جهانیگرایی افراطی، شامل استفان کراسنر، پاول هرست و گراهام تامپسون، و ساموئل هانتینگتون میشود. هرمان دالی در نظریاتی که با صراحت بیشتری خاصیت تجویزی دارند بر آن است که روندهای جهانیگرایی افراطی وجود دارند، اما، دولتها باید آن را «به عقبنشینی وادار کنند»، باید در مقابل، آزادی اقتصادی مقاومت کنند، و باید بهزیستن ملی و محلی را مورد تأکید قرار دهند. شکگرایان، به جای رفع تمایز میان شمال/جنوب، بر آنند که یکپارچگی اقتصادی، سرمایهگذاریهای مالی فرامرزی، انقلاب دیجیتال، و قدرت چند ملیتی، کشورهای فقیر در جنوب را، حتی، فقیرتر میکنند. مثلاً، رادریک بر آن است که:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حکومتها در ملل فقیر، با تمرکز بر یکپارچگی اجتماعی، منابع انسانی، توان اداری، و سرمایهی سیاسی خود را به انحراف میکشند؛ و آنها را از اولویتهای توسعهای فوریتر مانند آموزش و پرورش، بهداشت عمومی، ظرفیتهای صنعتی و انسجام اجتماعی دور میکند. همچنین، این تمرکز با خارج نمودن امکان انتخاب راهبرد توسعه از مباحثهی عمومی، به نهادهای مردمسالارانه نوپا ضربه میزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ شکگرایان مارکسیست، بر آنند که تز جهانیگرایان افراطی، اسطورهای است که کشورهای ثروتمند و توسعهیافته ساختهاند تا سلطهی جهانی خود را بر کشورهای فقیر تحکیم و تعمیق بخشند. کشورها (خصوصاً کشورهای فقیر و دستخوش تغییر) باید در مقابل، بوق و کرناهای آزادی اقتصادی و فرهنگی مقاومت کنند؛ آنها در مقابل، باید خودکفایی ملی یا منطقهای را هدف قرار دهند و بر اساس اندیشههای خودی توسعه یابند. شکگرایان اقتدارگرا (نظیر فیدل کاسترو در کوبا و هوگو چاوز در ونزوئلا) مساعی خود را در این جهت قرار دادهاند تا قدرت را متمرکز سازند، از طریق بالا به پائین سطح زندگی را بهبود بخشند، و جامعهی مدنی را تضعیف کنند. شکگرایان مردمسالارانه، کنترل نامتمرکز و محلی را ترویج میکنند، بهداشت و آموزش و پرورش را هدف قرار میدهند، و مشورت عمومی راجع به اهداف و ابزارهای توسعه را تقویت مینمایند.
░▒ ج. تحولگرایی
▬ افرادی همچون هلد و همکاران و همفکرانش، جهانیشدن متأخر را مجموعهای از فرآیندهای بیسابقه و قدرتمند (به دلایل متعدد) میدانند که جهان را در روابط متقابل بیشتر و به لحاظ سازمانی در شرایط چند سطحی فرو برده است. آنها بر آنند که قول به اینکه دولت [در این شرایط] تقویت میشود یا تضعیف میگردد ساده کردن مفرط موضوع است؛ دقیقتر آن است که بگوییم که دولتها خود را در یک نظم جهانی که به طرز فزایندهای از طریق اقتصاد جهانی و منطقهای، ترتیبات سیاسی، نهادهای فرهنگی و جنبشهای اجتماعی عمومیت یافته است بازسازی میکنند.
