لودویگ جوزف جان ویتگنشتاین در «دربارهی فرهنگ و ارزش»
▬ میتوان گفت شکسپیر رقص احساسات شورانگیز انسان را به نمایش میگذارد. از همین رو، وی ناچار از برونگرایی است، چرا که در غیر این صورت به جای نمایش رقص احساسات شورانگیز، درباره آن احساسات [صرفاً] سخن خواهد گفت. لیکن، وی احساسات یادشده را به صورت یک رقص به ما نمایش میدهد، و نه به گونهای ناتورالیستی. (این ایده را مدیون پل انگلمن هستم. )
▬ براستی، باور آوردن به چیزی که حقیقتش بر ما آشکار نیست، چقدر دشوار است. مثلاً، وقتی میخوانم که انسانهای برجسته در طول قرنهای متمادی، شکسپیر را تحسین کردهاند، نمیتوانم این ظن را از سر بیرون کنم که تحسین وی، کاری مرسوم و متعارف بوده است، هر چند که باید به خود بگویم که مطلب چنین نیست. کسی همچون میلتن که سخنش برای من حجت است، میتواند متقاعدم کند که حقیقت جز این است. تردید ندارم که او سخن به گزاف نمیگفت. البته، منظورم این نیست که هزاران استاد ادبیات، بیآنکه آثار او را دریابند و بنا به دلایلی نادرست، تحسین بس فراوانی را نثار او نکردهاند و نمیکنند.
▬ تشبیهاتی که شکسپیر در آثار خود به کار میبرد، به مفهوم متعارف کلمه بدند. بنا بر این، اگر این تشبیهات را با این همه خوب بدانیم (من شخصاً نمیدانم که آیا چنین است یا نه)، در آن صورت باید گفت که قانونی خاص خود دارند. مثلاً، شاید طنین این تشبیهات آنها را باورپذیر و واجد حقیقت میکند.
▬ چه بسا مهمترین نکته درباره شکسپیر، سهولت گفتار و اقتدار او باشد، و چه بسا برای تحسین شایسته او میبایست او را آنگونه که هست پذیرفت، همانطور که طبیعت (مثلاً منظرهای در طبیعت) را همان گونه که هست میپذیریم.
▬ اگر در آنچه گفتم به خطا نرفته باشم، این بدان معناست که سبک کل آثار شکسپیر (منظورم سبک به کار رفته در مجموعه همه آثار اوست)، واجد بیشترین میزان اهمیت است و حقانیت او را ثابت میکند.
▬ به این ترتیب، دلیل ناتوانی من در درک آثار او چه بسا این باشد که قادر نیستم آثار او را به سهولت بخوانم. یعنی به همان سهولتی که کسی منظرهای باشکوه را مینگرد.
░▒▓ شکسپیر و رؤیا
▬ رؤیا، باطل است و بیمعنا و مرکب، و در عین حال، کاملاً درست: با چنین ترکیب عجیبی، رؤیا در ما تأثیر میگذارد. از چه رو؟ نمیدانم. و اگر شکسپیر (مطابق قول عموم) شاعری سرآمد است، پس، میتوان درباره وی چنین گفت: این رأی به کلی باطل است، اصلاً چنین نیست؛ و در عین حال، بر حسب قواعد خاص خودش، این رای کاملاً درست است.
▬ موضوع را اینگونه نیز میتوان بیان کرد: اگر شکسپیر شاعری سرآمد است، سرآمد بودنش صرفاً در مجموعه آثارش متبلور میشود، آثاری که زبان و دنیایی خاص خود میآفرینند. به دیگر سخن، وی اساساً وجود حقیقی ندارد (همچون رؤیا).
▬ به عقیده من، هیچ شاعری را نمیتوان همطراز شکسپیر دانست. آیا نمیتوان گفت که وی احتمالاً، خالق یک زبان بود و نه یک شاعر؟
▬ یگانه کاری که درباره شکسپیر میتوانم بکنم، این است که با تحیر به او بنگرم، و لا غیر.
▬ تمجیدهای اغلب ستایشگران شکسپیر را عمیقاً به دیده تردید مینگرم. به گمان من، مشکل از آنجا ناشی میشود که کس دیگری همطراز او نیست (دستکم در فرهنگ غرب)، و، لذا هر جایگاهی که برای او در نظر بگیریم به هر حال، در خور او نیست.
▬ موضوع این نیست که شکسپیر انواع سنخهای بشر را با چیرگی تصویر کرد و بدین لحاظ به حقیقت زندگی وفادار ماند. وی از حقیقت زندگی عدول میکند. لیکن، نگارگری وی چنان ماهرانه و حرکت قلم مویش چنان بیهمتا بود که هر یک از شخصیتهای آثارش مهم و در خور توجه جلوه میکند.
▬ «قلب بزرگ بتهوون»؛ اما، کسی از «قلب بزرگ شکسپیر» نمیتواند سخن به میان آورد. «نگارگری چیرهدست که شکلهای طبیعی جدیدی از زبان خلق کرد»، به گمان من توصیف دقیقتری از شکسپیر است.
▬ در واقع، هیچ شاعری راجع به خویشتن نمیتواند بگوید که «من بسان پرندگان، آواز سر میدهم»؛ اما، احتمالاً، شکسپیر محق بود که درباره خود چنین بگوید.
▬ تصور نمیکنم که شکسپیر قادر میبود راجع به «سرنوشت زندگی شاعران» به تأمل بپردازد. نیز نمیتوانست خویشتن را پیامبر یا معلم بشر انگارد.
▬ مردم کم و بیش با همان حیرتی که به پدیدههای شگرفت طبیعت مینگرند، به او چشم میدوزند و احساس میکنند که بدینسان نه انسانی بزرگ، بلکه پدیدهای خارقالعاده را شناختهاند.
▬ علت عاجز بودن من از فهم شکسپیر این است که بیهوده میکوشم در این پدیده نامتقارن، نوعی تقارن بیابم.
▬ آثار او به چشم من، بیشتر طرحهایی کلی (و نه تابلوهایی تمام عیار) هستند؛ گویی کسی که هر کاری را برای خود مجاز میشمرد این طرحها را با عجله کشیده است. خوب درک میکنم که چرا کسانی ممکن است این هنر را بستایند و برتر بنامندش، لیکن من آن را نمیپسندم. پس، اگر کسی در مقابل این آثار از فرط حیرت، خود را عاجز از بیان مییابد، علت آن بر من آشکار است. اما، هر کسی که آثار شکسپیر را مثلاً، همچون آثار بتهوون میستاید، به گمان من، درک نادرستی از شکسپیر دارد.
مآخذ:...
هو العلیم