برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهجالبلاغه؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ علوم انسانی مدرن، ادعای پیشبینی رفتار انسانی را دارند. پس، قبلاً آنها را به سوژههای دون اراده و چونان اشیاء و لاشهها تقلیل میدهند، و سپس آنان را میشناسند.
▬ برای شناخت چنین انسانی، تاریخ و گذشته همه چیز است، محو آینده و انسانی که «رسالت» ساخت آینده را دارد، لازم است.
▬ ساده لوحانی هستند که با شتاب مخصوصی، برای آرام کردن اضطرابات روانی خویش، یا برای منطقی نشان دادن موقعیت انتخاب شده خود به دیگران، برای مسائل حیاتی، پاسخهایی آماده نموده، خود را دلخوش و دیگران را توصیه به پذیرش مینمایند. از آن جمله وقتی که با سؤال «آیا برای انسانیت رسالتی وجود دارد؟» روبرو میشوند، میگویند: این یک سؤال رؤیایی یا تجریدی است که برای نادیده گرفتن حرکات جبری حیات انسانها که با خشونت مخصوص به خود، مغزها را شکنجه میدهد، کار تخدیری را به عهده میگیرد، لحظاتی چند با این شراب فکری و آرمانی انسانی، مست و بیخود گشته، سپس، موقعیت خود را در زنجیر جبرهای درونی و برونی در مییابند و راه خود را پیش میگیرند.
▬ این ساده لوحان، متوجه نیستند که رؤیا تلقی کردن این سؤال و بیخیالی در باره آن که نجاتدهنده انسانیت است، خود یک عامل تخدیری است که به مرگ انسانیت منتهی میگردد.
▬ گروه دیگری را میبینیم که عشق و پرستش آنان در باره طبیعت [نه درک و ارزیابی علمی طبیعت] وادارشان میکند که عوامل اصلی هر گونه سؤال را چه جزئی و چه کلّی و چه دارای اهمیت حیاتی و چه فاقد هر گونه اهمیت، از دیدگاه تاریک و روشن آن عشق و پرستش جست و جو نموده، ماهی صفت ریشه و فلسفه اقیانوس را که خود در گوشه ناچیزی از آن زندگی میکند، از آن موقعیت محدود میخواهند که خود زاییده آن میباشند این گروه چه بسا که با بیغرضی کامل مانند مورچهای در توپ فوتبال متحرک به این سو و آن سو میافتند، میخواهند در باره بازی فوتبال و معنای پیروزی و شکست و تساوی طرفین در بازی و پانزده میلیارد شبکه ارتباطات مغزی که هر یک از بازیگران دارند، اظهار نظر کنند.
▬ برای اینان پاسخ این سؤال که «آیا انسانیت رسالتی دارد» و «ریشه این رسالت چیست» در این جمله خلاصه میشود: «طبیعت اگر هم نابینا باشد، عصا زنان به راه خود میرود و شایستگیهای خود را تأمین مینماید. و ما جز این قانون طبیعت، مسألهای را به عنوان رسالت انسانی نمیشناسیم، دخالت یک فرد یا گروهی از انسانها به عنوان رسالت، در سیستمهای جوامع بشری که راه خود را پیش گرفتهاند، مانند دخالت مدیریتهای ارشادی در مسائل اقتصادی جامعه است که از نظر اقتصاددانان فیزیوکرات محکوم شده است».
▬ اینان با چهره واقعگرایانهای که دارند، پیکار دائمی حیات و خواصّ آن را با عوامل ناهشیار طبیعت و با عوامل خودخواهی هشیارانه طغیانگران، نادیده میگیرند. اینان بروی خود نمیآورند که اصل رسالت انسانی در هر دوره و جامعهای مانند آب حیات است برای ریشه انسانیت انسانها، لذا، اگر درست توجه کنند، خواهند دید: سپردن شئون انسانی به طبیعت و قوانین طبیعی انسانها، جز واگذار کردن اسلحه یکی از دو طرف متخاصم (انسانیت یک طرف، و اقویای طبیعت پرست طرف دیگر) چیز دیگری نیست.