▬ تحولگرایان، تأکید دارند که جهانیشدن یک چیز واحد نیست (و قطعاً یک امر صرفاً اقتصادی نیست)، بلکه شامل فرآیندهای بسیاری با تبعات بسیار متنوع است. فرآیندهای جهانی نوین در اقتصاد (تجارت، فاینانس، شرکتهای چندملیتی MNCs)، سیاست، فرهنگ، جنایت، و تکنولوژی، در مسیرهای متعدد، و گاه مسیرهای با ارتباط متقابل، و اغلب به شیوههای ناهموار و پیچ در پیچ گسترش مییابند. جهانیشدن فرآیندی جبری و یکسویه نیست، بلکه فرآیندی احتمالی، باز و چند سویه است. حاصل جهانیشدن اجتماعات یکشکل و یکپارچه نیست، بلکه در جریان آن، اجتماعات جدید طرد میشوند و اجتماعات تازهای جذب میشوند، و برندگان جدید و بازندگان تازهای خواهیم داشت. دولت ملی، به طرزی روزافزون در رابطه با نهادهای منطقهای، نیمکرهای [شرقی/غربی]، و جهانی بازسازی میشوند؛ دوگانهی شمال/جنوب با سهگانهی سرآمدان/مخالفان/حاشیهها جایگزین میشود که این سهگانه از وضعیت قطبی دوگانهی شمال/جنوب فراتر میرود (و فلسفهی اخلاق توسعه را در مواجهه با فقر در هر جایی که باشد، میسنجد):
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شمال و جنوب، بیش از پیش به مقولهبندیهای بیمعنایی تبدیل میشوند: تحت شرایط جهانیشدن، الگوهای توزیع قدرت و ثروت دیگر با تقسیم سر و سادهی جهان به مرکز و پیرامون (مانند ابتدای قرن بیستم) صورت نمیگیرند، بلکه بازتاب جغرافیای نوینی از قدرت و سلطه است که به فراسوی مرزها و مناطق سیاسی میرود، و سلسله مراتب بینالمللی و فراملی بسطیافتهای از قدرت و ثروت اجتماعی را بازسازی میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ همان طور که اخلاقگرایان توسعه تأکید داشتند که توسعه الگویی از فعالیت نهادین انسانی (هر چند که این الگو پیچیده و چند علتی است) است که باید موضوع انتخاب جمعی ارادی و انسانی باشد، به همان ترتیب هم تحولگرایان تأکید دارند که جهانیشدن میتواند و باید متمدن و مردمسالارانه شود. تحولگرایان، نه به اندازهی جهانیگرایان افراطی به جهانیشدن مشتاقند و نه به قدر شکگرایان به آن بدبین. آنها تأکید دارند که جهانیشدن نه آنگونه که جهانیگرایان افراطی خوشآمدش میگویند، ذاتاً خوب است، و نه آنچنان که شکگرایان از آن متنفرند، شر مطلق است. بلکه جهانیشدن، انسانیت نیک و توسعهی اجتماعی، را گاه ترویج و گاه تضعیف میکند.
░▒▓ ارزیابی اخلاقی جهانیشدن
▬ فلسفهی اخلاق توسعه باید صرفنظر از اینکه چه درکی از جهانیشدن (ماهیت، علل و تبعات آن) داشته باشیم، آن را به لحاظ اخلاقی ارزیابی کند. فلسفهی اخلاق توسعه، در طول پیشینهی خود، سنجش اهداف، نهادها، و راهبردهای توسعه ملی را مورد تأکید و ابرام قرار داده است، و توصیههای سازندهای را راجع به بهترین گزینهها ارائه نموده است. فلسفهی اخلاق توسعه، در یک جهان رو به جهانیشدن، وظیفهی افزونی را عهدهدار شده است تا یک ارزیابی اخلاقی از جهانیشدن ارائه نماید و بهترین شیوههای مدیریت یکپارچگیهای متقابل جهانی تازه و رو به فزونی را پیشنهاد کند.
