برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهجالبلاغه؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ این نوع از علم که خود، هوشیاری نامیده شده است، عبارتست از علم انسان به ذات خود، یا علم انسان به «من»، «خود».
آیا این علم در دیگر جانداران نیز وجود دارد یا نه، مورد تردید است، زیرا، این یک پدیده غیر فیزیکی است و قابل مشاهده عینی نیست.
▬ و ما به درستی نمیدانیم در درون دیگر جانداران چه میگذرد و هر چه که درباره مسائل روانی حیوانات مطرح میکنیم، یا مستند به خواص و آثار و حرکات عینی آنها است یا محصولی از مقایسه حیات خود با حیات جانداران میباشد. برای علم حضوری دو نوع اساسی ذکر شده است:
▬ نوع یکم. علم حضوری ذاتی، که عبارتست از علم به ذات یا «من»، و چنان که از خود این اصطلاح برمیآید، معلوم ما در این پدیده خود ذات یا من است.
▬ نوع دوم. علم حضوری نمود ذاتی، که عبارتست از علم به نمودهای درونی، مانند لذایذ و آلام و اراده و تصمیم و اندیشه و تخیل و تجسیم و تداعی معانی و احساسات هنری و غیر ذلک.
░▒▓ مراحل علم حضوری
▬ علم حضوری، با نظر به اختلاف در چگونگی آن، تقسیم به مراحلی میشود که ما عمده آنها را متذکر میشویم:
░▒ مرحله یکم. معلوم ذاتی، مبهم است
▬ که تنها به برنهاده شدن ذات، در برابر جز ذات قناعت میکند.
▬ این مرحله از علم حضوری یک آگاهی خام است که برای اشخاص تازه وارد به درون دست میدهد.
توضیح این که آنچه که مغزهای ابتدایی از «من» میفهمند، عبارتست از مجموع اجزای مادی قابل مشاهده، مانند دست و پا و چشم و گوش و زبان و لب و غیر ذلک. وقتی که میگویند «من گفتم» اگر بپرسید که مقصودتان از «من» چیست نخست چند لحظه توقف میکند و، سپس، در حالی که مجموع اجزای مادی خود را در ذهنش منعکس میکند، پاسخ شما را میدهد که این مجموع اجزاء را که دارا هستم، به شما آن سخن را گفته است. اگر مغز آدمی مقداری رشد یافتهتر باشد، مجموع اجزای بیرونی و فعالیتها و نمودهای درونی خود را منظور نموده آنرا ذات یا «من» مینامد، و اطلاعی از مرحله عالیتر ندارد و نمیداند که: مجموع اجزاء درونی و برونی، «من» نیست.
▬ اینان، یک مقایسه ابتدایی نموده میگویند: یک عدد سیب غیر از اجزاء درونی و برونیاش چیز دیگری ندارد، که «من» سیب نامیده شود، وقتی که میگوییم: رنگ سیب، بوی سیب، شکل سیب، معنایش آن نیست که سیب چیزی است و این امور وابسته به آن، چیز مستقل است. سیب، یعنی، همه اجزاء و نمودهای تشکیلدهنده آن. از این مثال، نتیجه میگیرند که ما دارای یک «من» مستقل در برابر مجموع اجزاء برونی و درونی نیستیم. وقتی میگوییم: دست من، یعنی، جزیی متشکل با دیگر اجزاء که مجموعاً «من» نامیده میشود. این، مقایسه نابجایی است که برخی از مکتبهای روانشناسی امروزی برای تفسیر «من» انجام میدهند. دلیل بطلان مقایسه مزبور این است که:
▬ اولاً. درون سیب دارای یک جزء یا یک فعالیت آگاهانهای نیست که مدیریت مجموع اجزاء سیب را به عهده بگیرد، در صورتی که انسان در درون خود دارای عامل مدیریت آگاهانه است که انکار آن. جز نیهیلیستی چیز دیگری نیست.