▬ گروه سومی داریم که با تصریح به شعار مرگزای «هر قوی اوّل ضعیف گشت و، سپس، مرد» و با تکیه به حامیان اصالت قدرت و تنازع در بقا، همه این تفکرات و گفتگوها را اشعاری میدانند که در نمایشنامههای فلسفی ارائه میشوند. برای این گروه، سؤال «آیا برای انسان رسالتی وجود دارد» و پاسخش هر چه باشد، نوعی از نالههای ناتوانان کارزار زندگی محسوب میشود که اگر چه از جریان تند تنازع در بقا نمیکاهد، ولی میتواند کمکی به تسلیت موقّتی آنان بنماید.
▬ پس، سه گروه مزبور چه میگویند؟ باید گفت: سه گروه فوق که در باره رسالت انسانی نظر منفی دارند، تنها یک اشتباه کردهاند و آن این است که انسانی برای آنان مطرح نیست که مسألهای بنام رسالت داشته باشد. آنان در باره جاندارانی گفتگو میکنند که زاییده حرکات قانونی طبیعت ناآگاه بوده و چند روزی در میان حلقههای انواعی از زنجیرهای جبری و ارادی که با دست خود ساختهاند، جست و خیز میکنند، آن گاه این جست و خیزهای مستند به علل و معلولات بیهدف تکاملی و غیر قابل تفسیر را تاریخ مینامند و برای سرگرمی خویشتن ساز دیگری بنام فلسفه تاریخ مینوازند، سپس، برای این که ضمناً پاسخی به داد و فریاد عظمای تاریخ و فداکاریهای پاکان عالم بشری و ندای وجدان خویشتن آماده نمایند، شعارهایی از قبیل: «بردگی پدیده غلطی است» و «همه انسانها بایستی از حق حیات برخوردار شوند» به پیشانی خود میچسبانند این حماسههای تسلیت آمیز میتواند برای ساده لوحان عامل امید و شکوفائی سطحی بوده باشد، ولی برای متفکرانی مانند وایتهد که میگوید: «با نظر به مسائل اجتماعی دنیای باستان، تا کنون، چیزی حل و فصل نشده است، همه آن مسائل که در دوران باستان برای افلاطون مطرح بوده، امروز هم مطرح است». آیا این ناتوانی اسفبار که میتواند بشریت را به بیماری خود کم بینی مبتلا بسازد، علّتی جز این دارد که حساب مخصوصی برای خود انسانیت، در مسائل اجتماعی و فردی باز نشده است. آیا ناتوانی مزبور علّتی جز این دارد که رسالت پیشوایانی مانند علیّ بن ابی طالب (ع) با جاه طلبیها و خودکامگیهای معاویه و معاویه منشان در یک ترازو سنجیده میشود
░▒▓ حقیقتی به نام انسانیت که موضوع رسالت انسانی است، با ماشین بودن انسان سازگار نمیباشد
▬ یک روش فکری دیگری در دوران اخیر به وجود آمده است که میخواهد انسانیت را با سبک علمی انکار نماید. میگوید: انسان یک ماشین سیستماتیک است که در مجرای قوانین طبیعت به ظرافت و پیچیدگی و تکامل رسیده است، بنا بر این ما نبایستی برای انسان یک حساب مستقل در معرفتهای خود باز کنیم. این روش فکری انسانیتی سراغ ندارد، تا رسالتی داشته باشد.
▬ ما این خوش بینی را از دست نخواهیم داد که کسانی که انسان را با تفسیر ماشینی معرفی میکنند، میخواهند عظمت ماشینی انسان را هم مطرح کنند، نه این که میخواهند بگویند: انسان جز ماشین چیزی نیست، زیرا، صدها ابعاد روانی انسانی را که با مختصات ماشین قابل توضیح نمیباشد، جز با سفسطه کاریهای نامعقول نمیتوان نادیده گرفت.