▬ این ارزیابی را چگونه باید به انجام رساند؟ در اینجا هم جنبههای تجربی، و هم جنبههای تجویزی تحقیق مطرحاند. تأثیرات چندگانه، اغلب پیچیده، و معمولاً، متغیر جهانیشدن بر افراد و اجتماعات پژوهش تجربی را ایجاب میکنند، و در عین حال، تصمیمگیری راجع به اینکه تبعات آن به لحاظ اخلاقی معنیدار است مستلزم کاربرد معیارهای اخلاقی و یک نظریه دربارهی عدالت ملی و جهانی است. غالب تحقیقاتی که راجع به جهانیشدن صورت میگیرند، کلاً هیچ تلاشی برای تعیین معیارهای تشخیص اینکه آیا و چگونه جهانیشدن برای ابناء بشر خوب است یا بد صورت نمیدهند؛ آنها بررسی نمیکنند که آیا جهانیشدن آزادی را میگسترد یا محدود میسازد، حقوق بشر را تهدید میکند یا ترغیب، و این که منافع و مخاطرات را در میان و در درون ملتها عادلانه توزیع میکند یا ناعادلانه؟ کافی نیست که تحقیق کنیم که جهانیشدن چگونه و چرا بر انتخاب انسانی و توزیع نهادی تأثیر میگذارد. علاوه بر این، باید دیدگاه تجویزی مدللی دربارهی آن چه تبعات مفید و مضر شمرده میشود، و اینکه عدالت را چگونه تفسیر کنیم، داشته باشیم.
▬ از نظر من، امیدوارکنندهترین رویکرد به چنین ابعاد آشکارا تجویزی اخلاق توسعه، رویکرد توانمندیگرایانهای است که به طور خلاصه قبلاً توضیحش دادم. اخلاقگرای توسعهی توانمندیگرا با به کار بردن یک تلقی از بهزیستن انسانی (که عبارت از مجموع توانمندیها و کارکردهایی است که انسانها دلایل خوبی برای ارزشمند دانستن آنها دارند)، میتواند تأثیرات انواع مختلف جهانیشدن را بر توانمندیهای هر کس برای زندگی طولانی، تندرست، امن، مستقل، غوطهور در زندگی اجتماعی، و با مشارکتی سیاسی (و برخی چیزهای دیگر) بسنجد. از آنجا که این توانمندیهای (یا کارکردهای) ارزشمند، مبنای حقوق و تکالیف بشری هستند، یک اخلاق توسعه باید بررسی کند که چگونه جهانیشدن مراحم یا مزاحم آن است که افراد و نهادها تکالیف را به انجام رسانند و حقوق خود را استیفا کنند. هدف بلند مدت توسعهی ملی و جهانی خوب باید حفظ یک سطح مناسب از توانمندیهای بنیادین اخلاقی هر کسی در جهان باشد (صرفنظر از ملیت، قومیت، سن، جنس، یا ترجیح جنسی).
▬ با یک تلقی چند بعدی از جهانیشدن، برخی از انواع جهانیشدن مانند شبکهی جهانی توزیع مواد مخدر، توریسم جنسی، مهاجرتهای اجباری، و اچ. آی. وی. /ایدز، بد هستند و باید در مقابل، آنها مقاومت کرد. دیگر انواع جهانیشدن، مانند تعمیم جهانی حقوق بشر و هنجارهای مردمسالارانه خوب هستند و باید ترویج شوند. غالب ابعاد جهانیشدن، مانند تجارت، آزادسازی مالی، سرمایهگذاری مستقیم خارجی، و چندملیتیها، آمیزهای از خوب و بد هستند. میزانی که این انواع جهانیشدن، توانمندیهای انسانی را تقویت، تأمین، یا احیاء مینمایند، به شرایط و خصوصاً اصلاح نهادهای جهانی و چگونگی ارتباط و تأثیرگذاری نیروهای جهانی از سوی سیاست ملی منوط است.