▬ ثانیاً. ما میتوانیم مجموع اجزاء برونی و مادی را برای بررسی مطرح نماییم، این بررسیکننده، بدون تردید یک جزء مادی از مجموع اجزای ما نیست، زیرا، دست نمیتواند درباره چشم و رابطه آن با مغز و دیگر اجزای بدن بررسی نماید. ممکن است گفته شود: این بررسیکننده یکی از فعالیتهای مغزی ما است، مانند اندیشه و تعقل. این مطلب درست است، ولی، در آن هنگام که اجزاء و فعالیتهای درونی خود را برای بررسی مطرح میکنیم، این بررسیکننده چیست اگر گفته شود. یکی از فعالیتهای مغزی ما است. این پاسخ، صحیح نیست، زیرا، فرض این است که ما همه اجزاء و فعالیتهای درونی خود را مطرح کردهایم، و هر گونه فعالیتهای مغزی تحت بررسی و مقایسه قرار گرفته است، لذا، هیچ یک از آنها نمیتواند به عنوان بررسیکننده و داور از موقعیت خود که شبیه به شخص مورد محاکمه است، کنار رفته و موقعیت دادستانی بر خود بگیرد. باز ممکن است گفته شود: یکی از فعالیتهای بسیار ظریف و رشد یافته مغزی است که با نظر به اصول و قوانین اندوخته شده، این کار بررسی و داوری را به عهده میگیرد. این احتمال هم صحیح نیست، زیرا، ما میتوانیم شاهد یک بررسی و داوری بالاتری در درون خود باشیم که هرگز احتمال مزبور نمیتواند آنرا توجیه نماید و آن بررسی و داوری بدین شکل است که همه موجودیت درونی را یک طرف و آن فعالیت ظریف و رشد یافته را در طرف دیگر قرار داده به بررسی این مسأله میپردازیم که آیا فعالیت ظریف و رشد یافته در بررسی و قضاوت خود، کار صحیحی انجام داده است، یا به خطا رفته است این بررسیکننده و داور چیست. ما حتی، میتوانیم این عمل بسیار دقیق و ظریف بررسی و داوری را تا بینهایت ادامه بدهیم، یعنی، بار دیگر میتوانیم عامل بررسی و داوری دوم را که کار بررسی و داوری نخستین را انجام داده بود، مورد بررسی و داوری قرار بدهیم.... این جریان تا رسیدن به یک عامل نهایی که عبارتست از «من» ناب و غیر مخلوط به دیگر نمودها و فعالیتهای درونی ادامه پیدا میکند.
▬ گفتیم که در مرحله یکم از علم حضوری، معلوم ما ذات مبهم است، یعنی، ذاتی است که در برابر جهان عینی و اجزای مادی خود برنهاده شده و مورد آگاهی ما قرار میگیرد. این ابهام از آنجا ناشی میشود که دست برداشتن از نمودها و پدیدههای جهان عینی و قالببندیهای رسمی درباره آن واقعیات که در ذهن ما امری است کاملاً طبیعی، بسیار بسیار دشوار است، یعنی، هر چیزی که برای ما مطرح میشود، با مقیاسهای کمی و اشکال کیفی و خصوصیات نمودی مطرح میگردد. در صورتی که ما با ورود به آستانه «من»، با هیچ یک از امور مزبور روبرو نمیگردیم، با این که با کمال روشنی دریافت میکنیم که اندیشه، غیر از «من» است، لذتی که میبریم، غیر از «من» است، تجسیمی که درباره یک واقعیت در درون ما به وجود آمده است، غیر از «من» است.
▬ پس، این «من» چیست؟ ما در برابر این سؤال، اگر به جست و جوی خود ادامه دهیم، و نتوانیم از آن قالبگیریها که در ارتباط با جهان عینی وسیله فعالیتهای ذهنی ما است، دست برداریم، با یک حقیقت یا مفهومی مبهم مواجه میشویم و جریان جست و جو را خاتمه میدهیم. و اغلب، تلفات ما درباره خودشناسی یا منشناسی در همین مرحله یکم است، که گاهی هم به انکار و نفی «ذات» یا «من» میانجامد، این انکار و نفی که موجب یک رضایت خاطر سطحی و زودگذر است، اشکالات زیادی را به وجود میآورد که در صندوق جملاتی از قبیل «آیندهها این مسائل را خواهند فهمید» یا «علم در آینده کشف خواهد کرد» یا «این کیفیات مخصوص مغزی و روانی است، بایگانی میشوند.
░▒▓ مرحله دوم. دریافت ذات «من»
▬ «من»، به عنوان یک حقیقت ادارهکننده حیات آدمی در پهنه طبیعت و روابط متنوع. این، دریافت روشنی است که میتواند حیات دریافتکننده را از نوسانات در تصادفات و حرکات و سکنات و هدفگیریهای بیپایه نجات بدهد، به همین جهت است که تلاش و کوشش برای دریافت اصول و قوانین زندگی در همه ابعادش برای تقویت شخصیت، یا به انگیزگی خود شخصیت که از عنوان مدیریت برخوردار است، در حد اعلای ضرورت میباشد.
▬ از این مرحله به بعد، استعدادهای متنوع «من» شروع به کار میکنند و قیافههای گوناگون خود را نشان میدهند. مهمترین استعدادی که «من» نشان میدهد، استقلالی است که در برابر جهان جز من، از خود بروز میدهد.
░▒▓ مرحله سوم. عبارتست از بروز استقلال «من» در برابر «جز من»
▬ به نظر میرسد که بدون بروز این استعداد در بین هیچ فردی از انسان هر چند که از نیروها و فعالیتهای فراوان درونی برخوردار باشد، کاری از پیش نخواهد برد. خواص این مرحله مهم عبارتند از:
۱. پیروزی آدمی در «حیات معقول»؛ این پیروزی از آن هنگام شروع میشود که خود را در برابر «جز خود» بر مینهد و در تنظیم رابطه تأثیر و تأثر از «جز من» گام برمی دارد.