▬ اگر تنها تفاوت میان انسان و ماشین، پدیده حیات بود، میتوانستیم با یک عدّه اصطلاحات ابهام انگیز و کلمات خوشایند، حیات را همچون یک محصول ماشینی محض مطرح نماییم، ولی واقعیات، هرگز به تمایلات ما گوش فرا نمیدهد، حیات، اگر چه یک پدیده ساده نما است، ولی در آن هنگام که در موجودیت آدمی به فعالیت میپردازد، صدها مختص شگفت انگیز که فاصلهاش تا مادّه و قوانین مادّه به مرحله تضاد میرسد، به وجود میآورد. ما برای استنتاج علمی از این مسأله لازم میبینیم که مقداری از مختصات انسانی را که به هیچ وجه با ماشین قابل مقایسه نیست متذکر شویم:
░▒ نوع یکم. مختصات انسانی از نظر ماهیت
▬ ۱- انسان دارای «خویشتن» (خود، شخصیت) است. ۲- انسان آگاهی به من دارد. ۳- منش (کاراکتر) که بیانکننده کیفیت شخصیت او است. ۴- فعالیت برای تکامل. ۵- تقویت اراده. ۶- خود کم بینی. (احساس حقارت). ۷- خود بزرگ بینی. ۸- خود آشنایی و خود بیگانگی با هفت نوع:. ۹- جهل و ناآشنایی با خود با امکان علم و آشنایی به خود. ۱۰- خودباختگی. ۱۱- انکار خود. ۱۲- خود از دست دادن معاملهای. ۱۳- زیستن با خود مجازی. ۱۴- هضم نکردن قدرتها و امتیازاتی که در خود وجود دارد. ۱۵- از خود بیگانگی مثبت در سمت و مقصد طبیعی. ۱۶- از خود بیگانگی در گذرگاه تکامل. ۱۷- اندیشه در فلسفه و هدف هستی. ۱۸- اندیشه در فلسفه و هدف وجود خویش. ۱۹- وجدان آگاه و نیمه آگاه و ناآگاه. ۲۰- وجدان اخلاقی با ۵۰ نوع فعالیت. ۲۱- افتخار و مباهات. ۲۲- ننگ. ۲۳- شهرت پرستی. ۲۴- درک شایستگی و ناشایستگی امور. ۲۵- دفاع از خویشتن. ۲۶- عقدههای روانی. ۲۷- بیماریهای روانی. ۲۸- تبدیل شخصیت. ۲۹- هیجانات و احساسات و عواطف درونی [متجاوز از ۱۰۰ نوع]. ۳۰- درون گرایی. ۳۱- برون گرایی. ۳۲- اندیشه تحلیلی. ۳۳- اندیشه ترکیبی. ۳۴- موجودیتی به نام دل که فعالیتهایش متجاوز از صدها است، [ما به طور تقریب واحدها و مرکبات آنها را ۲۰۰ فرض میکنیم]. ۳۵- روشنفکری. ۳۶- جمود فکری. ۳۷- فرهنگ. ۳۸- ملیت. ۳۹- آداب و رسوم. ۴۰- مواد حقوقی. ۴۱- روش سیاسی. ۴۲- تصمیم. ۴۳- اراده. ۴۴- احساس زندانی شدن. ۴۵- احساس رهایی در موقع برداشته شدن شرط و قید. ۴۶- احساس آزادی. ۴۷- اختیار. ۴۸- فعالیت برای تنظیم و هماهنگ ساختن اجزاء و شرایط. ۴۹- درک حرکت و سکون. ۵۰- ملالت از یکنواختی کار. ۵۱- خودکشی. ۵۲- امید. ۵۳- یأس و نومیدی. ۵۴- آرزو. ۵۵- انتظار. ۵۶- گذشت و فداکاری. ۵۷- سودجویی. ۵۸- میخواهم قابل انعطاف به هزاران مقاصد متنوع. ۵۹- بیکرانه جویی. ۶۰- تصرف و ایجاد دگرگونی در علل و شرایطی که انسان را به وجود آورده است. توضیح این که انسان در یک خانواده و محیط و اجتماعی به وجود میآید، سپس، با رشد و کمالی که به دست آورده است، میتواند خانواده و محیط ، بلکه اجتماع خود را دگرگون بسازد. ۶۱- انسان در هر موقعیتی که قرار میگیرد، توانایی شروع کردن از صفر را دارا میباشد، به این معنی که میتواند مانند دکارت و غزالی اندوختههای فکری و دریافتهای خود را نادیده گرفته، به عنوان یک موجود ناب شروع به کار کند. ۶۲- انسان با خویشتن به گفتگو میپردازد. ۶۳- دلاوری و شجاعت. ۶۴- زبونی و ترسوئی. ۶۵- قضیه سازی مانند: آفتاب