▬ تأکید دارم که یک اخلاق توسعهی توانمندیگرا، هم جهانیگرایی افراطی، و هم شکگرایی را به لحاظ تجربی یکبعدی و به لحاظ تجویزی نارسا میداند. ملت دولتها نه موجودیتهای کهنهی گذشتهاند، و نه در عرصهی جهانی انحصاری را به خود اختصاص دادهاند. دنیای دستخوش جهانیشدن برخی دولتها را تضعیف میکند و برخی دیگر را تقویت، و تمام دولتها خود را در ارتباط با یکدیگر میبینند. رویکرد توانمندیگرا، اجتماعات ملی و کوچکتر از سطح ملی را به حفظ، تقویت و احیاء توانمندیهای انسانی، و خصوصاً توانمندی مشارکت سیاسی فرامیخواند. همچنین، رویکرد توانمندیگرا هم اجتماعات سیاسی منطقهای، و هم اجتماعات سیاسی غیرمنطقهای را به دو مسیر مرتبط با هم فرا میخواند؛ نخست اینکه، اجتماعات سیاسی ملی و ارضی، و مؤسسات فراملی (اتحادیهی اروپا، سازمان ملل UN، سازمان تجارت جهانی WTO، بانک جهانی، کمیسیون بینالمللی حقوق بشر، دیدبان حقوق بشر، اتاق بینالمللی بازرگانی ICC) مسؤول اتخاذ سیاستهایی هستند که شانس همهی افراد را برای زندگی شایسته و برازنده بهبود بخشند. دوم اینکه، این اجتماعات سیاسی که با هم اشتراکاتی نیز دارند، خودشان باید «متمدن و مردمسالارانه» شوند. این اجتماعات باید ملجأی باشند که مردم در آنها توانمندیهای ارزشمند خود (خصوصاً توانمندیهای مربوط به مشارکت سیاسی و شور و مشورت مردمسالارانه) را تجربه کنند. از این گذشته، آنها باید تجدید ساختار مشهود و ملموسی را متحمل شوند، به طوری که مسؤولیتپذیری مردمسالارانه عمدهای پیدا کنند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرزهای ملی سنتاً مبنایی که بر اساس آن افراد را به مشارکت در تصمیمگیریهای مؤثر بر زندگیشان راه میدادند یا از دخالت منعشان میکردند را مشخص میکرد، اما، اگر فرایندهای اجتماعی اقتصادی بسیار و تبعات آنها بر تصمیمگیری راجع به خودشان، به فراسوی مرزهای ملی کشیده شود، مجادلات جدی بر سر این مبنا در میگیرد؛ نه فقط راجع به موضوعات مربوط به مشروعیت، بلکه در مورد تمام ایدههای کلیدی مربوط به مردمسالاری. در اینجا، موضوع، ماهیت اجتماع سیاسی است (چگونه باید مرزهای صحیح اجتماع سیاسی را در یک نظم منطقهای یا جهانی ترسیم کرد؟ از این گذشته، ممکن است سؤالاتی راجع به معنای نمایندگی پیش بیاید. چه کسی باید نمایندهی چه کسانی باشد و بر چه اساسی؟). در اینجا، مسأله این است که شکل و حدود صحیح مشارکت سیاسی چیست (چه کسانی و در چه مسیری باید مشارکت کنند؟).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ همان طور که هلد و همکارانش تأکید دارند، چالش جدید در حوزهی تجویزی آن است که «چگونه یک سیستم ریشهدار [و تعمیق یافتهی] حاکمیت مردمسالارانه ملی و ارضی را با سازمان فراملی و جهانی زندگی اجتماعی و اقتصادی تلفیق کنیم».
░▒▓ انسانیسازی و مردمسالارانهسازی جهانیشدن: سه پروژه
▬ اخلاقگرایان توسعه سه پروژه را در پاسخ به چالشهای تجویزی برآمده از جهانیشدن شناسایی کردهاند. اگر آن چنان که دنیس گولت در پایهگذاری فلسفهی اخلاق توسعه در نظر گرفته بود، وظیفهی فلسفهی اخلاق توسعه «زنده نگه داشتن امید» باشد، یک راه برای انجام این تکلیف آن است که بهترین عملکردها و امیدبخشترین پروژهها را برای جهانیشدنی با چهرهای انسانی و مردمسالارانه مشخص سازیم.