۲. این است، مرحله ادعای منطقی «من هستم». آن انسانهایی که به این مرحله نرسیدهاند، هر اندازه هم که جمله «من هستم» را زیبا و حماسی و جدی ابراز بدارند، خود را فریب میدهند، و دروغ میگویند و به جای «محیط هست». «اجتماع هست»، «مقام هست»، «پول هست» «معشوق هست» «تمایلاتم هست» «تاریخ هست»، «من هستم» را ابراز میدارند، یا این «من هستم»، سرپوشی روی متلاشی شدن در چنگال آن «هستها» میگذارند.
۳. به نظر میرسد برای متلاشی شدن در چنگال طبیعت و قدرتهای زورگویانه، اقویای از انسان بیخبر، ابزار و آلاتی مناسبتر و دسترستر و مجانیتر از این ادعاکنندگان «من هستم» قابل تصور نیست.
۴. در این مرحله سوم است که آدمی میتواند به جای آنکه لوحهای زیر دست نقاش عوامل طبیعی و نوع انسانی گردد، خود، نقاش زبردستی باشد که نقش مشیت الهی را روی طبیعت و انسانها ترسیم نماید.
۵. نیز در این مرحله سوم که مرحله احساس استقلال من است، این امتیاز وجود دارد که آدمی میتواند مرز بسیار شفاف من و جهان هستی را درک کند، یعنی، در عین حال، که خود را در این سوی مرز میبیند و جهان هستی را در آن سوی مرز، ولی، چون این مرز خیلی شفاف است گویی با درک من، مرز میان خود و جهان هستی را نیز درک میکند، و بالعکس، با درک جهان هستی من و آن مرز را نیز در مییابد، این درک و دریافت از هر دو سوی مرز شفاف که آن سوی دیگر را نشان میدهد، بزرگترین خصلت مرحله سوم است.
۶. شایستگی اظهار نظر در جهانبینی، آن متفکری که بدون رسیدن به این مرحله، استقلال من یا بدون پذیرش چنین مرحله تکاملی از من، به اظهار نظر در جهانبینی بپردازد، نه خود او میفهمد که چه واقعیتی را درک کرده است، و نه میتواند چیزی از جهانبینی برای دیگران تفهیم نماید. این، همان ماهی است که با کمال ناتوانی از سربلند کردن از اقیانوس که جزیی ناچیز از آنست، با کمال خونسردی و دلخوشی میخواهد اقیانوس را، حتی، به آنان که به جهت تکامل به خود اقیانوس مشرف شدهاند، بفهماند.
۷. یکی از اساسیترین و با ارزشترین خواص این مرحله، وصول به مقام والای اختیار است. وصول به مقام والای اختیار، یعنی، چه تعریف اختیار چنین است: «نظارت و سلطه شخصیت یا من، ذاتِ خودِ حقیقی برد و قطب مثبت و منفی کار». بنا بر این، تا شخصیت استقلال ذاتی خود را در نیافته باشد، از سلطه و اعمال آن در جریان کار ناتوان میباشد. و بدون این نظارت و سلطه، هرگونه احساس اختیار نوعی احساس فریبنده است که فقط به درد صیقلی کردن حلقههای زنجیری عوامل جبر میخورد. بدون وصول شخصیت به مرحله استقلال، سرنوشت همه کارهای فکری و عضلانی ما در دست تمایلات بیاساس است که به جهت ضعف شخصیت، ما را میگردانند. این اختیار نیست، پالان است که با کمترین سنگینی در یکی از دو طرف، پالان به همان طرف متمایل میشود:
اشتریام لاغر و هم پشت ریش ز اختیار همچو پالان شکل خویش
این کژاوه گه شود این سو کشان آن کژاوه گه شود آن سو گران
بفکن از من حمل ناهموار را تا ببینم روضه انوار را
(مولوی)
• علم حضوری که معلومش این «من» است، با آن علم ابتدایی و خام که معلومش دست من، پای من، چشم من، گوش من، آن اندازه متفاوتست که خود عضو مادی با «من» اشخاصی که نمیتوانند از آن علم حضوری که توصیفش کردیم برخوردار شوند، به خود رحم کنند و مقداری در آشتی دادن خود با ذات خود، بکوشند.
۸. دقت کنید؛ اگر دیدید وصول من را به این مرحله نمیپذیرید، یا اصلاً برای شما نامفهوم است، از اثبات و نفی واقعیتهای عالی انسانی برکنار شوید. شما چطور میتوانید بدون احساس برین من درباره عدالت فکر کنید؟ مگر دریافت عدالت را میتوان در درون یک انسان که به جهت سلب حق استقلال از شخصیت، ظلم را در بدترین قیافهاش مرتکب شده است، سراغ گرفت؟
مآخذ:...
هو العلیم