روشن است. ۶۶- انسان قابل تکامل است. ۶۷- آرمان گرایی. ۶۸- پرستش. ۶۹- عشق. ۷۰- محبت. ۷۱- کینه توزی. ۷۲- انتقام. ۷۳- حسادت. ۷۴- شماتت. ۷۵- مسخره. ۷۶- فرصت طلبی. ۷۷- مایه گذاری از احساسات در کارها. ۷۸- احساس و فعالیتهای هنری. ۷۹- لذت [انواع لذت به شماره موضوعات لذت بار است که از یک جهت بینهایت است، ولی ما آن را صد نوع (۱۰۰) فرض میکنیم]. ۸۰- درد و الم [انواع درد و الم نیز مانند لذت قابل شمارش نیست، ما آن را صد نوع (۱۰۰) فرض میکنیم]. ۸۱- تفکیک میان وسیله و هدف. ۸۲- احساس اصالت هدف و تابع بودن وسیله. ۸۳- روش ماکیاولی (قربانی کردن همه چیز به عنوان وسیله در راه هدف). ۸۴- خیالات. ۸۵- احساس امکان حرکت در یکی از دو یا چند راه. ۸۶- شک و تردید در سر دو یا چند راه. ۸۷- تحیر عالی در موضوعات با عظمت. ۸۸- تفکیک مبدأ حرکت و مسیر و مقصد حرکت. ۸۹- تداعی معانی. ۹۰- تجسیم یعنی موجود را معدوم و معدوم را موجود تلقی کردن. ۹۱- نشاط. ۹۲- خستگی و فرسودگی. ۹۳- احساس زمان. ۹۴- تقسیم زمان به گذشته و حال حاضر و آینده، نه مانند ماشین که عقربههایش بگردد و برای ناظر جریان زمان را نشان بدهد. ۹۵- تأثّرات یا فعالیتهای درونی که موجب طولانی یا کوتاه شدن زمان میگردد. ۹۶- آگاهی به کاری که انجام میشود. ۹۷- آگاهی به نادانی. ۹۸- بهره برداری از علامات و رموز با علم به این که علامت و رمز یک شکل قرار دادی برای محتوای آن است. ۹۹- داشتن حقّ به عهده دیگران. ۱۰۰- داشتن حق دیگران به عهده خویشتن. ۱۰۱- خواب. ۱۰۲- غوطهور شدن در رؤیاها در حال بیداری. ۱۰۳- بی خیالی تعمدی و بی خیالی غیر عمدی. ۱۰۴- حسّاسیت به معنای آلرژی. ۱۰۵- قهر کردن. ۱۰۶- آشتی نمودن. ۱۰۷- توقع و چشمداشت. ۱۰۸- احساس همزبانی. ۱۰۹- هم نژادی. ۱۱۰- هم وطنی. ۱۱۱- سعادت. ۱۱۲- نکبت و بدبختی. ۱۱۳- احساس شکست. ۱۱۴- احساس پیروزی. ۱۱۵- اخلاص و صمیمیت. ۱۱۶- ریاکاری. ۱۱۷- فریب دادن. ۱۱۸- فریب خوردن. ۱۱۹- حیله-گری و مکر پردازی. ۱۲۰- دغل بازی. ۱۲۱- دو رویی. ۱۲۲- احساس خوب و بد. ۱۲۳- احساس خیر و شر. ۱۲۴- زیبایی و زشتی. ۱۲۵- احساس عظمت و پستی. ۱۲۶- مطالبه دستمزد و پاداش در مقابل کار. ۱۲۷- معاملهگری عموماً. ۱۲۸- جبران نمودن بعضی از اختلالات مغزی با بعضی از دیگر اجزاء مغز. ۱۲۹- رشد بعضی از فعالیتهای روانی در موقع اختلال بعضی از فعالیتهای دیگر. ۱۳۰- تفکیک سازنده از تخریبکننده موجودیت آدمی. ۱۳۱- تفکیک غرض شخصی و نتایج قانونی. ۱۳۲- خشم و پرخاش. ۱۳۳- سخن. ۱۳۴- شرمندگی. ۱۳۵- پشیمانی. ۱۳۶- تجرید عدد. ۱۳۷- تجرید کلی از جزئیات. ۱۳۸- درک بینهایت. ۱۳۹- احساس خوشی از صدای زیبا. ۱۴۰- احساس ناخوشی از صدای زشت. ۱۴۱- اکتشاف و اختراع. ۱۴۲- حدس. ۱۴۳- تطبیق کلیات به موارد خصوصی. ۱۴۴- خنده [انواع خنده فراوان است ما حد اقل آن را ده (۱۰) فرض میکنیم]. ۱۴۵- گریه [انواع گریه را هم ده (۱۰) فرض میکنیم]. ۱۴۶- شتابزدگی. ۱۴۷- صبر و شکیبایی. ۱۴۸- لجاجت. ۱۴۹- احساس حق و باطل. ۱۵۰- تفکیک حقیقت و واقعیت و شیئی برای من و شیئی برای خود. ۱۵۱- درک عدالت و ظلم. ۱۵۲- انصاف و مروت. ۱۵۳- علاقه به دانستن سرگذشت. ۱۵۴- علاقه به دانستن سرنوشت آینده. ۱۵۵- تأسف به