░▒ الف. لیبرال بینالمللگرایی
▬ لیبرال بینالمللگرایی، پروژهای است که هدف آن اصلاح گام به گام نظام بینالملل موجود (که در آن ملت دولتها، و سازمانها و رژیمهای بینالمللی مسلطند) است (مثلاً آن چه در گزارش کمیسیون حاکمیت جهانی با عنوان «همسایگان جهانی ما» آمده است). حاکمیت عمومی در ملت دولتها شکل میگیرد، جایی که مردمسالاری مستقر شده است و از صحت بیشتری نیز برخوردار است. ملت دولتها در رویارویی با انواع مختلف تهدیدات فرامرزی، در چهارچوب تجارت منطقهای و جهانی، و در قالب نهادهای مالی، نظامی، رسمی، زیست محیطی و فرهنگی با یکدیگر همکاری میکنند. حکومتهای ملی به منظور تضمین منافع ملی و حاکمیت خود، میکوشند برای استقراض یا بخشش دیون با نهادهای مالی بینالمللی (IFI) مذاکره کنند.
▬ دیوان جنایی بینالمللی (ICC)، در اوایل سال ۲۰۰۲ آغاز به فعالیت کرد. پیمان مربوطه میان نمایندگان ملتها در رم به سال ۱۹۹۸ توسط بیش از شصت حکومت ملی به امضاء رسید. دیوان جنایی بینالمللی (ICC) تنها هنگامی میتواند به جنایات جنگی و دیگر خشونتها علیه حقوق بشر (آن حقوقی که به طور بینالمللی به رسمیت شناخته شدهاست) رسیدگی نماید، که یک ملت دولت نخواهد یا نتواند شهروندان خود را به دلیل جنایات جنگی یا جنایات علیه بشریت، محاکمه کند. پیشبینی میشود که با وجود دیوان جنایی بینالمللی (ICC)، سازمان ملل (UN) بیش از پیش بیانگر ارادهی اکثریت دولتهای عضو شود و (چندان) تبلور خواست اعضای شورای امنیت نگردد. هر چند که افراد انسانی حقوق و مسؤولیتهایی دارند و مجموعههای بینالمللی نیز تکالیفی، اما، حقوق و وظایف ملت دولتها اساسیترین حقوق و مسؤولیتها هستند.
░▒ ب. جمهوریخواهی رادیکال
▬ این رویکرد را ریچارد فالک در کتاب «دربارهی حاکمیت انسانی: به سوی یک سیاست جهانی»، به طور سیستماتیک مطرح کرده است. از او شدیدتر، این رویکرد توسط بسیاری از ضد جهانیکنندگان، که در پی تضعیف (اگر نگوییم نابودی) ملت دولتها و نهادهای بینالمللی موجود هستند و از جایگزین خودمختاری و اجتماعات محلی که سهم بزرگی در خیر عمومی و هماهنگی با محیط زیست طبیعی دارند حمایت میکنند. نظم فعلی جهانی ذاتاً ناعادلانه است؛ چرا که، به طور سیستماتیک حامی ملل و شرکتهای ثروتمند است و علیه ملل، مردم و افراد فقیر تجهیز شده. این رویکرد پایین به بالا، با اولویتبخشی به حق انتخاب عامهی مردم و اجتماعهای محلی که علیه اشکال جهانیشدن مقاومت و نبرد میکنند، (با نحو طنزآمیزی) از تکنولوژی ارتباطات استفاده میکنند و به گروههای عامهی مردم این امکان را میدهند که یک جامعهی مدنی جهانی از علایق و کنشهای خود بسازند. این انتظار یا امید وجود دارد که نهادهایی مانند بانک جهانی از رده خارج یا نامتمرکز شوند. دیوان جنایی بینالمللی (ICC) به هیچ روی بهتر از فرایندهای قضایی ملی نیست، و شاید هم بدتر باشد. اجتماعات بومی، اعم از اینکه تنها در یک ملت دولت واقع بشوند یا نه، باید خود را بر اساس قواعد و سنن خود اداره کنند. مردمسالاری باید بسیار مستقیم و محلی باشد و بر مبنای توافق عمل کند.
░▒ ج. مردمسالاری جهان مقیاس
▬ این رویکرد در پی «تجدیدساختار» نظام حاکمیت جهانی موجود است، نه اصلاح آن (رویکرد لیبرال بینالمللگرایی) یا نابودی آن (رویکرد جمهوریخواهی رادیکال). این تجدید ساختار، توسط یک «قانون مردمسالارانه جهان مقیاس» تحولی هدایت میشود که شامل یک «مردمسالارانهسازی دوگانه» است. نخست، ملت دولتها باید قوانین مردمسالارانه هم مستقیم، و هم نمایندگی ایجاد نمایند، تعمیق بخشند و گسترش دهند. چنین مردمسالارانهشدن درونی، شامل تفویض بخشی از قدرت به واحدهای منطقهای و جامعهی مدنی است. مردمسالاری، غیر از رأیگیریهای دورهای باید شامل گفتگوی عمومی و شور و مشورت مردمسالارانه از بالا به پایین باشد. در درجهی دوم، میتوان انتظار داشت که ملت دولتها حاکمیت خود را با انواع مختلف (منطقهای، قارهای و جهانی) مجموعههای فراملی تقسیم کنند، و خود این مجموعهها به نوبهی خود تحت کنترل مردمسالارانه بروند. هر چند که جزئیات بر حسب هر سازمان متفاوت است، اما، این مردمسالارانهسازی جهان مقیاس مشارکت عمومی و گفتگویی را در نهادهایی مانند سازمان ملل (UN) و سازمان تجارت جهانی (WTO)، در بانکهای توسعه و نهادهای مالی بینالمللی (IFI)، و در دیوان جنایی بینالمللی (ICC) و مؤسساتی چون نفتا (NAFTA) نهادینه خواهد کرد.
▬ لازمهی این مردمسالارانهسازی نهادینه، هویتهای اخلاقی فردی جدید و پیچیدهای و آرمان تازهی شهروندی چندگانه خواهد بود. افراد دیگر باید خود را چیزی بیش از اعضای یک گروه خاص محلی، قومی، مذهبی یا ملی بدانند؛ آنها باید خود را به عنوان یکی از ابناء بشر با مسؤولیتی در قبال تمام مردم بشمارند. و میتوان انتظار داشت که شهروندی، چندلایه و پیچیده شود (از شهروندی همسایگی، تا شهروندی ملی اغلب در بیش از یک ملت دولت ، و تا شهروندی منطقهای و «شهروندی جهان مقیاس»):
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهروندی در یک سیاست مردمسالارانه آینده… شبیه وارد شدن به نقشهای مرتبط رو به گسترش است: نقش گفتگو با سنتها و گفتمانهای دیگران به منظور بسط افقهای چهارچوب معنایی و گسترش میدان درک متقابل. عاملیتهای سیاسی که میتوانند از «دیدگاه دیگران استدلال کنند»، بهتر میتوانند مسائل سخت و فرامرزی جدید، و مسائلی که سرنوشت اجتماعات مختلف را همپوشان میکند، را حل و فصل کنند (یا نسبتاً حل و فصل نمایند).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ صرفنظر از حد و مرزها، شهروندی نه جزئی و نه مطلق است. هر نوعی از شهروندی تا اندازهای برساختهی تعهد به حقوق بشر (خصوصاً حق مشارکت مردمسالارانه)، و تکلیف برای تقویت توسعه انسانی در هر سطحی از سازمان انسانی است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مردمسالاری هزارهی جدید باید به شهروندان جهان مقیاس امکان دسترسی و بسطید ایجاد کند، و بین فرایندهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و امواجی که فراسوی مرزهای سنتی اجتماعاتشان را درمینوردند و این مرزها را تغییر میدهند میانجی شود. هستهی این پروژه، بازسازی اداراکات راجع به اقتدار سیاسی مشروع و گسستن