گذشت سالیان عمر. ۱۵۶- آمادگی برای یک آینده آرمان. ۱۵۷- گمان و احتمال و یقین [انواع این سه پدیده فراوان است، ما آنها را بیست (۲۰) فرض میکنیم]. ۱۵۸- شادی [انواع آن را پنجاه (۵۰) فرض میکنیم]. ۱۵۹- اندوه [انواع آن را نیز پنجاه (۵۰) فرض میکنیم]. ۱۶۰- احساس زندگی و مرگ. ۱۶۱- بهت و تحیر در مقابل، پدیده مرگ. ۱۶۲- تفکیک پنهان و آشکار. ۱۶۳- صورت و معنی. قالب و محتوا. ۱۶۴- علت و معلول. ۱۶۵- تعاقب حوادث. ۱۶۶- پیش و پس،. ۱۶۷- دور و نزدیک. ۱۶۸- احترام. ۱۶۹- توهین [انواع چهار شماره اخیر را پنجاه (۵۰) فرض میکنیم]. ۱۷۰- محدود کردن خواستهها و فعالیتها به سود دیگران. ۱۷۱- فداکاری تا حد معدوم شدن. ۱۷۲- احساس شایستگی و ناشایستگی خویشتن. ۱۷۳- احساس شایستگی و ناشایستگی دیگران. ۱۷۴- تقلید. ۱۷۵- اظهار نظر صاحبنظرانه. ۱۷۶- درک هستی و نیستی. ۱۷۷- آمادگی برای پذیرش نظم. ۱۷۸- تکیه بر اصل و قانون. ۱۷۹- گریز از اصل و قانون به جهت احساس سنگینی آن. ۱۸۰- تخدیر و سستی برای گریز از هشیاری. ۱۸۱- مطلق- گرایی. ۱۸۲- معتقدات و ایدئولوژیها. ۱۸۳- احساس تکلیف. ۱۸۴- وحدت جویی. ۱۸۵- راست و دروغ. ۱۸۶- شوخی و طنز. ۱۸۷- جلب شگفتی دیگران. ۱۸۸- صحنه سازی. ۱۸۹- تعجب. ۱۹۰- شهرت طلبی. ۱۹۱- محبوبیت طلبی. ۱۹۲- علم. ۱۹۳- حکمت. ۱۹۴- ذوق و درک ظریف. ۱۹۵- قدرت طلبی. ۱۹۶- عصیانگری و طغیانگری. ۱۹۷- احساس مالکیت چه خصوصی و چه عمومی. ۱۹۸- کنجکاوی. ۱۹۹- آزمایش اراده. ۲۰۰- تسلیم منفی. ۲۰۱- تسلیم مثبت که فعالیت بیکران در دنبال دارد. ۲۰۲- نوبینی و نوگرایی. ۲۰۳- علاقه به تشخیص موقعیت. ۲۰۴- آرایش. ۲۰۵- دو قطب ذهنی و عینی. ۲۰۶- کوشش برای تطابق دو قطب ذهنی و عینی. ۲۰۷- نخوت و کبر. ۲۰۸- تواضع و فروتنی. ۲۰۹- تجربه اندوزی. ۲۱۰- اعتیاد. [انواع عادت زیاد است و ما آن را شش (۶) نوع فرض میکنیم]. ۲۱۱- تجزیه و تشریح همه اجزاء درونی و برونی انسان در حدّ اعلای دقت، نمیتواند نشان بدهد که این انسان، دارای منش هنری است، یا قضایی، روحانی است یا سیاسی، خوش اخلاق است یا بد اخلاق، پاکترین فرد است یا پلیدترین انسانها، ریاضیدان است یا شاعر در صورتی که با تشریح دقیق همه اجزاء ماشین و محصول آن میتوان همه واقعیات و شئون ماشین را فهمید. ۲۱۲- هر گونه ماشینی که تصور شود، دارای مجموعهای سیستماتیک است که کارهای معینی را انجام میدهد و برای هر کار معینی که ماشین در سیستم مجموعی خود، انجام میدهد، کلید و عامل مشخصی وجود دارد، در صورتی که با نظر به فعّالیتهای متنوع روان آدمی و وجود اراده و اختیار و قابلیت انعطاف او در مقابل، عوامل، هیچ عاملی را به طور انحصار و قطعی و برای همیشه نمیتوان برای کار و فعالیت مخصوص در انسان منظور نمود. مثلاً، عاملی که امروز شما را به خنده وادار میکند، با کمترین تلقین، بدون این که در اجزای درونی و برونی طبیعی شما دگرگونی به وجود بیاید، عامل گریه میگردد، کلیدی که امروز شما را به اندیشیدن وادار میکند، با کمترین انعطاف یا تصور درونی عامل بی خیالی میگردد. ۲۱۳- وقوع یک جنایت در مقابل، انسان، درون او را میشوراند، ولی در مقابل، ماشین اگر روزی صد هزار انسان کشته شود، تأثری در آن ایجاد نمیشود.
░▒ نوع دوم. مختصات انسانی از نظر رابطه با دیگران
▬ ۲۱۴- رقابت کشنده. ۲۱۵- رقابت سازنده. ۲۱۶- تعلیم و تربیت. ۲۱۷- نوبت گیری. ۲۱۸- انتخاب ادارهکننده. ۲۱۹- تشکیل احزاب. ۲۲۰- دفاع از خود. ۲۲۱- انتخاب نماینده و وکیل برای دفاع. ۲۲۲- پیروی از رأی اکثریت. ۲۲۳- تاثّر از رفتار اکثریت. ۲۲۴- احساس لزوم اصلاح و تنفر از تخریب. ۲۲۵- ائتلاف و اتّحاد. ۲۲۶- احساس رسالت در باره همنوع. ۲۲۷- علاقه به خیر خواه و تنفر از بدخواه. ۲۲۸- طمع و آزمندی. ۲۲۹- اسراف. ۲۳۰- اقتصاد و میانهروی. ۲۳۱- سپاسگذاری. ۲۳۲- حق نشناسی.
▬ با ملاحظه تنوّع بعضی از مختصات، شماره همه مختصات به ۹۵۰ میرسد.
▬ و تردید نیست که این شماره به عنوان نمونههایی است که متذکر شدیم. مخصوصاً با ملاحظه ترکیبات گوناگون که از مختصات مزبور میتوان تصور کرد، شماره مختصات انسانی در مقابل، ماشین به هزارها میرسد.
░▒▓ انعکاس طبیعی مختصات انسانی در کالبد مادی او، نمیتواند انسان را ماشین معرفی نماید
▬ جریان قانون علت و معلول با آن عمومیت که در دو قلمرو انسان و ماشین دارد، همچنین، انعکاس طبیعی مختصات انسانی در کالبد مادیاش، نمیتواند انسان را با سیستم ماشین قابل مقایسه بسازد.
▬ به توضیح این که- ما کمترین تردیدی در این واقعیت نداریم که عوامل برونی در هر سه قلمرو بیولوژیک و فیزیولوژیک و پسیکولوژیک انسانی، اثر و انعکاسی ایجاد میکند، به این معنی که اگر یک پدیده یا رویداد جهان عینی جنبه عامل بودن برای انسان پیدا کند، اثر و انعکاسی مناسب در یکی از سه قلمرو به وجود میآورد، توضیحات پاولوف و سایر تفسیرکنندگان انعکاسات و مکانیسمهای انسانی بسیار لازم بوده و از این توضیحات برای شناخت جنبههای طبیعی و روانی آدمی بهره- برداریهای علمی شایستهای صورت گرفته است.
▬ آنچه که موضوع بحث و بررسی ماست، این است که آیا این تفسیرکنندگان میتوانند خود را مجاز بدانند که پرونده انسان را در آن انعکاسات و مکانیسمها خلاصه نموده و حقیقتی را بنام انسانیت از انسان منها نمایند یا آن قدر بیاهمیت تلقی کنند که گویی چنین حقیقتی وجود ندارد من گمان نمیکنم آن مغزهای مقتدر که در قلمرو علوم انسانی به آن همه معلومات مفید دست یافتهاند، خود را برای نفی انسانیت انسان مجاز بشمارند. ما به عنوان نمونه، در حدود ۹۵۰ مختص انسانی را متذکر شدیم و اثبات کردیم که هیچ ماشینی اگر چه به عظمت نهایی برسد، نمیتواند دارای آن مختصات بوده باشد.