از زنجیرهای سنتی در مرزهای دگم و مرزشکنی از قلمروهاست. این پروژه باید عوض این مرزها، کشورها را به عنوان ساز و کارهای مردمسالارانه پایه یا حقوق مردمسالارانه پایه تلقی کند که اساساً به هدف ایجاد انجمنهای خودمختار (از شهرها و نواحی کوچکتر از سطح ملی گرفته تا ملت دولتها و شبکههای جهانی گستردهتر ) تقسیمبندی شدهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▬ ارتباط میان این سه پروژهی سیاسی برای یک پاسخ انسانی به جهانیشدن چیست؟ هر چند که آنها اقتضائات و تعهدات تجویزی متفاوتی با خود دارند، اما، هر سه پروژه کمک میکنند تا جهانیشدن انسانی شود. لیبرال بینالمللگرایی سازمانهای موجود را به عنوان نقطهی قوت خود دارد و میتواند نقطهی شروع و سکویی (همچنین، محدودیتی) برای اعمال تغییرات ریشهایتر ضروری برای مردمسالاری محلی و جهان مقیاس باشد. جمهوریخواهان رادیکال، به درستی بر اهمیت مردمسالاری محلی و عمقی تأکید دارند. مردمسالاریگرایان جهان مقیاس نیز با جمهوریخواهان رادیکاال در بسیار از ارزشهای مردمسالارانه و مشارکتی اشتراک دارند، اما، دیدگاه جمهوریخواهان رادیکال را در موضوع اصلاحات برخاسته از عامهی مردم که با «مردمسالاری دوگانه» همراه نشود را بسیار اتوپیایی و دور از واقع میشمارند. همچنین، بر این اعتقاداند که جمهوریخواهی رادیکال به ظرفیتهای مردمسالارانه نهادهای فراملی به طرز مفرطی بدبین است.
▬ تا جایی که فرایندهای جهانیشدن انعطافناپذیر تثبیتشده نیست، فلسفهی اخلاق توسعه نیز باید انواعی از جهانیشدن را که با منافع بشری سازگارتر باشند را مورد حمایت خود قرار دهد. از این قرار، چنین پژوهشی مستلزم آن است که معیارهایی برای ارزیابی تجویزی و همچنین، مبنایی برای تعیین وظایف عاملیتهای مختلف توسعه و جهانیشدن به دست آوریم. چالشهای جهانیشدن، نه تنها جا را برای فلسفهی اخلاق تنگ نمیکند، بلکه آن را ضروریتر مینماید. گفتگوی میان رشتهای و فرافرهنگی و عرصههای گفتگوی مردمسالارانه، فلسفهی اخلاق توسعه را قادر میسازد تا توسعهی واقعاً انسانی را در تمام سطوح اجتماعی و سیاسی و در تمام انواع نهادهای منطقهای و جهانی، درک و حراست نماید. چنانکه سِن در فرجام کتاب «چگونه راجع به جهانیشدن قضاوت کنیم»، چنین مینگارد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضوع اصلی محل اختلاف خود جهانیشدن نیست؛ موضوع، استفاده از بازار به عنوان یک نهاد نیست. مسأله نابرابری در موازنهی کلی ترتیبات نهادی است (که منجر به سهم بسیار نابرابری از مواهب جهانیشدن میشوند). همچنین، پرسش آن نیست که آیا چیزی از جهانیشدن گیر فقرا میآید یا نه، بلکه سؤال این است که آیا سهم منصفانه و فرصت منصفانهای به دست میآورند؟ یک ضرورت فوری برای اصلاح ترتیبات نهادی [جهانی] علاوه بر ترتیبات نهادی ملی وجود دارد تا هم قصورها، و هم تقصیرهایی را که فقرای سراسر جهان را چنین بیفرصت و بیساز و برگ ساخته است، اصلاح کند. جهانیشدن مستحق یک دفاع منطقی است، اما، در عین حال، مستلزم اصلاح نیز هست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مآخذ:...
هو العلیم