▬ «کیست که با ملاحظه آن همه مختص انسانی بگوید: تنها تفاوت میان ماشین و انسان، حیات است که انسان دارا میباشد» نهصد و پنجاه مختص انسانی، چنان انسان را از ماشین دور میسازد، یا به عبارت دیگر بالاتر میبرد که گویی: هر یک از آنها به طور مستقل جداکننده انسان از ماشین است. ما از این مطلب میگذریم و استقلال هر یک از مختصات انسانی را نادیده میگیریم و فرض میکنیم که تنها تفاوت میان انسان و یک ماشین حیات است که انسان دارد و ماشین فاقد آن است، ولی این مختصات و آثار و ابداعهای همین حیات به قدری متنوع و متعدد است که فاصله انسان را با ماشین، فاصله هست با نیست مینماید. گفتن این که انسان ماشینی است که دارای حیات است.
▬ مانند اینست که میگوییم: هست همان نیست است که دارای ۹۵۰ مختص وجودی است میگویند: انسان ماشینی است که راننده یا مدیریت آن از داخل است و ماشین انسانی است که راننده یا مدیریت آن از خارج است. این جمله ادبی خوش آیند هم نمیتواند اتحاد ماشین و انسان را اثبات کند، زیرا، معنای راننده یا مدیریت در باره یک موضوع، اینست که خود آن موضوع با همه اجزاء با روابط کامل، تحقق دارد، راننده یا مدیر برونی تنها حرکت و فعالیت آن را اداره میکند، در صورتی که این انسان است که از پایینترین مراحل ترکیب ماشینی شروع کرده و آن را به عالیترین سیستم کامپیوتری میرساند. از طرف دیگر، تعبیر راننده یا مدیر برونی در موضوع ماشین و انسان به قدری ساده و سطحی است که برای راحت طلبان خوب است، بلکه باید گفت: یک نسبت ماشین به انسان، نسبت کالبد جسمانی به روح «من» «خود» «شخصیت» است. حتّی بالاتر از این، آیا به وجود آورنده ماشین خود انسان نیست یقیناً آری، بنا بر این نسبت ماشین به انسان هم دارای نسبت معلول به علت است، و هم نسبت کارگاه به مدیر آن.
▬ بار دیگر اصرار میکنیم که ما منکر چهره ماشینی انسان نیستیم، و این یک آرزو و اشتیاق جدی را همواره در درون خود داریم که تأثیر و تأثّرهایی که میان مغز و روان از یک طرف، و عوامل برونی و درونی در جریان از طرف دیگر، موجود است، هر چه بیشتر و بهتر در قلمرو طبیعی خود آشکار شود و در قلمرو علوم تحققی و رسمی وارد شود.
▬ ولی بروز و گسترش این چهره محسوس و ملموس انسانی در مجرای روابط طبیعی کاری جز این نخواهد کرد که معانی علت و معلول و سایر قوانین را در باره ساختمان جسمانی و روانی انسان به ما آشکار سازد، البته، هرگز این معلومات ما نخواهد توانست خود لذّت را مثلاً، برای ما محسوس و ملموس بسازد، اگر چه خواهد توانست تغییرات و کیفیتهای میدان مادّی مغز را در حال لذّت بردن برای ما نشان بدهد، اما، کسی که لذّت مزبور را درک نکرده است، از آن همه انعکاسات و تغیرات کیفی مادّه، پدیده لذّت را نخواهد چشید.
▬ در نتیجه، اگر چه از نظر سطحی، تنها تفاوت میان ماشین و انسان حیات و احساس میباشد، ولی تنوع احساس به قدری مهمّ و جدّی است که قناعت کردن به مفهوم عمومی احساس و صرف نظر کردن از آن تنوعها، نظیر آن است که ما در شناخت جهان و انسان به این مفهوم عمومی قناعت کنیم که انسان موجود است و جهان موجود است البته، میدانیم که حتّی مفهوم عمومی احساس هم شامل نیروهای اکتشافی و پدیده اراده و تصمیم و سایر پدیدههای درونی که از نوع فعالیت محسوب میشوند، نمیباشد.
مآخذ:...
هو العلیم